وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

دردِ دل

يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۲۴ ق.ظ

یه اتفاقی افتاده اخیرأ تو کلاسمون. ...

یکی دانش‌آموزای کلاس که خیلی از بچه‌ها باهاش خصومت‌آمیز رفتار می‌کنن و باهاش بد هستن، تو گروه منطق و فلسفه‌مون از دبیرمون خواست که لا به لای درسا درسا چندتا تست هم کار کنه چون که سرعت تدریس تو کلاسای کنکوری خب بالاست. درس دو سال پیش رو وقتی بدون پیش‌خوانی‌ای بخونی، مخصوصاً اون درساییش که پیچیدگی بیشتری داره، آدم قاطی می‌کنه دیگه! منطق خیلی وقتا شبیه ریاضیه (می‌گم خیلی وقتا چون کتاب‌های جدید سعی کردن بخش اعظمی از مسائل منطقی رو حذف کنن و آسون‌تر شده کتاب نسبت به سال‌های قبل) و خب بنظر من درخواست اون دانش‌آموز منطقی بود. خودمم می‌دونستم که تست حین درس کمک بیشتری به یادگیریم می‌کنه و تو گروه نوشتم باهاش موافقم و یکم صحبت کردیم با دبیر.

دبیر خیلی عحیب گفت که اگه من پاسخگوی نیازهاتون نیستم بگید دبیر دیگه براتون بیارن و من اصلأ ناراحت نمی‌شم و از این حرفا. شاخ درآوردیم. مگه چی گفته بودیم؟! یه پیشنهاد بود از طرف یه دانش‌آموز! تو پی‌وی با دبیر حرف زدم و می‌گه لحن اون دانش‌آموز آمرانه بوده، یک جوری حرف زده انگار که ما تست کار نمی‌کنیم! (هر جلسه امتحان تستی می‌گیره ولی بحث ما حین درس بود چون بعضی درسا سنگین‌ان و مثل ریاضی باید یه مسأله حل کنی تا درس رو بفهمی)

واقعاً لحنش اینجوری نبود.

همین حرف دبیر، آتوی دشمنای اون شد. مخصوصاً که این دختره به طور ناخواسته یه مشکلی هم چندهفته پیش ایجاد کرده بود. یک نفر که با هم انگار پدرکشتگی دارن، گفت چرا بدون هماهنگی با ما میای چیزی رو مطرح می‌کنی که تهش درگیری پیش بیاد؟

من اومدم دفاع کردم. چون می‌دونستم این آدم و رفقاش قراره اینقدر محکومش کنن که اون تنهایی واقعاً مقصر جلوه کنه. دفاع کردم و اون طرف گفت با تو حرف نمی‌زنم و فلان و من هی می‌گفتم تو براساس چه سندی این حرفا رو می‌زنی... هر کسی از طرف خودش پیشنهاد داده، نه کلاس.

مثل عصر حجر، سایر اون اکیپ اومدن به طرفداری که «ولی باید قبلش هماهنگ می‌کرد»!

و من هاج و واج بودم. چی رو هماهنگ می‌کرد؟ آدم می‌خواد مشکل درسی و پیشنهادش هم بگه باید هماهنگ کنه با بقیه؟ خب هر کی مخالف و موافق بود میومد می‌نوشت و تموم می‌شد ماجرا. چند ساعت مجبور شدم بمونم بحث کنم، از درسم افتادم، تمرکز و حال روانیم بهم خورد.

شنبه، کلاس افتضاح بود. صدای زمزمه‌ها. گاهی خنده‌هایی آزاردهنده برای اون دختره و دوستش. زمزمه‌ برای من و خلاصه فشار روانی شدید. خوشحال بودم یک دوستی دارم که عمیق می‌فهمید من رو. در واقع با این فرد جدیداً صمیمی شدم. سه نفریم که داریم همراه هم درس می‌خونیم، اینو بعداً تعریف می‌کنم که چه حال خوب و صداقت و همکاری‌ای به آدم می‌ده. بگذریم.

