1. امروز 14ام مهره. دو هفته گذشته. هنوز همه ی کتابهامو جلد چسبی نگرفتم و یه سری ها رو رها کردم. تا الان دو تا آزمون دادیم و 5 تا آزمون دیگه برای روزها و هفته های آتی (از الان) وقت گرفتن مبادا کسی همون روز امتحانی بزاره!
2. دیروز هم قرار بود بریم کاور بخریم برای زنگِ اخرِ امروز (ورزش) که چون خودم هم به یاد نیاوردم، پیش خانواده مطرح نکردم و از شانس خوبم امروز صبح یکی از هم کلاسی ها بی دلیل یه دونه اضافی خریده بود و من بعد از گرفتن کاور ازش، به زور و زحمت پولی که باید می دادم رو تو کیفش گذاشتم. نمیفهمم! خب پول خودتونه، خرج کردید، دستتون درد نکنه؛ بگیرینش دیگه :|
3. یه بررسی میخواستم بکنم انتخاب رشته رو،
خب من از دَم از ریاضی خوشم نمیاد و کل خانواده م از این موضوع متعجبن چون برادرهام هم استعداد زیادی در ریاضی داشتن و هم علاقه. خب من ندارم. فیزیک هم مفاهیم شیرینی داره ولی بخش های محاسبات و فرمول هاش رو نمی پسندم طبعا. اصلا هم به دبیرهاشون برنمی گرده چون به جرات می تونم بگم دبیر ریاضی مون از بهترین هاست و خیلی هم دوستانه تدریس میکنه. رشته ی ریاضی-فیزیک رفتن رو در راستای اینکه که هیچوقت بهش فکر نمیکردم، از گزینه های روی میز کنار میزارمش!
خب خیلی ها این وسط به من میگفتن دیگه دردت چیه؟ میری تجربی دیگه! ولی اصل قضیه همیشه بین انسانی و تجربی بوده که البته به دلایلی که الان نمیخوام بگم و جاش نیست انسانی رو کنار گذاشتم. اما پیشاپیش اینو بگم که اجبار خانواده و این صحبتا درش دخیل نبوده و کاملا به خودم برمیگرده و آرزو ها و علایق و از این دست مسائل مهم زندگی که در یک گفت و گوی دو نفره می تونم بازش کنم ولی در یک پست ترجیح میدم اینکارو انجام ندم.
تجربی! از سال هفتم تا هشتم میتونم بگم که واقعا عاشقانه شیمی رو دوست می داشتم و دلیل اصلیش هم دبیر شیمیِم بود که از مدرسه مون رفت. بعد از رفتنش من دیگه یه حس خنثی نسبت به شیمی دارم و اصلا برام اهمیتی نداره. ازش لذت می برم ولی دیگه درونم اون احساس ذوقی رو که وقتی خانوم ف بود، برام ایجاد نمیکنه. شیمی دیگه باعث نمیشه که پیِ المپیادش برم. شیمی بیشتر از هر درسی منو یاد یه دبیر می ندازه و اون "خانوم ف" ست.
زیست! هفتم تا هشتم رو با خانوم جیم بودیم. تدریس خانوم جیم نکته ی خاصی نداشت. روش، زاویه دید، چشم انداز نسبت به اینده، حرف هایی که با دانش آموزا میزد و وو همشون برای من در حد حرف های عادی بودن و برام هیچ چیز جذابی نداشتن. در کنار اینکه مسائل زیست هفتم و هشتممون اصلا مسائل مورد علاقه ی من نبودن و همین باعث میشد نسبت به زیست یه حس خنثی ای داشته باشم. درسی که هست و باید خوند!
اما حالا همه چیز تغییر کرده.
