"دختر تغییر یافته ی عاشق و متنفر از همه چیز"
از نمره ی ریاضی و فیزیک خود بسی شرمساریم.
البته حقیقش رو بخواید ذره ای برام نمره ی این دو تا ارزش نداره ولی از اونجایی که در مقابل خانواده احساس مسئولیت می کنم، ناراحت شدم از گرفتن این نمره چون از همون لحظه ی اول داشتم فکر می کردم چجوری این نمره رو به مامان و بابا و برادر اول و برادر دوم ابلاغ کنم که جنگ درست نشه! فعلا تصمیم گرفتم چیزی نگم از نمره ی ریاصی چون خودشون نمیدونستن من هفته ی گذشته چه امتحان هایی داشتم و هیچ وقت هم جویای این مسئله نیستن فقط میگن درستو بخون و رو هم انباشته نکن اطلاعاتو. تا وقتی هم که نمرات ماهانه ی ماه مهر رو بالاخره بدم، یه فکری می کنم و یا فوقش هیچ کاری نمی کنم.
امتحان فیزیک رو قبول دارم که کم کاری کردم و هنوز نمره شو نگرفتم ولی افتضاح شدنم قطعیه و شکی درش نیست اما امتحان ریاضیم بی دقتی بود و این دو کاملا با هم فرق دارن. کم کاری یعنی من میدونستم که باید تک تک تمرین های اون فصل رو از جزوه ی فیزیک حل می کردم ولی این کار رو علی رغم اینکه میدونستم امتحانش سخته و من هم اندک استعدادی درش ندارم، انجام ندادم و فقط اون تمرین ها رو خوندم که این کار هیچوقت در ریاضی و فیزیک برای من ثمره ای نداشته و نداره.
ریاضی رو اما مجبور یودم که همه تمرین هاشو بنویسم چون دبیرم کارکرد میخواد و اگه کارکرد نبری نمیتونی سوال تشویقی حل کنی. سر امتحانش از هر سوالی 25 صدم یا نیم نمره غلط داشتم و وانگهی دریایی از نمرات از دست رفته تشکیل شد.
قبلا وقتی یه امتحانی رو کم می گرفتم اولین چیزی که به ذهنم می رسید این بود که ایا من در این درس استعدادی ندارم یا چون کم خوندم اینجوری بود؟
بعدش به خودم میگفتم زهرا 4 ساعت خونده و من یه ساعت و من یک نمره ازش کمتر شدم و معلومه که اگه نیم ساعت بیشتر تمرین حل می کردم، الان بیست بودم.
یا اینکه اگه دیشبش فقط سرسری نمیخوندم دینی رو الان اون نیم نمره هم از دستم نمیرفت و اینکه نصف لغات عربی از ذهنم پریده بود به خاطر استعدادم نیست و قطعا وقتی که گذاشتم خیلی کم بوده.
می گفتم من کم کارم وگرنه استعدادش در من وجود داره. بعد می گفتم درسته که ریاصی رو 18 شدم ولی قطعا این استعداد ذاتی که تو محمود و محمد به وفور یافت میشه در خون های من هم هست و اگه چارتار تست بیشتر می زدم قضیه حل بود. و هی یاداوری می کردم اون روزی رو که بدون خوندن چیزی رفتم ازمون دادم. اولین ازمون جامعی که در مدرسه ی سمپاد دادم. به طرز عجیبی اول شدم. گفتم اینقدر با استعدادم که از اطلاعات قبلی همه چی تو ذهنم بود و بچه ها چون نخونده بودن عینِ من، و چون افراد حفظ کُنی هستن این رتبه رو نیاوردن !
همین الان، در همین لحظه می خوام فریاد بزنم که اندک استعدادی در ریاضی و فیزیک ندارم و هر چند از مفاهیم کلیشون خوشم میاد، ولی لعنت می فرستم به هر چی ایکس و ایگرگ و فرمول در جهانه و امیدوارم از دم نابود بشن و حتی اگه قطره ای استعداد ازش در خونم هست، امیدوارم تو یکی از ازمایش های هورمونیم ازم گرفته باشنش و بره پی کارش.
حفظیاتم همونطور که قبلا گفتم کاملا داعونم و با سرعت حلزون چیزی رو حفط می کنم و از درس های حفطی از ته قلبم و عمیقا متنفرم
و از این بدم میاد که کل کتابای فیزیک و دینی و ریاضی و این چیزا پر از آی هِیت یو ، آی هِیت مَث، کاریکاتور و و و شده.
شاید اینقدر بی استعداد باشم که جای یکی دیگه رو تو این کلاس گرفتم. شاید جای مهدیه. اون دختر همکلاسی زبانم که باهوشه و علی رغم اینکه خودشو راضی نشون میده، ناراحته که تیزهوشان قبول نشده و از این میگه که دبیرهاشون اونایی هستن که مدرسه ی ما بارها بهشون پیشنهاد کار داده و اونا قبول نکردن.
شاید جای اونایی رو گرفتم که میخواستن باشن و نشدن. یا اون دختره که دو صفحه از سوالا رو رد داد موقع ازمون ولی الان رضوانه س و هر هفته هم مبتکران ازمون میده و هم قلم چی.
هر چی که هست، جایی هر کسی که هستم، جایی خودم هم اگر هستم، خوشحالم و راضیم و علی رغم اینکه الان دارم گریه می کنم حس خوبی دارم. این مطلب رو بخونید و بدونید که اسمِ من " دختر درحالِ تغییرِ عاشق و متنفر از همه چیز" هست.
احوال روحی و جسمیم سرجاش نیست و الان که دارم اینو مینویسم در اوج انرژی داشتنمه. انرژی ای که همیشه تاریکی شب ها به من میده. شاید برای نیم یا یک ساعت. بعدش هم پر میکشه میره و یه روز دیگه برمیگرده.