اون شب‌هایی که دفاع می‌کردم، یعنی پنج‌شنبه و جمعه؛ تو ذهنم می‌پرسیدم ارزش اینو داره که تمرکزم رو بهم بزنم؟ ارزش اینو داره که حال روحیم رو خراب کنم؟ واقعاً ارزش اینو داره که چون یک نفر کاملاً غیراخلاقی داره ضربه می‌بینه، من سکوت کنم؟ من دوست جون‌جونیش نیستم، از یک سری اخلاق‌هاش خوشم نمیاد. به قول یکی جزو افراد «نخار» یا نچسب کلاسمونه، اما واقعاً درسته؟

واقعاً درست نبود. ده هزار بار پشیمون می‌شدم، صدهزار بار خودمو مجاب می‌کردم که سکوت نکنم. دوباره می‌گفتم ذهن آروم و بی‌خیال دفاع شدن باعث می‌شه تمومش کنن، اما هر بار یه چیزی می‌گفتن، یا هر تیکه‌ای تیکه‌ای می‌نداختن نمی‌تونستم رها کنم این عقیده رو. یعنی من امروز این مسأله رو رها کنم، قراره ظلم رو زیاد کنم؟ قراره اجازه بدم هر کی که دوستاش بی‌کله‌تر بودن، بیشتر پر و بال بگیرن؟

گذشت و گذشت تا یکی دو ساعت قبل. رأی گیری تموم شد. اکثریت با پیشنهادش موافق بودن. یک نفر هم ممتنع بود. فاصله آرا زیاد نبود البته. بازم یکیشون نوشت که بهتره بعضیا یه کاری نکنن که دبیرمونو از دست بدیم و فلان و غیره. و چندنفر دیگه هم جواب دادیم و این‌ها.

واقعاً دیگه بنظر من تموم شده بود. اگه همین رو تموم می‌کردیم، می‌رفتیم کلاس و خودمونو می‌زدیم به کوچه علی چپ، دیگه می‌خوابید ماجرا. چون رأی اکثریت بود (هرچند همیشه رأی درستی نیست، اما برای ساکت کردن اوضاع و کلا مردم، بهتره)

اما

اما این نشد. دبیر اومد گفت نمی‌خواستم اینقدر کش بیاد و بلاه بلاه. تهش گفت تا یک مدتی از گروه می‌رم تا اوضاع آروم آروم شه یا همچین چیزی.

افتضاح شد. گند خورد.

