وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

شکوفه

پنجشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۷، ۰۷:۰۷ ب.ظ
یک‌روزی با برادرم رفته بودیم خرید شب عید. بله. من با برادرم خرید لباس می‌روم. شاید کمی نامتعارف بنظر برسد. به هرحال، صحبت‌هایمان حین قدم زدن در پیاده‌روها به محدودیت‌های من کشید. به نوجوانی‌ام. به اینکه از لحاظ دختر بودن و بخاطر جوّ (نسبتاً؟) مذهبی خانواده، یک‌سری چیزهایی بر من تحمیل می‌شود. برادرم حرف‌هایم را قبول می‌کرد و می‌گفت خودش با اینکه هر وقت بخواهم باید بتوانم بروم بیرون، موافق است. ولی در عین حال هر دو دقیقه یکبار یادآوری می‌کرد که پدر و مادرِ تو، آدم‌های مذهبی‌اند و برایشان خوشایند نیست که بدون جواب پس دادن بروی بیرون. برای همین من هروقت بخواهم بروم بیرون باید قبلش با خانواده هماهنگ کنم، آن‌جا که می‌خواهیم برویم را بگویم و همراهانم را هم نام ببرم. البته این روند به صورتی توهین‌آمیز یا برخوردنده هیچوقت مطرح نمی‌شود ولی به هر حال وجود داشت. خلاصه من هر چه گفتم و انتقاد کردم، برادرم شنید و تأیید کرد. اما او فقط یک برادر است. با خودم که فکر می‌کردم، دیدم این مسائل کمی هم به مسائل کشورمان شباهت دارند. برادرهایی وجود دارند که در عین نیمه‌‌ذهبی بودن، خواستار تغییر خیلی چیزهایند، با همه‌ی تصمیمات پدرشان هم همیشه موافق نیستند، منتقدند. ترجیح می‌دهند خواسته‌های همه‌ی اعضای خانواده حتی خواهر کوچکشان هم در تصمیمات خانوادگی لحاظ شود. خیلی وقت‌ها هم به او کمک می‌کنند. اما با همه‌ی این‌ها فقط یک برادرند. پدر و برادر فرق می‌کنند. یکی ریشه‌ است و یکی شاخه. بعضی چیزهای کشور ما ریشه‌ای اند. ریشه هایی که به شاخه می‌زنند و در همه چیز نفوذ می‌کنند. برخی شاخه ها همراه ریشه اند و برخی هم خلاف آن، اما همچنان در راستایش رشد می‌کنند. برای همین ختی اگر برادرت با برخی چیزهای مهم تر هم موافق باشد، وقتی نمی‌شود از پدرت بخواهی که با یک مذکر بیرون بروی، می‌دانی که ماجرا ریشه‌ای است. حالا چه ریشه در مذهب چه ریشه در عرف. شاید به مادر بگویی و ابروهایت را برداری اما نمی‌توانی خیلی کارهای دیگر را بکنی. مثل شکوفه روی یکی از آن شاخه‌ها رشد می‌کنی، شاید زیبا شوی، از بقیه‌ی شکوفه‌ها پیشی بگیری، تغییر کنی، برخی شاخه ها به کمکت بیایند و ... اما هنوز به همان ریشه مرتبطی. 


پ.ن: البته بعضی شکوفه‌ها خودشان را از شاخه جدا می‌کنند و می‌اندازند پای درخت. از شاخه دل می‌کنند، از برگ‌هایشان، از ریشه‌هایشان. هزینه‌هایی را می‌پردازند و در عوض امتیازهایی دریافت می‌کنند. 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۲۰
فاطمه .ح

نظرات  (۴)

۲۰ دی ۹۷ ، ۲۱:۲۰ محمدعلی ‌
پ.ن هزینه‌ای که میدن و امتیازی که دریافت می‌کنن رو هم بنویس. چیزی که به ذهن من میاد، اینه: آزادی کاذب به قیمت نابودی و از دست دادن همه چیزشون.
(البته نسبت ریشهٔ درخت با شکوفه، با نسبت حاکم/والدین با ما، یکی نیست. وجود ریشه برای وجود شکوفه، لازم هست. اما وجود ما بسته به وجود حاکم یا والدین نیست. کلا اینکه، حرفم ارتباطی با والدین و حکومت نداره. چون اون ریشه با این ریشه، یکی نیستش و جدایی ما از والدین/حاکم نابودی رو در پی نداره واسمون. صرفاً حرفم درباره جدایی از ریشه، در همون مثال شکوفه بود.)
پاسخ:
سلام.
بنظر من هزینه‌ها و امتیازهایی که بدست میاد نسبیه. بر می‌گرده به ارزش‌ها و اعتقادات فرد. مثلاً یه فرد مسلمون اگه از ایران بره، شانس زندگی تو یه جامعه که حداقل ظواهرش اسلامی هست رو از دست داده. برای این فرد، این می‌شه هزینه. اما برای فردی که معتقد نیست، اتفاقاً این می‌شه امتیاز! چون نمی‌خواد همین فضا رو.
فکر می‌کنم تو زندگی همه رو داری نسبت به اعتقادات خودت می‌سنجی. اولا که نگفتی «آزادی» چیه که حالا کاذبش چی باشه؟ نمی تونی هم دقیق بگی. چون هر کسی یک تعریفی از آزادی داره. برای من، زندگی تو کشوری که مجبورم به حجاب، یه بخشی از آزادی‌هایی که می‌خوام رو نداره اما برای یه خانم محجبه، خب این سلب آزادی نیست. پس تعریف آزادی و آزادی کاذب از دیدگاه آدمای مختلف فرق می‌کنه. بعدشم می‌گی «همه چیز» شونو. که خب اینم واضحه که یه چیز نسبیه. 
به همین دلیل من ترجیح می‌دم هزینه ها و امتیازها رو ننویسم، چون اونا با توجه به شخصیت و افکار فرد معنا پیدا می‌کنن. برای همینه که هر کس می‌خواد از ایران بره، باید با خودش دو دو تا چهار تا کنه، ببینه برای خودش امتیازهاش بیشتر از هزینه هاشه یا نه؟

