وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

ازهردرسی‌نویسی۲

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۴۶ ب.ظ

خوشبختانه ذهنم آروم‌تر شده بعد از یک روز. اما از یه طرف دیگه، اینکه دو دو روز گذشته و همین امروز رو تا الآن کمتر از سه ساعت خوندم، باعث ناراحتی و ترس شده. ترس که واضحه، بخاطر اون همه کارای عقب‌افتاده‌ست که باید انجام بدم. ناراحتی هم خب بخاطر فرصت‌های سوخته شده‌ست. اما هنوز امیدوارم. خودم می‌دونستم چی سرحالم میاره و با اینکه مسخره بنظر میاد، اما «برنامه‌ریزی» منو سرحال آورد. برای هفته بعد و در راستای آزمون بعدی. اینجوری امید می‌گیرم و می‌تونم درس امروز رو بخونم. آره خلاصه... وقتی در لحظه چیز جذابی برای خوب بودن وجود نداره، باید چنگ بزنم به ساختن آینده!

یه سری مشکلاتی درمورد درسامون هست، درواقع زمان‌بندی. خیلی سخت شده. هم کلاسا، هم آزمونای دبیر، هم خوندن آزمون و بدتر اینکه گزینه‌دو که من می‌رم، برنامه‌هاش جلوتر از کلاسا و سایر موسسه‌هاست و من همه‌ش باید چندتا درس جلوتر از امتحان‌های مدرسه باشم. ولی خب نقاط قوتی هم داره که حالا حوصله ندارم بنویسم. واسه همینه که اینقدر نگران زمانم‌ام. چون وقت کمه و فشرده باید تابستون رو بخونم. الآن البته ذهنم خیلی آزادتره و حالم بهتر... یک‌جورهایی از وبلاگم شرمنده‌م برای نوشتن این چیزا:)) ولی خب موقع فشارذهنی، فکر کنم اینکه تخلیه شم خیلی مهمه و تترجیح می‌دم بنویسم و زیاد به محتواش فکر نکنم (عذاب‌وجدان می‌گیرد) خاطره‌نویسی های یک کنکوری رو هم خوندن، بد نیست فکر کنم اونقدرا! شاید نکته جالب و ناراحت‌کننده‌ض این باشه که می‌فهمی با کنکور (برای رتبه بالا خوندن) واقعاً دیگه نمی‌تونی به چیزای دیگه برسی. واقعاً. یعنی من هم که آدمیم که همه‌ش فایده‌گرام و هی می‌خوام کارای غیردرسی بکنم که احوالم عوض شه، باز نمی‌تونم. جز هری‌پاتر خوندن و موقع بی‌حالی یه آهنگ شاد گوش کردن و سر و کله‌زدن با مدرسه و دبیر و دانش‌آموز و روزی بیست دقیقه یوگا برای کمردرد بعد از درس خوندن، دیگه کار دیگه‌ای نمی‌شه کرد!

قبل شروع شدن کلاسای تابستون، تو Discord با یه آقای مصری‌ای زبان کار می‌کردیم. البته من داشتم دنبال نیتیو انگلیسی می‌گشتم اما خیلی اتفاقی با مایکل آشنا آشنا شدم که می‌خواست فارسی یاد بگیره و قبلاً تجربه‌ی تبادل‌زبانی language exchange رو داشت. من که قصد نداشتم مصری یادبگیرم، دلم می‌خواست یاددادن فارسی به یه خارجی و یادگرفتن زبان کسی از سمت خودش رو امتحان کنم و شروع کردیم. جالب بود. هفته‌ای یکی دو جلسه. البته یک جلسه غالباً. نصف وقتمون یک زیان زو تمرین می‌کردیم و نصف دیگه زبان دیگه... اما خب وقتی کلاسا جدی شد، دیگه نمی‌تونستم هفته‌ای چهارساعت رو در اختیار این‌کار بذارم و مجبور شدم تموم کنم جلسات رو. تجربه خوبی بود. مخصوصاً که به خودم اومدم و دیدم چقدر فارسی نوشتار و گفتار فرق داره و برای زبان‌آموز سختش می‌کنه. یا اینکه چقدر بعضی چیزا رو سختم سختم بود توضیح بدم یا یه لحظه فکر می‌کردم بلد نیستمش.

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۰۳
فاطمه .ح

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">