رفتم پی‌ویش که باهاش صحبت کنم. خیلی حرف زدم. گفتم کلاسمون اختلاف داره. گفتم لحن اون دختر آمرانه نبود. گفت چرا خصوصی مطرح نکرد؟ مخم مخم سوت کشید. خب مگه چه فرقی داره؟مگه کسی گفت تدریس شما بده؟ گفتیم درس سخته، می‌دونیم زمان کمه، اما باید درس رو درست حسابی یادبگیریم. می‌دونیم تابستون کوتاهه کوتاهه اما به فهمیدنش می ارزه. خیلی حرف زدم. در تعحب بودم این آدمی که دبیر مورد علاقه من بود، که بخاطر صبر و منطقی بودنش دوستش داشتم، حالا اینجوری رفتار می‌کنه. گفتم می‌دونم شما هم آدمین، از همه جوانب نمی‌بینید. اونم از جوانب مختلف براش توضیح دادم. گفتم بچه‌هامون دشمنی دارن، اگه شما تهدید به رفتن کنید، می‌زنن لهش لهش می‌کنن. اینقدر تخریب شخصیتش می‌کنن که من واقعاً وجدانم نمی‌کشه همینجوری رهاش کنم. دیگه واقعاً آخراش گریه‌م گرفت، کلی توضیح دادم، بهش دو تا راه پیشنهاد دادم. گفتم که دیگه از رفتن صحبتی نکنه (گفت نزدیک بود به خانم مدیر زنگ بزنم!) و گفتم خودشو بزنه به کوچه علی چپ. اون اکیپ هرچی شما بیشتر آب و تاب بدی بهش، بیشتر اذیت و آزارش می‌دن. واقعاً کسی این وسط داره فکر می‌کنه که اینا چه فشار روانی‌ای داره روی اون فرد می‌ذاره؟ چند نفر فکر می‌کنه اینا آسیب‌های احتماعیه؟ اینا از جهله. از ندونستن منطقه. من ادعای دونستن ندارم حقیقتا. خودم به اندازه زیادی نفهم‌ام. اما واقعاً دلم دیگه طاقت نمیاورد. به زور خداحافظی کردیم و گفت درست می‌کنه و واقعاً هم نمی‌تونم بگم همه‌ش تقصیر دبیره. اونم آدمه، نمی‌دونم چیا رو بد فهمیده... چه چیزی رو بد دیده، بد خونده. فقط می‌دونم قراره درس خوندن، وضع روانی همه‌مون، آسیبی که به اون دختر می‌رسه، همه‌ش قراره زیاد شه. بخاطر همینه که الانم دارم گریه می‌کنم

تو یک جامعه آماری کوچیک. تو یه مدرسه‌ای که برچسبشو باید بزنیم بی‌عدالتی آموزشی، چونکه سمپاده و مثلاً بچه‌های خوب و دبیرای خوبو جمع کرده، یه همچین بی‌رحمی‌هایی هست. تو یه کلاس کوچیک. پس اون بیرون چه‌خبره؟ آدما دارن همدیگه رو می‌خورن؟ جرواجر می‌کنن؟ واسه چندتا آدمی که گناهی نکردن داره مجازات سختی نوشته می‌شه؟

یادمه هشتم بودم، همین حدود. برای آسیبی که به محیط زیست می‌زنیم گریه می‌کردم تو کلاس. یکی ازم پرسید خب گریه چرا می‌کنی مگه می‌تونی چیزی رو تغییر بدی؟

و منم بخاطر همین گریه می‌کردم، بخاطر اینکه نمی‌تونستم هیچ چیزی رو تغییر بدم. چیزی که وخشتناک بود و از توان من خارج.

یک سال یا یک سال و نبم بعد، طی یه سری ماجراهایی گیاهخوار (وگن) شدم. یکی از دلایل بزرگش حفظ محیط زیست بود. الان سه ساله وگنم. سه ساله براش گریه نکردم. نه اینکه مشکل حل شده، نه اینکه همه‌چیز دزست دزست شده، اما از وقتی نقش خودمو در برابر محیط زیست تا حدی که وظیفه‌ام بود انجام دادم (خیلی بیشتر از گیاهخوار شدن هم از ماها بر میاد، درکنار گیاه‌خواری البته)، آروم گرفتم. هیچی درست نشده بود، هیچی حل نشده بود اما داشتم دینمو ادا می‌کردم. هنوزم می‌کنم. هر روز می‌کنم.

اما چطوری دینمو به اخلاقیات ادا کنم؟ شغلمو در راستاش ادامه بدم؟ فعالیت تبلیغی داشته باشم؟ فقرزدایی و جهل‌زدایی رو بذارم هدفم؟ کی قراره بهش برسم و تا اون موقع چقدر چیز آزاردهنده به پستم می‌خوره؟ احتمالا یه دنیا. آدم بودن واقعاً سخته. علاوه بر مشکلات شخصی و خانوادگیت، نمی‌تونی از جهان دست برداری. از همه مردم، از همه دردها و از همه بدبختیا. انگار یه بخشیش تو وجود توئه. یه بخشیش دست توئه.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۲۰
فاطمه .ح

نظرات  (۹)

۲۰ مرداد ۹۸ ، ۰۵:۲۵ مشتاقٌ الیه

سلام. خوبید شما؟

منم یک سالی وگن بودم. دقیقا همین نوشته ها، همین دغدغه ها، همین تفکرات... ولی اتفاقاتی افتاد که دوباره تغییر رژیم غذایی دادم. این خیلی خوبه که شما در این دوره از زندگیتون تونستید وگن باشید، جای تبریک داره...

