وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی
بعضی وقت‌ها دربرابر یک مشکل، کاری جز گریه کردن و ناراحتی ندارم. درواقع چیزی که باعث می‌شود قدم بعدی‌ام را نفهمم، این است که از اساس نمی‌دانم مشکلم چیست. حس می‌کنم با شرایط فعلی‌ام در تضادم و در عین حال وقتی همه‌چیز را بررسی می‌کنم، می‌بینم کاری نیست که برای بهبود خودم انجام دهم و اگر هم باشد نیازمند هزینه‌های سنگینی‌ است که علاقه‌ای به پرداخت آن‌ها ندارم. در این حالت مصداق ساختن و سوختن می‌شوم. نه اینکه کسی مرا مجبور کند اینطور باشم، اما یک ندای درونی به من می‌گوید تو آن کارهایی که می‌باید را انجام داده‌ای، حالا دیگر خودت را از لحاظ شخصیت و احساس و ... بدتر نکن. بساز. بسوز. گاهی نسوز. گاهی شعله را به دست خودت بگیر. ضدآتش شو. مقابله کن. گاهی هم هیچ‌کدام از اینها وجود ندارند و محکوم به منفعل بودنی.
در این مواقع، ذهنم را رها می‌کنم، اشک می‌ریزم، تصور می‌کنم با یک فرد درحال صحبتم و بعد به او غرغر می‌کنم و با هر غری گریه می‌کنم و تخلیه می‌شوم. گریه کردن مثل ارضا شدن است؛ از لحاظ حس تهی شدن و پوچ بودن. جوری‌که بعدش باید فکر کنم خب؟ حالا چه‌کنم؟
درجواب، صورت مسئله را پاک می‌کنم، به درمان موقتی روی می‌آورم. غذا می‌پزم که حالم بهتر شود و منتظر می‌مانم که حال بدم از اوج به کف برسد. سپس دوباره زندگی را شروع می‌کنم و تا وقتی که به آن نقطه ی اوج برسم، خودم را خوب نگه‌می‌دارم.

پ.ن: حالم خیلی بهتر است، الان که به نوشته‌ام نگاه می‌کنم، کمی اغراق داشت اما چهارچوب قضیه همان بود.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۷ ، ۱۸:۲۱
فاطمه .ح

سن پایین‌تر که بودم، دغدغه‌های مسخره‌ای داشتم که انتها نداشت. روی خودم کلی کار کردم که دیگر از هر رفتار کوچکی فکرم مشغول نمی‌شود و عاصی نمی‌گردانتم. مثلاً قبلاً ها خیلی در برخورد با مردم مشکل داشتم. یک لحظه در دادن پول تاکسی‌چی تأخیر یا اشتباه می‌کردم و از اینکه سی ثانیه در سکوت یک همچین معطلی‌ای را بوجود آوردم، سی ساعت خودم را با افکار منفی زجرکش می‌کردم. کلا با اینکه محیط‌های شلوغ و اجتماعی زیادی را در کودکی تجربه کرده بودم اما در مراودات اجتماعی سر به هواترین بودم. البته الآنم هستم اما حالا کمی پخته‌تر! بعضی وقتا قبل از اینکه جمله‌ای را بگویم، اصلأ فکر نمی‌کنم و به طور ضبط‌شده‌ای در ذهنم برای پخش شدن وجود دارد. مثلاً با کسی که تازه دیدمش، سلام می‌کنم، حتی اگر درحال خارج شدن از مدرسه باشم! اگر دیدم او در حال خداجافظی‌ست، لااقل پشت بدنش می‌گویم خدافظ اما اینقدر آن «سلام» لعنتی زود پردازش می‌شود که اجازه نمی‌دهد فکر کنم های بهتر است یا بای؟!

