وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

آغاز تابستان تا کنون

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۵۲ ب.ظ

پست امروز، بدون هدف خاصی یا فکری قبل از آن به نگارش در می‌آید، پس احتمالاً گریزی می‌زنم به جنبه‌های مختلف این روزها؛ غالباً درس!

برچسب‌های بسیاری روی اسمم خورد، حالا «کنکوری» شده‌ام. هدف اولم روان‌شناسی دانشگاه تهران است. بعدش هم دانشگاه گیلان. نمی‌دانم چه شاخه‌ای را دوست دارم. حقیقتاً فکر نمی‌کنم روان‌شناس بالینی خوبی شوم. معمولاً شنونده بی‌دقتی هستم و وسط حرف هم می‌پرم، که البته هر چقدر تلاش می‌کنم همیشه این همراهم می‌ماند. درست است که کاهش یافته، اما گاهی اصلا دست خودم نیست، طرف خیلی مکث می‌کند، انگار که حرف‌هایش تمام شده. اما درست همان لحظه که می‌خواهم حرف بزنم شروع می‌کند. یا اینکه از یک بحثی حرف می‌زد و من می‌خوام قبل از رفتنش به بحث بدی، نظرم را بدهم و حرف بزنیم و بعد موضوع بعدی. بعضی‌ها اینجوری دوست دارند، بعضی‌ها نه. درواقع غالباً بسیار مشکل است که بفهمم کی حرف طرف مقابل تمام شده یا کی از حرف زدن من ناراحت نمی‌شود. خوشبختانه خودم مشکلی ندارم کسی وسط حرفم بپرد. البته عین خودم بپرد، نه واقعاً وسطش. آن‌جاهایی که فکر کرده حرفم تمام شده، خب حق را به او می‌دهم. البته همیشه هم حق با من نبود. خیلی‌ وقت ها درست وسط جمله‌شان می‌پرم. بسیار اعصاب خردکن، درست است؟

احتمالاً اکثراً بگویند بی‌ادب یا بی‌توجه، و خب بله، بی‌توجهم گاهی. اما گاهی واقعاً فکر می‌کنم حرف تمام شده، می‌فهمی؟!

بگذریم، دیروز دبیر ادبیات عمومی مرا برای اینکه سوال می‌پرسم تحسین کرد. البته من مثل آن آدم‌های باهوشی نیستم که سوالات دقیق می‌پرسند و مو را از ماست بیرون می‌کشند. شاید از هر پنج یا ده تا سوال یکی دو سوالم اینگونه باشد، شاید کمتر. ولی به‌هرحال سوال برایم پیش می‌آید. در کلاس ساکت ما، سوال زیاد پرسیدن یکم عذاب‌آور است. اکثراً چیزی نمی‌پرسند و تو وقتی سوال می‌کنی، حس این را داری که وقت همه را می‌گیری. ولی وقتی یک دبیری خودش هم هزارتا سوال می‌پرسد و همه مجبور می‌شوند دهانشان را باز کنند و جواب بدهد، کلاس لذت‌بخش تر می‌شود. البته در این مواقع هم جواب‌های مسخره‌ی زیادی به سوال‌ها می‌دهم. گاهی هم درست‌اند، و همین هم شکار خوبی‌ است. اصلأ این نوع پرسش و پاسخ حین تدریس حس رقابت را برایم ایجاد می‌کند و ذهنم سریعا دنبال جواب می‌گردد. کم کم قوی‌تر می‌شود و واقعاً به جواب‌های درست دست پیدا می‌کند. مخصوصاً وقتی جوابی غلط می‌دهید و دبیر تصحیح می‌کند، آن جوابش تا مدت زیادی در ذهن آدم باقی می ماند. احتمالا تا الآن فهمیده‌اید که من در ردیف جلو می‌نشیم و دوست دارم در چشم‌های دبیر زل بزنم و موقع توضیحاتش روی تخته هم مستقیم به تخته نگاه کنم

پارسال و امسال بیشتر از همیشه دلم می‌خواست/می‌خواهد با بچه‌های قوی کلاس‌مان یکجور رقابت درسی راه بیندازیم. حس می‌کنم بقیه هم دوست دارند اما انگار هیچ کس قدم جلو نمی‌گذارد. راستش دلم نمی‌خواهد من جلو بروم و خیط شوم، گاهی حس می‌کنم خیلی هم صادق نیستند، یکجور حس پنهان‌کاری درسی. نه آنطور آشکارها! یکجور که حس می‌کنی همه دوست دارند خسیس‌بازی درسی در بیاورند. حقا که راست می‌گویند با هر که بگردی، تقریباً شبیهش می‌شوی. منم الآن خسیس درسی شده‌ام. یادم است سال‌های قبل نکات جدید را به هر کی می‌دیدم یا نگاهی به جزوه‌ام می‌انداخت می‌گفتم اما الآن حتی وقتی خودشان می پرسند هم یک جور حس خساستی درونم حس می‌کنم، انگار دلم نمی‌خواهد نکته‌ی تستی که زدم و وقتم را رویش گذاشتم را برای کسی فاش کنم. درواقع از وضعیت فعلی بیزارم. نگاه یادگیری‌محور گذشته دوست داشتنی تر و پویا تر بود. شاید برای تغییر این رویه باید با کسی که فکر می‌کنم مستعد تبادل درسی است، بیشتر معاشرت کنم تا احوالم این‌جور این‌جور سیاه و تنگ باقی نماند‌ و حس پویایی کنم.

البته دروس کنکور پویا نیستند. بجز فلسفه شاید. در کل کنکور خیلی وقت‌ها علمی نیست، مخصوصاً در ادبیات. همه دبیرها هم این را در اولین جلسه می گویند و با «دری وری» و «مزخرفات» خواندن محتوای درسی، شروع می‌کنند به تدریس. برای همین از خود مطالب نمی‌توان انتظار پویایی داشت، ولی در معاشرت با بقیه می‌توان به آن حس حرکت نزدیک شد.

ترجیح می‌دهم زیاد روزانه ننویسم ولی خب، این یکی بعد یک ماه تقریباً راضی‌کننده برای من و شاید کلافه کنند برای شما بود. آری. این ماه هم اینگونه گذشت. البته سریال هم دیدم. Stranger things که فکر کنم فصل سومش آمده و قصد دارم هقته‌ای یک قسمت ببینم. و sex education که سریال تازه‌ای بود از لحاظ محتوای تینیجری، هر دو پیشنهاد می‌شوند.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۱۶
فاطمه .ح

نظرات  (۳)

احتمالا قراره که همینطوری باشه و نخوای با کسی به اشتراکشون بذاری. نمیخواد زیاد به این چیزا فکر کنی. مهم نیست!
پاسخ:
آخه شدیداً آزاردهنده‌ست.
۱۷ تیر ۹۸ ، ۱۴:۰۰ Vincent Valantine
منم توی دوران کارشناسی حس این خساست درسی سراغم میومد. می‌دونی اصلاً چیز خوبی نیست به خودت بیشتر لطمه می‌زنه وقتی بیشتر توضیح می‌دی و یا اینکه فلان نکته رو به یه نفر اطلاع می‌دی تو ذهن خودت بیشتر تثبیت می‌شه.
پاسخ:
دقیقاً :)) اینجوری حتی حسادت هم وارد کار می‌شه کم کم:|

این هم درسته.
چاره ای نیست مجبوری بهش فک نکنی. کلا هرچه مرتبط با بقیس بهش فک نکن. اگه معنیش اینه که باهاشون به اشتراک بذاری، پس بذار. اصل اونه.
پاسخ:
:| wow

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">