پاسخ:
سلام. مرسی خوبم

تشکر.

میدونستی گیاه‌خواری، در واقع یه سبک زندگی تجمل‌گرایانه لیبرالیستی حساب میشه؟

پاسخ:
اگه پایه و اساس حرفت رو می‌گفتی بیشتر از کامنتت خوشم میومد.
اینکه تاریخش چی بوده رو من کاری ندارم، هر چند اون هم اگه بخوام بررسی کنم، ترجیح می‌دم پیوندش بزنم به بودا یا کسی که اولین باز کلمه وگنیسم زو زو کار برد.
اشتباه من بود که گفتم گیاهخوارم. متاسفانه واژه گیاهخواری نمی‌تونه معادل مناسبی برای وگن باشه. وگن ابعاد سلامتی، محیط زیستی و اخلاقی داره و برای همین فکر می‌کنم به ادعایی که می‌کنی ربطی نداره.
البته راستش چون این نظرت جالب بود، دوست دارم بیشتر درموردش بخونم.

از حجم منطقی بودنت در تعجبم فاطمه...

پاسخ:
منم از حجم بی‌رحمی بقیه درتعجبم:|

خیلی خوق و منطقی بود حرف‌هات. لااقل از نظر یک فردی که بیرون از این بحث ایستاده می‌تونم بگم پیش خودت از وجدانت راضی باش. 

یکی از بدی‌های گروه‌های مجازی اینه که لحن فرد داخلش مشخص نیست. همین هم باعث میشه که برداشت‌های متفاوتی ازش بشه. 

امیدوارم ختم به خیر بشه همه چیز.

پاسخ:
آره درسته... ولی هر چی هم براشون توضیح می‌دیم قبول نمی‌کنن. فکر می‌کنن جنجال بخاطر کار اون دختر بوده، اما همه‌ش مال اختلافات قدیمیه:|

منم امیدوارم، مرسی ^_^

اولا که لیبرالیستیه، چون داری به فردیت، بیش از آنچه هست اصالت میدی، یعنی با اصالت دادن به غذا، و بالا بردنش در حد یه سبک زندگیه، یه بیانیه و مانیفیست، یه پارادایم حتی.

ثانیا، سرمایه‌داری و تجملاتیه، چون تا جایی که من میدونم، برای دریافت مواد غذایی ضروری از طریق منابع غیرحیوانی، به خوراک گرون‌تری نیازه؛ اصلا قیمت رستوران‌های گیاهی و معمولی رو مقایسه کن :)

و اینکه چقدر جالب که نسبت به عقیده‌ت، متعصب نبودی :)

پاسخ:
سلام مجدد.
این کامنت بسی جواب نیاز داره شاید حتی تموم نشد و دو بخشیش کردم، صبور باشید:

