وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

خط حداقلی

جمعه, ۳ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۳۸ ب.ظ

آدم مذهبی‌ای نیستم ولی همیشه نسبت به «سر به مُهر» و لیلا حاتمیِ این فیلم حس خاصی داشتم. امروز موقع ناهار دیدم که شروع شد و دوباره با پدرم نشستم پای این فیلم. دیدن همچین فیلمی با پدرم که می‌دونم ته دلش آرزویِ نمازخون شدن من رو داره، خیلی آسون نیست. مخصوصاً که وقتی فکر می‌کنم امکان نداره به آرزوش برسه و قراره با همچین خواسته‌ای من بمونه، ناراحتم هم می‌کنه. اون حسِ خاصی که البته درمورد فیلم وجود داره، ربطی به موضوع نماز نداره. اون حسم بیشتر معطوف شخصیتِ صباست. شخصیتی که خیلی گیجه و این تنهایی و سرگردونی زندگی رو تو وبلاگش ثبت می‌کنه. حس استقلالش در عین ضعیف بودن. تلاشش برای همخونه پیدا کردن و جدا موندن از خانواده. تو زندگی روزمره مثل صبا سرگردون نیستم ولی به چیزای عمیق که می‌رسه درست همون‌طور می‌شه تهِ دلم. به آینده فکر می‌کنم و چیزایی که تو سرمه و می‌دونم کلی بخت و اقبال باید باهام یار باشه که بتونم لااقل شصت درصدش که شده برسم. حداقل‌هام چیزای بزرگی نیست اما به هرحال بزرگی و کوچیکی و مهم و بی‌اهمیت بودن امور نسبی‌ان و برای هرکسی متناسب با موانع شخصیش بالا پایین می‌شن. خیلی وقتا فکر می‌کنم اگه به همون تصور ساده‌ای که از خودِ آینده‌ام دارم نرسم، چی؟ همون تصوری که بعد از این همه بالاوپایین هورمونی و هیجانیِ دوره‌ی بلوغ و این حجم از آرمان‌گرایی که داره خفه‌م می‌کنه، ذره ذره کنار هم گذاشتمش و به خودم نشون دادم و گفتم تو اینو می‌خوای. تو یه زندگی تو همین مایه‌ها می‌خوای. حداقلم رو به خودم فهموندم. برای حداکثر رویا زیاد هست.

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۰۳
فاطمه .ح

نظرات  (۱)

چه جالب منم با اینکه یه بار قبلنا سربه مهرو دیده بودم امروز هم اتفاقی دیدمش اما فرقش با دفعه قبل اینه که اون موقع نمی دونستم وبلاگ چیه الان وبلاگ دارم! هر دفعه ام که اسم صبا میومد یاد صبای لاجوردی میفتادم.

اون حداقل رو که مشخص کردی خوبه ولی من فکر می کنم شاید کوتاه مدت جواب بده هر چی جلوتر بری حداقل ها و حداکثر هایی که ذهنت قد میده تصور کردنشون رو تغییر می کنن.اما برای کوتاه مدت خوبه.نگران نباش هر چی جلوتر بری بهتر میشه و هیجان انگیزتر!

 

پاسخ:
من اون موقع هم وبلاگ داشتم و هیجان‌زده شدم یه فیلم ایرانی به محتوای وبلاگی توجه کرده :)))

معیارها که حتماً درگذر زمان تغییر می‌کنه، مسأله مهم برام این بود که اونقدر خودمو بشناسم که از رویا تا یه حدی بیام بیرون و یه تصور نسبتاً درستی از زندگی حداقلی خودم بسازم. درسته، فعلاً فکرمو راحت می‌کنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">