برای همین گفتم «کمی شباهت» داره. مطلقا که یکی نیستن روابط.
وجود ما وابسته به وجود والدین که هست (حداقل مرحله‌ی بدنیا اومدن!) اما بعد از مرحله بدنیا اومدن، دیگه خود وجودمون وابسته نیست اما ابعاد زیادی از زندگی مون به اونا وصله. مثل رابطه تو و حکومت. تو رو نزاییده اما تحت تاثیر قراره می‌ده. مثل تأثیر والدین رو فرزند. (همه اینا اما و اگرهای زیادی داره، چون تمثیله نه دقیقا خودش)
باید امیدوار بود که وقتی از ریشه کنده شدیم و خودمون ریشه شدیم، چطوری شاخه های درخت زندگیمون رو پرورش میدیم :)
پاسخ:
:)
۲۱ دی ۹۷ ، ۱۹:۳۲ محمدعلی ‌
پرانتزم رو خوب نخوندی :)) من اصلا کاری به حکومت و رفتن از ایران نداشتم. صرفا درباره خود مثال شکوفه گفتم. در همون مثال شکوفه؛ با جدا شدن از درخت، از ریشه‌ش آزاد میشه، اما این آزادی، کاذبه. چرا؟ چون اسیر زمین شده. و زمین تمام نیرو و توان و تمام وجودش رو ازش میگیره. (البته زمین رو نمادین گفتم. اسیر هوا و خورشید و موجودات ذره‌بینی و غیره هم شده و اونا هم ازش میگیرن)
اینکه تاثیر بذاره روت، (هرچیزی. چه حکومت چه والدین و...) با این موضوع که تمام وجودت بهش بسته باشه، خیلی فرق داره. شکوفه، با جداشدنش از ریشه‌ش، تمام وجودش رو از دست میده. اما من با جدا شدن از خانواده/حکومت که تمام وجودم رو از دست نمیدم. یه‌جورایی این وابستگی‌های ما، انتزاعی هست. چون توی موقعیتیم، نمی‌تونیم خارج از موقعیت رو تحمل کنیم. ولی وقتی زندگی ما رو از موقعیت فعلی خارج می‌کنه، می‌بینیم همچین نابودکننده هم نبود. 
+ فکر کنم، قبل از خوندن پرانتز، متن رو جواب دادی و سریع گارد گرفتی :| بازم جا داره که بگم من کاری به رفتن از ایران یا معنای عام آزادی نداشتم توی کامنت. صرفا مثال شکوفه بررسی‌ش برام جالب بود؛ که بله، می‌تونستم کامنتشو ننویسم و توی ذهنم بررسی کنم :)) که خب، انتخابم اون لحظه، نوشتن بود. 
پاسخ:
آها! چون موضوع پست خود شکوفه نبود، آدمای مهاجر رو فکر کردم گفتی.
آره خب. عین هم که نیست روابط.

خب تو نگفتی که منظورت از هزینه‌ها و سود و آزادی کاذب و ... برای «شکوفه‌» ی روی درخته! از کجا باید بفهمم من؟ به طور اتوماتیک به معنای استعاری‌ای که کل متن برپایه‌ی اون بود فکر کردم. بنظر خودم که منطقیه چون کل متن درمورد ما آدما بود درواقع. به جای لفظ گارد گرفتن، شاید بهتره بگی که برداشتم از حرفت متفاوت بود:)
۲۲ دی ۹۷ ، ۱۱:۵۱ محمدعلی ‌
اول کامنت نوشته بودم: پ.ن. یعنی مرتبط با «پ.ن»ی متن. آخر پرانتز هم نوشتم:«صرفاً حرفم درباره جدایی از ریشه، در همون مثال شکوفه بود.» دیگه چجوری باید می‌گفتم منظورم برای شکوفه‌ست؟ :| 
به صورت کلی گارد داشتن درباره حرفی، باعث میشه نشونه‌هاش رو نبینیم. طبیعیه :) من الان فقط خواستم نشونه‌هاش رو بنویسم. و الا میدونم که صرف کردن سه کامنت واسه بررسی یه مثال ساده و یه سوءتفاهم ساده‌تر یخورده زیادیه :))
پاسخ:
پ.ن من هم درمورد شکوفه ی عادی نبوده. درمورد معنای استعاری شکوفه بود = آدم های مهاجر

برداشتِ متفاوتی از جمله‌ی آخر پرانتزت داشتم؛ درسته تو این جمله بیان کرده بودی
من گارد نداشتم، برداشتم متفاوت بود و در راستای برداشتم حرف زدم.تو میتونی هر جور که دوست داری فکر بکنی. من اگر چندتا کامنت بیشتر وقت صرف توضیح دادن یه مسئله کوچیک میکنم، بخاطر اینه که برای حرفم ارزش قائلم و خوشمم نمیاد الکی متهم بشم به گارد گرفتن. ممنونم از کامنتهات و شرمنده وقتت رو گرفتم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">