۱. «اصالت دادن به غذا» + «فردیت»
دلیل اینکه گفتم اشتباه کردم بابت واژه‌ی «گیاهخواری» همین مسأله بود. این کلمه صرف رژیم غذایی رو به ذهن متبادر می‌کنه.
نمی‌دونم تو اینستاگرام دیدی یا نه، تو پیجای خارجیا، یه سریا تو بیو می‌نویسن «Plant-based» و یه سریا «Vegan». حالا تفاوت این دو تا چیه؟
اونایی که مورد اول رو می‌نویسن، رژیم‌ گیاه‌‌پایه دارن. این افراد هدف اول و اصلی‌شون در غالب اوقات خود غذا و سلامتیه. البته ندیدم اصالتی ببخشن ببخشن بهش یا مثل وگنیسم ادعایی داشته باشن باشن برای «مکتب»(۱)
اما اونایی که مورد دوم رو می‌نویسن و ادعا می‌کنن وگن هستن، به هیچ عنوان اصالت نمی‌بخشن به «غذا». 
دلایل اینکه این افراد میان رژیم‌غذایی‌شون رو تغییر می‌دن، سه تا چیز عمده ست: ۱. حفظ سلامتی ۲. حفظ محیط زیست ۳. جلوگیری از کشتار غیرضروری حیوانات.
ترتیبی که نوشتم، معنای خاصی نداره. چون درحقیقت هر کسی که وگنه یه بخشیش براش پررنک تره. من با محیط زیست واردش شدم ولی وقتی دلایل منطقی‌شون درمورد حیوانات رو هم خوندم، واقعاً «وگن» شدم. مکتب وگن یعنی تغییر رژیم غذایی و زندگیت(۲) به رژیمی که از غذای حاوی حیوانات و مشتقاتشون و هر چیز که بابتش از حیوانات بهره‌کشی شده استفاده نکنی. یعنی من کیف و کفش چرم نمی‌خرم. سعی می‌کنم بهره‌کشی از حیوانات رو به حداقل برسونم. (واقعاً به حداقل نرسوندم ها... بنظر من این یه مسیره، تلاش می‌کنی هزچه بیشتر انجامش بدی) در کنار این، من سعی می‌کنم آب رو تلف نکنم (درواقع با نخوردن گوشت هم همین اتفاق میوفته)، پس اگه دقیق بشی به «وگنیسم» می‌بینی که اصالت دادن به «غذا» و «فردیت» نیست. 
مارک‌های لوازم آرایشی وگن برای چی دارن در سطح دنیا ایجاد می‌شن؟ چون دغدغه‌ی وگنا فرا تر از «غذا» ست. (لوازم آرایشی روی حیوانات ازمایش می‌شه و غیراخلاقیه از این لحاظ)
برای چی عادات غذایی و رفتاری‌م رو (اوایل) به سختی تغییر دادم؟ چون چیزی بیش از «فردیت»، چیزی بیش از «لذت» شخصی من از خوردن گوشت و تخم مرغ هست که برام مهمه. اون ابعاد دیگه‌ی وگنیسمه. کره‌ی زمین و حقوق بقیه‌ی حیوانات. 
نکته تکمیلی: به عنوان یه فرد از جامعه وگن، یه حقیقتی وجود داره که خب هر وگنی یه بخشی از این مثلث براش پررنگ تره. بعضیا اصلأ شاید قائل نباشن به بخش محیط‌زیستیش یا براشون زیاد مهم نباشه، البته زیاد نیستن فکر کنم ولی وگن بودن چون رو بعد اخلاقی خیلی تأکید جدی‌تر و اصلی‌تری داره، وگنی پیدا نمی‌کنی که معنای وگنیسم رو بدونه و بگه بعد اخلاقیشو قبول نداره. اون فرد «گیاهخواری محیط‌زیستی»ه، نه وگن.

۲. «تجملاتی بودن گیاهخواری» + «قیمت‌ رستوران‌ها»

اینجاست که ثابت کنم درسای اقتصادم رو خوب خوندم:)

