وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

کمی بدون کلیشه

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ

داشتیم جرئت و حقیقت بازی می کردیم، زنگ نماز بودو یه سریا پایین بودن و یه سریا نماز. ما هم تو کلاس. 6 نفر. غلط گیرو روی میز می چرخوندیم. ته غلطگیر به هر کسی می افتاد، از طرف رو به رو "جرئت یا حقیقت? " رو میپرسید. 

افتاد به منو نازنین. گفت جرئت یا حقیقت؟

دلم میخواست بگم "جرئت". یه نگاه به خانم نونِ نشسته رویِ میز و یه نگاه به خانم میم که نشسته بود دستِ چپم، انداختم. خانم نون گفت : اقا چیزای **** نگید دیگه! (هر طرفش رو مینوشتم، پست بی ادبانه ای از اب در میومد) این خانم نون خودش در بازی های قبلی از همین موضوع زخم خورده بود و تا اخرِ بازیِ امروزمون جرئت نکرد بگه "جرئت!" :))

خلاصه اینکه نازنین گفت نمی خوایم اذیت کنیم و فلان؛ بعد یه چیزی راحتی هم گفت برای انحام دادن. گفت برو با خانم ف (معاون طبقه خودمون) سلام احوال کن همینطوری بی هوا و برگرد! ما از چارچوبِ در نگاه می کنیم. 

داشتم می رفتم به سمتِ اتاقک شیشه ایِ معاونمون. خانم ف و خانم الف رو می دیدم. داشتم با خودم فکر کردم جطوری احوال پرسی کنم که خیلی معمولی و ساده نباشه، تا اینکه یادِ شماره 14 یکی از پست های شباهنگ افتادم. 

با انرژی گفتم : سلام! خوبید؟

گفت : مرسی (مکث کرد) جانم، چیکار داری؟

گفتم : خواستم بیام بهتون بگم که گاهی نیازه فقط بیام حالتون رو بپرسم بدون اینکه کارتون داشته باشم!


احساس کردم خوشم میاد اگه یکی اون روز اینو به خودم می گفت :|

از ادامه ی اون بازی نمی گم، چون سوالای شخصی زیاد پرسیده شد، و وقتی جرئت هایی که بعد از من انجام دادن رو دیدم (وقتی شیطنت بچه ها گل کرده بود) یک نفس راحت کشیدم :))

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۵/۰۷/۲۸
فاطمه .ح

نظرات  (۱۰)

۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۹:۲۳ بهار پاتریکیان D:
من هیچ وقت تو این بازی هاشون شرکت نمیکنم ، 
گند قضیه رو در میارن خدایی دیگه :))))
پاسخ:
:))) آره منم معمولا بعد از انجام این بازی ها پشیمون میشم ار چیزایی که گفتم 
۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۹:۲۵ منِ مجازی
این جور جرئت ها که اصن تو مدرسه ما جرئت محسوب نمیشه :|
ما جلو معاونامون میکوبیم و میخونیم چه برسه احوال پرسی :|
پاسخ:
گفتم که خیلی راحت به من افتادد!
اون دو تا بدبخت دیگه پدرشون واقعا دراومد. یعنی اگه معاون در کلاسمونو باز می کرد از دم اخراج میشدیم :| 
من که هیچ‌وقت واردِ این بازی نمیشم :)) 
پاسخ:
کلا زیاد اتفاق هم نمی افته که این بازی رو انجام بدن :))
جرئت و حقیقت تا حالا بازی نکردم ! 
جرئت تکلیفش که مشخصه ولی اگه آدم بگه حقیقت و بعد حقیقت رو نگه چی میشه ، چطور میشه فهمید ؟
پاسخ:
هیچ اتفاقی نمی افته! این صرفا جواب پس دادن به خودمونه بنظرم!
خوبی؟
پاسخ:
بله :))
TOD خیلی باحاله،ولی فقط وقتی که سوالاتش کلیشه ای نباشه!یه جمع باحال میخواد! مثلا وقتی خبرنگار بودم،خبرنگارهای بزرگتر این بازی رو توی اوقات فراغت انجام میدادن و منم نگاه میکردم! یه سوالاتی از هم میپرسیدن که باورم نمیشد مثلا یه دختر از یه پسر اینها رو بپرسه :)
البته من هم وقتی خبرنگار بزرگتری شدم به جای فقط نگاه کردن،بازی هم میکردم! تجربه های خودم توی جرئت که واقعا وحشتناکه! :(
حالا باز مورد تو خییییلی خوب بوده! کاش موردهای بقیه رو هم میگفتی تا استفاده کنیم :دیی


+ چقدر پرحرفی کردم :دیی
پاسخ:
تاد اسم کوتاه شده ی این بازی به انگلیسیه؟
تو خبرنگار هم بودی؟

موردهای بقیه رو خودم خجالت زده میشم که اینجا بنویسم! بقول خانم نون **** بودن :| اینم برای اینکه یه نمه متوجه مدلِ جرئت هاشون بشید. 
نه! خودم مخففش کردم :) همون truth or dare هست ولی مخففش مرسوم نیست!
بله :)

بعله! اون رو که از **** متوجه شده بودم :)
پاسخ:
:| عه میخواستم کسی متوجه نشه
چظور فهمیدی، عجیبه :)))
۲۹ مهر ۹۵ ، ۱۰:۲۶ علی محمدرضایی
من خیلی دوست دارم این بازی رو تجربه کنم ولی متاسفانه هنوزموقعیتش پیش نیومده چه باحال که معاونین شما میزارن وقتی زنگ میخوره توکلاس بمونین مال مابااینکه دبیرستانی هستیم زنگ که میخوره بااردنگی پرتمون میکنن بیرون
پاسخ:
عه چ عجیب که پیش نیومده موقعیتش !!

حقیقتش زنگ نماز ما رو هم با اردنگی باید بندازن بیرون چون کلاسمون فقط یکم با نمازخونه فاصله داره و اگه سر و صدا کنیم، صدامون میره اونجا. ولی اون روز رو یکی دو بار که اومد تو کلاسمون تا تذکر بده خواهش منت کردیم که بیخیال شه. 
ولی بقیه ی زنگا که مشکلی نداره :-)
یه سریا پایین یه سریا نماز ما هم تو کلاس ... 
معرفی جامعی بود از شخصیت های حاضر در پست !! :دی

حالا چه کارای بد دیگه ای کردین در ادامش ؟ جمع خودمونیه ! ؛)
پاسخ:
:)))) تو پست که فقط افراد در حال بازی کردن بودن !


خودمونی نیست :-)
در حال نماز خوندن نبودن ولی !! 

به زودی خودمونی میشه !! از زیر زبونت نکشم وب نویس نیستم ! والا
پاسخ:
اهان نمی دونستم معیار این بود :))

:|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">