رنج لذتبخش
زندگی سراسر رنج است.
اولین قانون در آیین بودیسم که مرا مجذوب خودش کرد. همیشه تاییدش میکردم و به طور پیدرپی هر جایی که مطلبی مربوط به آن میدیدم، ذوق میکردم و با دقت آن را میخواندم. بارها شده در حرفها و نوشته هایم از همین آموزه بهره ببرم.
رنج در خواسته ها و آرزوهای ما ریشه دارد.
همه می گویند که آدمی بی نهایت طلب است اما در واقع این را پس از گذشت زمانی طولانی میفهمند. حتی اگر از پیش هم به آنها بگویید که فلان جور است، باز باید آن بچشند تا متوجه شوند.
مثلا خودم!
امروز به یکی از خواسته هایم رسیدم. گمان میبردم که بعد از رسیدن به این خواسته احتمالا احساس اعتماد به نفسی بسیار و اراده ای محکم پیدا میکنم که راه را برای انجام سایر کارهایم هموار میسازد. اما در واقع اینطور نبود! رسیدن به یکی از خواسته هایم نتوانست حس پیروزی و تمام و کمال بودن و یا حتی اینکه بخش مهمی از مشکلاتم برطرف شده را به من انتقال دهد؛ درست برعکس آنچه می اندیشیدم...
قبلا هم همینطور شده بود. به یکی از سوالهای سلف-کوچینگ علی سخاوتی (اگر فقط یک چیز باشد که بخواهید آن را تغییر بدهید، چیست؟) جواب دادم.
نمیگویم کاملا اما براثر برخی اتفاقات و تلاش خودم تا حد بسیار زیادی –مثلا 65 تا 79 درصد- به آنچه که میخواستم رسیدم. اوایل واقعا آن احساس سرشاری را لمس میکردم اما پس از مدتی تقریبا همه چیز همانطور شد که قبلا بود. همه چیزعادی بود. همه به یک خواسته ی جدیدی منتهی میشد...
هنوز هم همینطور است چیز. احتمالا یک یا ده سال بعد هم همینطور می ماند.
بودا حق داشت. رنج خیلی سختی است.
آیا واقعا راهی برای رسیدن به نیروانا وجود دارد؟
یا اینکه…
آیا نیروانا تنها راه رسیدن است؟
هر روز درموردش فکر میکنم.