بخشی از این درگیری‌ها با گذشت همان زمان نوجوانی، از بین می‌روند. یکی از دغدغه هایم گه از بین رفته، بحث وزن و قد بوده. از بس که بابت تپل بودن مسخره شده بودم، که تأثیر رسانه‌هت هم برایم دو چندان شده بود و کم کردن عدد وزنم مهم و حیاتی می‌نمود. اما حالا دیگر همچین دغدغه‌ای ندارم یا اولویتم نیست و ته ذهنم باقی مانده‌هایش مانده و اصلش از مرکز توجه دور شده. آدم وقتی به گذشته فکر می‌کند و می‌بیند مشکلات مسخره‌اش حل گشته، اولاً به خودش امیدوار می‌شود و فکر می‌کند پس حتماً مشکلات الآنم هم به همین آسانی آسانی حل خواهند شد! ثانیاً به خودش افتخار می‌کند که آن افکار در هم تنیده و منفی را به دیدگاهی روشن و بازتر تبدیل کرده است. یادش می‌آید که بچه بود و چقدر از ندادن صدقه‌ای به فقیری ناراحت شد ولی حالا می‌داند که چرا این‌کار را می‌کند و اینکه چرا درست است.

نامه‌به‌خودم

حالا برای من طی اتفاقی سیر تغییرات رخ داده و رشد شخصی‌ام از سال‌های قبل پررنگ تر شد. دیشب، چک کردن جیمیلم، به ایمیلی برخوردم که از طرف گذشته و از طرف خود گذشته‌ام به من ارسال شد! از سال ۲۰۱۵!

یادم نیست دقیقاً از طریق کدام سایت و وبلاگ بود که با futureme.org آشنا شدم. ته ذهنم یک سری خاطره‌ی محو دارم از جربان یک چالشِ مرتبط با این موضوع و یادم است که علی سخاوتی -که آن زمان زیاد می‌خواندمش-، یک پست داشت با همین مضمون نامه به آینده البته نه با معرفیِ این سایت.

خلاصه آن موقع نمی‌دانستم که الآن اینقدر از دریافت نامه به خودم خوشحال خواهم شد! وگرنه بیشتر می‌نوشتم! درعوض با بی‌خیالی از کنارش گذشتم و با لحنی بچگانه سر و تهش را هم آوردم. این هم نامه‌ای که از گذشته به دستم رسید.

در جواب به خودم:

۱. بله راضی‌ام. با گیاهخوار شدن، کمی وزن کم کردم، هر چند که هدفم این نبود و بعد آن وزن را حفظ کردم و الان یک سالی است که کاملاً ثابت مانده‌ام! از همه‌چی راضی‌ام و حالا ذهنم دیگر درگیر این مسأله نمی‌شود.

۲. در جشنواره خوارزمی و در مرحله استانی‌اش موفق نشدم. فعلا هم ایده‌ای برای جوان ندارم.

۳. شیمی دوست دارم اما دیگر رشته‌ی انسانی را انتخاب کرده‌ام و خوسحالم البته که رشته‌ی هدفِ دانشگاهی‌ام نیازمند یادگیری علوم پایه زیستی (علوم زیستی پایه؟) است؛ روان‌شناسی.

۴. تقریباً ... چالش ۲۰۱۸ گودریدز بد نبود اما امسال امیدوار ترم. کلی کتاب نصفه دارم و کلی نخوانده. ۱۲ عدد کتاب، چالش امسالم برای گودریدز است.

پیشنهاد

الان اول سال شمسی نیست، اما همچنان زمان خوبی‌است که با سایت FutueMe.org به خودتان نامه‌ای بنویسید و در آینده یادی از گذشته کنید. حال خودتان را بپرسید و از پیشرفت‌هایتان خوشحال شوید. من هم همینکار را همان شب برای یکسال آینده ام کردم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۷ ، ۲۰:۵۱
فاطمه .ح
وقتی پست قبلی را می‌نوشتم، می‌دانستم می‌خواهم درمورد کدام تجربیاتم صحبت کنم و کدام نکات را در ادامه بیان کنم اما پیشامدهای پیش‌بینی‌ نشده‌ای که باعث دور شدن من از نوشتن مطلب شد، باعث شده حافظه‌ام در این مورد ضعیف شود و نتوانم دقیق اهداف نوشته‌ام را بازیابی کنم.

