وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

نامه‌ای به والتر میتی

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۵۴ ب.ظ

سلام آقای میتی.

فیلم‌ها و کتاب‌های زیادی به افرادِ رویاپرداز پرداخته‌اند. آدم‌هایی که در آنی از جایی که در آن حضور دارند، گسسته می‌شوند و در لحظۀ دیگر، سر از جهان تخیل درمی‌آورند. آدم‌هایی مثل من، شما و سایرِ آدم‌های معمولیِ اطراف‌مان. فیلم‌ها و کتاب‌های زیادی در این‌مورد بودند ولی فیلمی که شما در آن بودید، بدجور برایِ من واقعی جلوه کرد.

رویاهای شما به‌شدت غیرقابل‌باور بودند؛ درست مثلِ مالِ من. یک رویای رو به پیشرفت، رو به «یک کسی شدن» در سریع‌ترین زمان ممکن. در یک آن.

یادم است صحنه‌ای بود که در آن درحالِ صعود به قلّه بودی. مدیرِ جدید چیزی پرت کرد سمتت و از رویا درآمدی. خوب آن حس را می‌دانستم. بعضی وقت‌ها یک بخشی از من نقشِ آدم مدیر را بازی می‌کند. حواسش هست که اگر اعضای مدرسه یا خانه نزدیک شدند، دستم را بگیرد و مرا زود فراری دهد. مبادا این رازِ همه‌گیر آشکار شود.

عاشق صحنه‌هایی بودم که به‌‌سادگی درموردِ زنی که فقط چند لحظه دیده بودی خیال‌پردازی می‌کردی. اوه، معلوم نیست من برای چند نفر چنین خیال‌پردازی‌هایی کرده‌ام! حسابش از دستم در رفته! بعضی وقت‌ها همین‌که آدم‌ها را می‌بینم، در ذهنم تا چندسال بعدمان را هم تصور می‌کنم. فرق نمی‌کند شخصیتی از فیلم باشد یا یک هم‌کلاسی جدید. گاهی تا هفته‌ها با همان تصور زندگی می‌کنم و بعد که خودِ واقعی‌شان را کشف می‌کنم، به خودم نهیب می‌زنم. رویا. خیال. وهم. بکش بیرون.

پس‌زمینۀ لپ‌تاپم، عکسِ وقتی است که در جاده می‌دویدی: یک مردِ معمولی که به ماجراجویی می‌رود. سرنوشت همۀ ما آدم‌هایی معمولی این نیست که مثل شما روزی به ماجراجویی برویم، نه. همه به آن‌جا نمی‌رسند. ولی همه توجهِ حداقل یک آدم را جلب می‌کنیم. درست همان‌طور که شما با کارِ مداوم توجهِ بهترین عکاس مجله را جلب کردی؛ با معمولی بودنت.

منتظر دریافت پاسخ نیستم، در همان دو ساعت حرف‌های زیادی برایم داشتی.

ارادتمند شما؛

فاطمه.

 

پ.ن: این نامه برای شرکت در بازیِ وبلاگیِ نامۀ به یک شخصیت خیالی نوشته شده است. دوست داشتم به یک شخصیتِ واقعی نامه بنویسم ولی این‌کار تنها قانونِ بازی را می‌شکست. آن یکی بماند برای زمانی دیگر.

اگر دوست داشتید، شما هم بنویسید.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۰
فاطمه .ح

بازیِ وبلاگی

نظرات  (۶)

۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۰۶ دُردانه ‌‌

من برای کاکرو نوشتم :))

پاسخ:
وای آره خوندم :)) عالی بود :)))
۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۲۳ زهرا طلائی

من امسال کلی از تو یاد گرفتم. ممنونم

پاسخ:
خوشحالم؛ خواهش می‌کنم. مرسی که می‌خونی.

خود این نامه‌ها خواننده ها رو ترغیب میکنه به دیدن فیلمای مورد نظر. من این فیلمه رو ندیدم و فکر نمیکنم هیچ وقت می‌دیدمش. الان راغب شدم واقعا

پاسخ:
آره، از این جهت هم فرصت خیلی خوبیه. امیدوارم خوشت بیاد.

باید این فیلم رو ببینم :) مرسی

پاسخ:
خواهش می‌کنم.

نامه اتون رو دوست داشتم :)

پاسخ:
:-)
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۴۸ حامد احمدی

آدم خیال پرداز، بدرد عکاسی،کارگردانی و نویسندگی میخوره.

و البته بدرد زندگی.

پاسخ:
امیدوارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">