اولاً که قیمت، تابعِ رابطه‌ی عرضه و تقاضاست. تو جامعه‌ی ایران که تقاضا کننده‌ی رستوران گیاهی و وگن نسبت به کل جامعه پایینه (من وگنم ولی تقاضاکننده‌ش نیستم حتی، حالا ببین چقدر متقاضی کمه)، تعداد تولید‌کننده‌ها هم پایین میاد. تولیدکننده مجبور می‌شه قیمت کالا رو هم بالا ببره چون رستورانی که یه قشر خاص بهش مراحعه می‌کنن و خیلی از اون قشر هم اصن شاید رستوران رو به ندرت استفاده کنن، باید به فکر سود خودش هم باشه. (۳) بنابراین قیمت می‌ره بالا. دلیل اینکه شیرسویای طعم‌دار گرون‌تر از شیر گاوه هم همینه. متقاضی شیرسویا تو شهر من انگشت‌شماره. برای همین من باید از هایپرمارکت خرید کنم و گرون. (که خب الانم یه مدته خرید نکردم، چون لزومی نداره برای سالم موندن شیر سویا بخورم، البته چون با کلسیم غنی می‌شه برای همه خوبه:) )
اما اگه تعداد گیاهخوارا مثل آلمان و انگلستان بره بالا، بنظرت بازم این مشکلات هست؟ بدون شک خیلی خیلی خیلی کم‌تر می‌شه. چون متقاضی بالاست. تولیدکننده‌ها زیاد می‌شن، رقابت می‌کنن و قیمت می‌شکنه.
درمورد مکمل‌های مورد نیاز (ب۱۲ و دی) هم که گرون شده با این تورم، همین مطرحه.

در ثانی
اصولاً «تجملی بودن» یک کالا، یه مفهوم اقتصادی ولی نسبیه. فرد به فرد، گروه به گروه و جامعه به جامعه. یعنی چی؟ یعنی اگه ارده، عدس یا تخم‌کتان خوردن برای تو «تجملیه» برای من نیست چون منابع غنی‌ای از موارد مورد نیازمه. تنها منبع نیست، اما تجملی هم نیست باید تو رژیم غذاییم باشه که سلامتم سلامتم کامل باشه. حالا اگه شیربادوم/سویا/نارگیل برای یه جامعه که یه درصدش هم به زور گیاهخوارن (البته با کلی ارفاق)، تجملیه، برای یه جامعه که شصت درصدش گیاهخوارن، نیست. چون مثل شیرگاوه برای غیرگیاهخوارا. مصرفش می‌تونه زیاد باشه. (حقیقتا مثال خوبی نزدم، چون کلا مواد گیاهی خیلی متنوع است، یارو شیربادوم نخوره هم چیزیش نمی‌شه ولی خب دیگه این موقع شب مثال بهتر به ذهنم نمیاد)
حالا تو می‌گی این ایدئولوژی(۴)/مکتب/هرچی... کلا تجملاتیه. اما من می‌گم بستگی به جامعه موردبررسیش داره. آره تو ایران مخصوصاً با اوضاع میوه و این‌چیزای الآن سخت‌تر هم شده گیاهخواری. ولی تو جامعه آلمان، نه نیست.

خوشبختانه جا شد ^_^

خب توضیحات:
(۲) می‌خواستم بیشتر توضیح بدم که به لباس و شیوه زندگی آدم هم برمی‌گرده گیاهخواری، که دیدم تو جوابم توضیح دادم:)) 

(۳) یه رستورانی هست تو کرج به اسم گرینلند. البته فکر کنم منتقل شده به تهران. این اولین رستورانی بود که همین یکی دو سال پیش تازه پنیرپیتزا وگن رو عرضه کرد ت(تو ایران) پیتزاها و غذاهاش که طعم عالی ای داره، به صورت اینترنتی هم الان می‌فروشن البته. حالا خلاصه، این اینقدر غذاهاش خوبه که غیرگیاهخوارا و وگنام وگنام شنیده‌م می‌رن. شنیده بوذم قیمتش مناسب‌تره نسبت به مثلاً رستوران زمین تو تهران که عمده‌ی مشتری هاش گیاهخواران. درواقع اگه مشتری بیشتری داشته باشن این بحث قیمت رفع می‌شه (فرض کنیم تورم نداریم:))) )

(۱) و (۴) من کسایی رو می‌شناسم که می‌گن بنظرشون وگنیسم ایدئولوژی نیست، البته ندرتا اما کلمات رو براساس عقاید اکثریت وگن‌های داخلی و خارجی انتخاب کردم. به هرحال اینم نکته جالبیه که بدونی.