کلی هم برای ادامه دادن آن نوشتم اما بنظرم قابل قبول نیامد. فکر کنم بهتر است این سکته را رها کنم. البته عناوینی که شاید برای استفاده بهتر از وقتتان بدرد بخورد، در ذهنم به طور خلاصه این است :
- در حوزه یادگیری زبان، برای اسپیکینگ آخر هفته ها یکی دو ساعت وقت بگذارید. از قبل یک گروه مناسب اسپیکینگ شناسایی کنید (در تلگرام) و آن‌جا به صحبت بپردازید. از آنجا که نمی‌خواهید وقت تلف کنید،وقتی پست قبلی را می‌نوشتم، می‌دانستم می‌خواهم درمورد کدام تجربیاتم صحبت کنم و کدام نکات را در ادامه بیان کنم اما پیشامدهای پیش‌بینی‌ نشده‌ای که باعث دور شدن من از نوشتن مطلب شد، باعث شده حافظه‌ام در این مورد ضعیف شود و نتوانم دقیق اهداف نوشته‌ام را بازیابی کنم.
برای لغات، استفاده از اپ هایی چون ممرایز یا دولینگو، هم وقت کمتری می‌گیرد و هم حذابیت و کشش دارد.
- در حوزه‌ی کتاب، اول از همه شرکت در چالش گودریدرز، تصمیم خوبی برای نوجوانان تنبلی‌ است که دوست دارند کتاب بخوانند اما نمی‌خوانند. مطالعه صبح قبل از مدرسه دلچسب و انگیزشی و یکی از انتخاب‌های من است!
- برای نوشتن هم که وبلاگ و کانال به راحتی فراهم است. هرچند من در وب غیرفعالم اما قلمم خشک نشده و نوشتن را پیگیری می‌کنم. وجود این فضاهای خوب برای بیان خویش و یادکرفتن چگونگی بیان این خویشتن، یکی از مهارت هایی است که در مدرسه به ما نمی‌آموزند!
در کل تبدیل عادت های وسوسه‌انگیز اما سخت برای اجرا، بنظر من برای من و توی نوجوان، نیازمند ایحاد فضاهای نو و بخش کردن مسئولیت هایش به کارهای خرد و کوچک است. مثل همان روزی ده دقیقه ممرایز کار کردن یا هفته‌ای یک بار نوشتن برای روان‌بودن قلم!
متاسفانه در حال حاضر تمام مواردی که می‌توانستم اژ ذهنم راجع به پست قبل بیرون بکشم، را برایتان مختصر بیان کردم. اما امیدوارم در مطالب بعد این نوع سکته و کاهش کیفیت را نداشته باشم.


چیزهایی که دوست دارم درموردشان بنویسم
چرا می‌خواهم روان‌شناسی بخوانم
سوتفاهم هایی که به بی‌اعتمادی دامن می‌زنند - بررسی بازی اخلاق
کتابهایی که در 2018 خواندم و چرا در اتمام رسانذن چالش ناموفق بودم؟

(گل)
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۷ ، ۱۶:۴۳
فاطمه .ح


یکی از مهم‌ترین چیزهای زندگیِ اغلبِ نوجوان‌ها، زمان است. 

مثلاً خودم؛ به این فکر می‌کنم که کجا تلف شده، کجا بیشتر مصرف می‌شود و کجا زمانی که سپری می‌کنم به چیزی که دریافت می‌کنم نمی‌ارزد!

برای زمانم کمابیش در ذهن برنامه دارم و وقتی گاه و بی‌گاه ایده‌های جدیدی برای خلق و تغییر در دنیای کوچکم به ذهن می‌آیند، یکی از اولین چیزهایی که از خودم می‌پرسم این است که آیا به وقت (و انرژی) اش می‌ارزد؟


زمان چنان دست و پای مرا در این سوال‌ها و دوراهی‌ها و دل‌مشغولی‌ها بسته که گاه برایم به منزله‌ی زندان است!

از سر و ته‌ش که می‌زنم، چندساعت محدودی بیشتر در دسترس ندارم و هی با خودم فکر می‌کنم کدام ایده، کدام فکر را بر دیگری مقدم کنم و کدام بازدهی بیشتری دارد و از انجام کدام یکی کمتر پشیمان خواهم شد!

البته امکان این هم هست که شخصِ من کمی حساسیت داشته باشم. آن هم اگر باشد، گمانم به این خاطر است که طبق نظر من، نوجوانی، زمان حرکت‌های جدید است.