4. خانوم جیم از مدرسه ی ما رفته و خانم میم جای اون رو گرفته. خانم میم خودش بازرسه علوم تجربیه در اصل (نظارت روی روش تدریس و مقدار بودجه بندی در امتحانات و نکات مربوط به دانش آموز و معلم و از این حرفها) و زیست در سمپاد و علوم تجربی (به صورت کتاب وزارتی در یکی دو تا مدرسه دیگه) تدریس میکنه. برای توصیف ظاهری میتونم بگم : یه خانم با چشم های طوسی با آرایش صورت و قدِ حدودا 170 cm به اضافه ی یک حجم بزرگ از چربی که ایشون رو در بر گرفته و یک دور که از پله ها بالا یا پایین بره کلی خسته میشه. البته بین 32 تا 34 سالشه ها، سن بالا نیست. یه پسر هم داره فکر کنم که سال دهمی فکر کنم. دو تا شماره داره به من اون رایتلی رو نداده کلک! با اون یکی هم که زیاد آنلاین نمیشه تلگرام. بخاطر مصرف مرغ های عادی شرکتی که هورمون دارن کیست گرفته بود و مرغ رو یه سه سالی گذاشته کنار و الان خوبه. میتونه از مرغ محلی استفاده کنه ولی پسرش بدش میاد. در راستای تحصیلات هم دانشگاه دولتی اصفهان درحال گرفتن دکتری ش بود(که موضوعش پیش نیومد تا بپرسم دقیقا دکترای چی) و به دلیل شاغل بودن یه سری کارهای عملی رو شرکت نمیکرد و اون هزینه ی رفت و آمد با هواپیما هفته ای یکی دو بار و هزینه خودِ دانشگاه (بخاطر کلاسهای عملی ای که انجام میدن مثل اینکه هزینه رو بردن بالا) دیگه ادامه نداد. البته ناگفته نماند که تافلش رو هم دوبار رد شده و اون آزمونِ کارشناسی ارشدش (اسمشو دقیقا به یاد ندارم) رو هم که 60 درصد بوده بخاطر اینه که گفت هیچی نخونده بودم زبان و همه ی گزینه ها رو بلا استثنا سه زد و بدون خوندن حتی یک صورت سوال، 60 درصد زدم!:|
خب این یه سری اطلاعات مختصر درباره ش بود و البته توجه داشته باشید که من هنوز درباره ی تحقیقات و علاقمندی های این خانم به میکروب ها و تحقیقاتی که درباره شون انجام داده و خیلی وقتها به خاطر بودجه انجام داده نشده رو بهتون نگفتم. فلذا اینکه یه موقع با این اطلاعات مختصر و کلی، درباره ی سلیقه ی من دربابِ یک دبیرِ جذب کننده نظر ندید!
5. راستی این اطلاعات طی دو هفته مدرسه به عمل نیومده و از اونجایی که احتمالا اگر من و مدرسه مو بشناسید اطلاع دارید، ما تابستون ها هم مدرسه میرفتیم یه مدت.
6. داشتم زیست میخوندم الکی. برادرم فکر کرد امتحان دارم که میخونم. ولی امتحانی در کار نبود و برای دل خودم می خوندم! هنوز چهره ی پوکر فیسه برادرم رو یادم نرفته!
7. اینکه به زیست بیش از پیش علاقمند شدم بخاطر اینه که :
یک) دبیرش رو می پسندم از یه جهاتی (بیشتر درباره ش خواهم نوشت)
دو) مطالب زیست نهم خیلی خیلی خیلی جالبه. وای، جزوی دبیر که اصلا یه دنیای دیگه ست!
8. امروز از پشت بهمون خنجر زد و یه امتحان 10 نمره ای ازمون گرفت دبیر زیست. اصلا ازش انتظار نداشتم؛ بی ادب! :))
فکر کنم هشت و هفتاد و پنج صدم بشم!
9. به خودم گفته بودم بیا یکم عین آدم رفتار کن و حداقل روزهایی که درس میدن بشین بخون همون روز تا در ذهنت ثبت بشه و 70-80 درصد برای یادگیری روزهای بعدیت تاثیر گذار بشه. و فکر می کردم این تصمیم اگه بخواد حتی یه جوگیری هم بیش نباشه، کمِ کمِش تا اواخر مهر دووم میاره ولی هفته ی دوم گذشته و من در این 14 روز، 4 روز هم به زور اینکارو انجام دادم. شرمگینم و دیگه باخودم حرفی ندارم :|
10. باید یه اصطلاحی تو مایه های باقی بقای هولدن برای خودم پیدا کنم. در این پستهای نامسنجمِ شماره گذاری شده خیلی کمبودش احساس میشه!