پ.ن: افتخار دادی آدرس وبلاگ گذاشتی:))
پ.ن: تو کامنتت گفته بودی «حساب می‌شه»، فکر کردم یعنی یه سری افراد موافق این ادعات هستن، اسمشونو اگه داری بنویس، شاید سال بعد وقت کنم بخونم درموردش!
پ.ن: سوال شخصیم فارق فارق از بحث وگنیسم اینه که بنظرت اندازه‌ی فردیت چیه؟/یا خودش
«اهمیت دادن به فردیت بیش از آنچه هست»

تا حالا شده ایشون تستی رو حل کنن یا فقط در حد آزمون تستی بوده؟

پاسخ:
سلام به خواننده قدیمی. حل کردن. کاملاً هم مو به مو بررسی می‌کنن. گفتم که مشکل ابدا از دبیر نیست. یکی از درسامون یکم سخت تره و وحه ویاضی طور داره
من هر چقدر تو ریاضی ایکس و ایگرگ و ... تکرار کنم، تا یه تمرین حل نکنم، متوجه‌ش نمی‌شم. این درس هم تقریباً همینجوزی بود، بزای همین خواستیم همزمان با درس هشت تا ده تا تست حل کنه تو. یه جلسه. مثلا مبحث الف تدریس شد، دو تا دونه تست برای آموزش و الخ. مشکل از تدریس نیست. کلاسا فشرده تره خب.

ببین. این مسئله ساده‌ای به نظر میاد، ولی اینطور نیست. مثل مارکس میمونه، میشه کتاباش رو خوند و فهمیدش، اما درک کردن مارکس، "مارکس بودن" نیاز به عمق بیشتری داره. نیاز به هگل و فوئرباخ و ایده‌آلیسم آلمانی داره. و حتی به قول فتوره‌چی، به فروید!

اینم همینه. باید ریشه‌های فلسفی‌ش رو بررسی کرد. که منم در اون حد سواد ندارم :)

ولی چندتا نکته، درباره نسبی بودن ارزش و تجملات. این دیدگاه ایده‌آلیستی فلسفیه. با توجه تاریخ و فسلفه تاریخ باید بهش نگاه کنی (به تاریخ اصالت بدی) و میبینی که جریان تاریخ، به سمت تجملاتی بودن این سبک رفته.

نکته بعد اینکه اگه محیط زیست برات مهمه، بدون به هرحال آسیبش رو میبینه. به لحاظ تکاملی وگنیسم، برابره با افزایش چند برابری منابع غذایی بشر و یکی از نتایجش میشه افزایش جمعیت بشر و باز هم نهایتا آسیب محیط زیست!

بله، اقتصاد خرد رو چنان‌چه باید بلدی :) ولی من دارم از دیدگاه جامعه‌شناسی سیاسی صحبت میکنم. لایف‌استایل گیاه‌خواری، یه برنده، و برند گرونی هم هست. تقاضای بیشتر، عرضه رو افزایش میده و بازار آزاد رقابتی شکل میگیره (چه‌ها که از همین بازار آزاد رقابتی نمیکشیم) ولی مگه همین بازار درباره بقیه چیزا وجود نداره؟ و با این حال، برخی برندا، گرونن.