زمان اینکه یک وقت‌هایی را بگذاری درمورد شعرنویسی بخوانی، شاید شاعر شدی، یا حتی اطلاعاتت را افزایش دادی که خودش در همین راه کمکت می‌کند. ببینی فلان هدیه‌ای که دوستت در ارتباط با یکی از علاقمندی‌هایت خریده (کتابی، ابزاری، چیزی) می‌تواند نقطه خوبی برای شروع آن مهارت باشد یا نه؟  یک وقت‌هایی را بگذاری برای حوزه‌های موردعلاقه‌ات و برخی‌هاشان را که حتی هنوز چند ساعتی هم بهشان نپرداختی، بالا و پایین کنی و بگویی الان وقت شروع/ادامه کدام یکی است؟

این زندان پراهمیت گاهی آنقدر دغدغه‌ام می‌شود که با اعصاب خردی رهِ «هر چه بادا باد» پیش می‌گیرم. هرچند آن ره هم بیشتر از مدت کوتاهی دوام نمی‌آورد؛ من دوباره به برنامه‌‌ریزی زمان می‌پردازم و برای هزارمین بار به زندانی بودن خودم اعتراف می‌کنم.


فکر کنم یکی از دلایل داشتن چنین دغدغه‌ی استرس‌آوری که گاه از لحاظ روحی مرا می‌آزارد، حداقل در نوجوانِ امروزی‌ایِ ایرانی‌ای که من هستم، به عدم انطباق مدرسه با خواسته‌هایم بر می‌گردد.

اولین وظیفه‌ای که همه برای نوجوان امروز متصوراند، تلاش برای رفتن به یک دانشگاه خوب است. حداقل درمورد کسانی‌ که رشته‌های موردعلاقه‌شان عملی نیستند (قاعدتاً دانشگاه رفتن شما را برنامه نویس نمی‌کند اما اگر بخواهید حقوق‌دان هم شوید، کسی بدون مدرک شما را نمی‌پذیرد)، بنظر یکی از بهترین راه‌های رسیدن به قله‌های بالاتر آن رشته، ورود به دانشگاهی قابل قبول است.

اما راه ورود به دانشگاه‌های مهم و معتبر در جامعه ما با چنان وحشتی - همان غول بزرگ کنکور- در هم آمیخته که با یک حساب سرانگشتی بخش اعظمی از زمان دانش‌آموزان را تحت سلطه خودش می‌گیرد.

 اگر هم کنکوری نباشید، تقریباً هشت ساعت در مدرسه‌اید و بعد، چند ساعت در منزل باید به مرور و آزمون‌خوانی و تست‌زنی دروس هشت ساعتِ امروز و روز‌های آینده بپردازید.


اما زمان من دقیقاً به کجا می‌رود؟ نوجوانی‌ام چطور؟ با این اوصاف به من نوجوان حق نمی‌دهید که گاهی بترسم؟ و از این کمبود، این تصرف ظالمانه‌ی «زمان»ی که مخصوص پرورش خیلی چیزهاست، گاهی شاکی باشم؟

فکر نکنم کسی باشد که بگوید نه.


البته که من هم می‌دانم غر زدن چیزی را دوا نمی‌کند. باید یک کارهایی کرد. یک کارهایی نه مثل معجزه، مثل تغییرهای کوچک. آن هم برای کاهش فشار این وحشت‌ها و افزایش آرامش‌خاطرِ جاری در دنباله‌روی از علایق.

و این‌ها چیست؟

سعی می‌کنم جواب‌های دست و پا شکسته‌ای را که خودم تجربه‌شان کرده‌ام، پیشنهادات بقیه و گمانه‌زنی‌هایم را در مطالب بعدی بنویسم.

پ.ن : شروعِ نوشتنِ دوباره‌ی من با تاسیس یک کانال پا گرفت و به اینجا سرایت کرد :-)

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۶:۴۵
فاطمه .ح

There's a place where lovers go
To cry their troubles away
And they call it Lonesome town
Where the broken hearts stay (for sometime)

You can buy a dream or two
To last you on through the years
And the only price you pay
Is a heart for the tears 

Going down to Lonesome town
Where the broken hearts stay
Going down to Lonesome town
To cry my troubles away

In the town of broken dreams
The streets are filled with regret
Maybe down in Lonesome town
I can learn to forget

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۳۸
فاطمه .ح