وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

شکل گرفتن

سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۸، ۰۱:۳۸ ق.ظ

یه روزی وقتی دوازده سیزده سالم بوده وبلاگ‌های مختلف رو وا می‌کردم و حرفایی رو می‌خوندم که زیادی تأمل‌برانگیزن. با خودم فکر می‌کردم چطور می‌تونم تلاش کنم که مثل این‌ها بنویسم؟ شروع کردم به بیشتر نوشتن و درموردش یه قدم بیشتر از چیزی که قبلاً می‌دونستم فهمیدم، اما اصلاً کافی نیست.

یه روز دیگه دبیر فیزیک تو سال هفتم یه فروم فیزیک معرفی می‌کنه به اسم هوپا. واقعاً نمی‌دونم چند نفر سر زدن به اون فروم از کلاسمون. اما من زیادی اونجا می‌رفتم. علایقم هنوز گنگ و مبهم بود ولی داشتم اونجا دنبالش می‌گشتم. بعد از یه مدتی به جای اینکه تو تالارهای اصلی اونجا بگردم و درمورد خودِ فیزیک چیزی بخونم، بیشتر سعی می‌کردم تو جمعِ حرفهای معمولی قاطی بشم و از اونجا رسیدم به یه تالارِ دیگه. تالار فلسفه علم و متافیزیک. البته از خیلی چیزها اونجا صحبت می‌شد. از آفرینش و فرگشت، دین و طبیعت و خلاصه کلی موضوع دیگه که می‌تونست ذهن یه نوجوونِ بدون جواب رو قلقلک بده. درمورد اون حرفا و عقاید نمی‌خوام چیزی بنویسم. درعوضش اونچه که برای من همیشه به طرز عجیبی جذاب بود، این بود که چطوری برسم به این مرحله که واقعاً عقیده‌ای داشته باشم و خیلی هم بهش پای‌بند باشم؟ اینکه یک کسی بالاخره فهمیده حرفی که می‌زنه بالای نود درصد درسته، یه چیز فوق‌العاده بود - اگه راستشو بخواین هنوز هم هست برام.

رسیدن به اون نقطه که یه روز از درستی یا غلطی چیزی دفاع کنم، از راهِ «شکل گرفتن» می‌گذشت. اما نمی‌دونستم چطوری آدما شکل می‌گیرن. نمیگم که نصیحت همه مبنی براینکه باید کتاب خوند و ... رو نشنیده بودم. به‌هرحال منم مدرسه می‌رفتم و از همین مواعظ به گوشم می‌خورد. ولی چرا پی‌شو نمی‌گرفتم؟ چرا کتاب نمی‌خوندم؟ دلیل داشته لابد. اما مهم‌ترینش «باور»ه. یادم نمیاد اون موقع باور کرده باشم که با فکر کردن و کتاب خوندن می‌شه شکل گرفت. باور کردن یه چیزی فرای قبول داشتنه. باور به عمل منجر می‌شه. یا حداقل تلاشت رو می‌کنی که بشه!

پست پریسا رو می‌خوندم. کامنت دادم. بهش گفتم *مچم درد می‌کنه و ادامه ندادم به نوشتن. برگشتم دوباره کامنتم رو خوندم. چقدر جملاتِ ردیف‌شده درمورد صمیمیت و دوستی تو ذهنم بود! چقدر همین مسأله برام سؤال بود چندسال پیش. هنوز هم یه سؤاله اما الآن میزان ابهامش یه کوچولو کم شده. و این یه کوچولو کم شدن یعنی به میزان مناسبی درموردش فکر کردم. چه از طریق ویدئو و فیلم و کتاب و چه از طریق تجربه مستقیم و غیرمستقیم. «خودت» رو ساختن روندیه که هر روز طی می‌کنم و با اینکه بهش آگاهم، انگار هنوز ناآگاهم

هنوز وقتی با یه عقیده یا سؤالی مواجه می‌شم که قبلاً سؤال خودم بوده و نمی‌تونستم درموردش یک جمله بنویسم یا حرف بزنم بدون حرفای کلیشه‌ای، هیجان‌زده می‌شم. از اینکه الآن می‌تونم دو صفحه درموردش بنویسم. الآن مشکلات عقایدم رو ریزتر می‌دونم. از عشق یه صفحه می‌تونم بنویسم و تو همون صفحه بیست تا سؤال بیشتر از قبل از خودم بپرسم. اما دست‌کم می‌فهمم تا کجا درمورد «عشق» شکل گرفتم. و عشق چقدر درمورد من شکل گرفته.

هیچ‌وقت نمی‌تونم از این روند «یادگیری» هیجان‌زده نشم! با اینکه می‌دونم زندگی یه پازل نیست که از قبل چیده شده باشه و خودت قطعاتشو می‌سازی، اما هربار از بالا به این پازل نگاه می‌کنم که خودم برای خودم یا بقیه برای خودشون ساختن، مجذوب این روند زندگی می‌شم.

 

پ.ن: و الآن دیگه جداً نابود شد دستم با این همه تایپ. حرفام ادامه داره ولی دیگه نمی‌تونم.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۰۷
فاطمه .ح

نظرات  (۱)

ای بـــی‌خبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی

تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی

در مکـــتب حقـــایق پیــــش ادیـــب عشـــق

هــان ای پسر بکـــوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی…

 

_

پیشنهادم اینه 

ویس بزاری که دستت هم اذیت نشه.

پاسخ:
:)


آخه نوشتن دنیای دیگه‌ای داره و اینکه هی ادیت می‌کنم حین نوشتن. ولی بنظر پیشنهاد خوبی هم میاد از جهاتی، مرسی!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">