ببین، اگه بخوام خیلی پوپولیستی و چپ صحبت کنم (که علاقه ای ندارم، ولی مختصر و مفید میشه اینطوری) : اینه که یه عده تو عمرشن کلمه گیاه‌خواری رو نشنیدن، در خطر جدی مرگ بر اثر سوءتغذیه‌ن، "موزلمان" هستن(کلمه آلمانی، برای زندانیای شکنجه شده ای که به شکنجه بیشتر واکنش نمیدادن)، و تو داری [با هر هدفی] به لایف استایلت اصالت میدی؟ (ببخشید اینقدر پوپولیستی و البته رادیکال بود)

جواب پ.ن ۱ : مخلصم:)

جواب پ.ن ۲ : یکی از رادیکال‌ترین چپای ایران، نادر فتوره‌چی هم خیلی وقت پیش دیدم یه توئیتی در ابن‌باره زده بود. اگه جوابتو داد، از اون بپرس یه بار :)

پ.ن ۳ : این سوال خود منم هست. برام واضحه که اصالت فرد، درست نیست. حتی من شک دستوری دکارت هم برای همین، انسان‌مرکزی بودن نهاییش، جالب نمیدونم. اما حدود درستش هم برام گنگه. هرکس یه چیز میگه‌ از هگل تا کانت؛ نمیدونم.

پاسخ:
سلام.
اولاً اجازه بده کامنتت رو دیرتر جواب بدم، که مطمئن شم درست فهمیدمش و در طول هفته کم کم براش وقت بذارم که یهو کلی وقت خوابمو نگیره. 😅
ثانیاً بنظرم میاد نیازه تعریفت رو از یه سری کلمات متوجه بشم. 
«اصالت بخشیدن به غذا» از نظر تو یعنی چی؟
اصولاً اصالت بخشیدن یعنی چی؟
و اینکه با اون توضیحاتی که بهت دادم، چرا هنوز فکر می‌کنی وگنیسم صرفاً درمورد «غذا» ییست که می‌خوریم؟

ثالثا با اینکه کتاب «اقتصاد سیاسی حقوق حیوانات» رو هنوز نصفه نیمه و نخونده گذاشتم تو کتابخونه‌م، بنظرم میاد بدردت بدردت بخوره برای فهمیدن رویکرد وگنیسم و اینکه اتفاقاً سرمایه‌داری نیست. 

سلام،سلااام:)) خب به هر حال دبیر شما از لحن و از مطرح شدن این موضوع توی جمع ناراحت شدن که اگه همین رو خصوصی بهشون میگفتن احتمالا میپذیرفتن و این اتفاقا پیش نمیومد و مابقی بچه‌ها هم ناراحت نمیشدن چون اینطور که مشخصه از دبیر راضی‌ان (دبیر منطق؟حساس!)

پاسخ:
اما منطقی نیست که خصوصی بگه. اگه یه دبیری اینقدر بی‌ظرفیته، همون بهتر که فهمیدم!‌‌‌‌‌‌یعنی چی؟ شعار همه دبیرا اینه که هدفمون یادگیری بقیه‌ست اون‌وقت یه درخواست ناراحتشون کنه؟
من فکر می‌کنم بابت پیش‌فرض‌هاشون از اون دانش‌آموز بود. ولی خب دیگه مهم نیست، تقریباً ماجرا خوابید هر چند من و چند نفر دیگه همچنان هرجلسه تیکه می‌شنویم:)) قلدر کلاسمون واقعاً شورشو در میاره😐

نه، بچه‌ها از اون پیشنهاد ناراحت نشدن، اکثریت هم باهاش موافق بودن. بخاطر دشمنی قدیمی شون با اون دختر، اذیتش کردن.

به هرحال کار خوبی کردید که کنارشون بودید و نذاشتید که با هجمه‌هایی که از سوی این جو زورگوی کلاس میشد تنها باشن

قبلا راجع به موضوع گیاه‌خواری تو اون یکی وبلاگ صحبت کرده بودین و سوالی پرسیده بودم ولی الان دیدم که پستا رمز‌دار شدن؟

پاسخ:
سلام. مرسی.

فکر کردم جوابتون رو چک کردین.
رمزش یا «رمز» ه یا «۱۲۳۴».

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">