وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

طرح مشکل دوستی-مدرسه ای (طولانی) +پیرایش

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۵۳ ب.ظ

متاسفانه چند وقته متوجه شدم روابط مدرسه ای اونقدر که فکر می  کردم راحت نیست و همه ی تصورات چرت و پرتم نابود شده حدودا! قبلتر که می دیدم کسی از روابط مدرسه ش با دوستانش می ناله یا زیاد درباره ی این چیزها حرف می زنه، تو ذهنم همیشه این سوال مطرح می شد که خب چرا اگه نمیخوان با یکی دوست باشن، هنوز باهاش دوستی میکنن؟!

 این چند وقت تونستم دلیل این سوالهام رو پیدا کنم و به قولی ریشه ی مشکل رو بیابم! قضیه اینه که شوربختانه من تو هیچ مقطعی از مدرسه تا الان یک رابطه ی واقعی دوستانه رو تجربه نکردم (برای همین هم تو این سن دارم به این نتایج میرسم درحالیکه باید از قبل براشون فکر می کردم و حداقل با این چیزای پیش پا افتاده کنار می اومدم)، چون خوشم نمیومد یک کسی زیاد از حد به حریم خصوصی من وارد بشه، یعنی در حالیکه میخواستم دوستانی هم داشته باشم اما خواستار این بودم که دوستیمون بیرون از دروازه ی مدرسه تموم بشه و هر کی بره پیِ کارش! تو مجازی با اینکه همیشه به دیدار با وبلاگ نویس های مختلف فکر کردم و بارها درباره ی اینکه آدم های وبلاگ نویس قراره چجوری باشن خیال پردازی هایی داشتم، در قلب من یک ترسی از دیدن همه ی این آدم ها هست. برای همین اکثر افراد مجازی ای که می تونستیم دوستان خوبی باشیم، رابطه مون وسط راه ول شده و به یه رابطه ی سطحی تبدیل شده؛ مثلا یکیش رابطه ی من و پریسا.
خلاصه بگم امروز به خیلی چیزها توجه کردم که دوست دارم اینجا لیستشون کنم:
می بینم که؛ 
1. بعد از 6 سال ثابت درس خوندن در یک مدرسه ی ابتدایی و حدودا با یک سری افراد مشخص، حالا نه تنها از هیچ کدوم خبری ندارم(یکی دو نفرشون همسایه مونن)، بلکه تمایلی در خودم نمی بینم که بهشون پیامی-چیزی بدم و به همون دیدارهای اتفاقیِ خیابونی بسنده میکنم.
2. قبل از اینکه بیام سمپاد، 2-3 سالی کلاس زبان می رفتم و 5-6 نفر از همون کلاسمون هم آزمون سمپاد رو قبول شدیم ولی وقتی روز اول رفتم تو کلاسمون و دیدم 4 نفر اونها هم کلاسی من هستن (مابقی در کلاس ب بودن)، متوجه شدم حتی هیچ رابطه ی نیمه پایداری هم با هیچ کدومشون ندارم در حالیکه اونا از قبل جفتی جفتی باهمدیگه دوست شده بودن و نتیجه این شد که من روز اول رفتم رو دومین میزِ ردیف وسط نشستم، جایی که دوستای قبلیِ مائده پشت سرم نشسته بودن (اونم برای نزدیک بودن بهشون کنارم نشست) و به همین خاطر مائده شد بقل دستیِ من! (البته بقل دستی بودن من و مائده از اون سال به بعد دیگه به دوستای قدیمیش ربطی پیدا نکرد و اتوماتیک وار فهمیدیم برای "صرفا" بقل دستی بودن در کنار هم، گزینه های خوبی هستیم)
3.کلاس بسکتبالی که تابستون پارسال می رفتم هیچ رابطه ی پایداری برای من تشکیل نداده.
4. هنوز هم بعد از 5-6 سال کلاس زبان رفتن و البته تغییر زیادی در افراد کلاس، به جز یک نفر که خودش شماره شو به من داد تا مطلعش کنم از یه سری چیزا(اونم دیگه رابطه نداریم) و نفر دیگه ای که بنظر می رسید واقعا تمایل دوست شدن با من رو داره -و شماره شو داد- دیگه کلا با کسی رابطه ندارم! حتی با اونی که 4 سالِِ هم کلاسیِ کلاس زبانی هستم.
 +اون نفرِدوم استثنا هم که گفتم، بیخیال شده و رابطه مون در همون حد سطحی مونده.
5. الان، میشه گفت سه سال از سمپادی بودنِ من می گذره و هنوز که هنوزه، از نقطه نظر خودم نتونستم دوست درست-حسابی ای داشته باشم و خیلیهایی که سال اول تمایل به من داشتن، پشیمون شدن اما هنوز یک نفر هست که نمیدونم واقعا چرا از من خوشش میاد و اینقدر به من می چسبه.
این مطلب بیشتر قرار بود درباره ی اون فرد که تو پست هام با اسم "عسل" تگش کردم باشه ولی یهو اومدم دیدم عجب پروسه ای در دوست نداشتن داشتم هااا!
میخواستم همین جا تمومش کنم که زیاد نشه مطلب ولی چون میدونم از این مدل آدم هایِ کار امروز به فردا افکنی هستم، به حرفام ادامه می دم: (خانم عین):
خب ماجرا از اونجا شروع شد که نمیدونم -واقعا نمیدونم- چرا سال هشتم عسل اینقدر به من نزدیک شد، شاید بخاطر رفتارهای ناهنجاری (غیرمتعارف؟ غیرمعمول؟ حالا هرچی!) بود که من در سال هفتم و اوایل نیمه ی هشتم از خودم نشون داده بودم. 
همین رفتارها (جر و بحث با بعضی دبیرها، یه سری گفت و گوهایی که از حوصله کلاس خارج بود، پر حاشیه بودن و از این دست موضوعات) احتمالا باعث شد که به من نزدیک بشه، چون خودش هم یه همچین چیزهایی در وجودش داره و اگه سر باز کنن از درونش، گاها یَک فاجعه ای درست میشه که نگو و نپرس. بدتر از من! البته "من"ِ گذشته، نه "من"ِ حالا. تغییر کردم و شاید در محیط مجازی بنظر نیاد -دلایلی دارم براش- ولی در دنیای واقعی شما از هرکدوم از همکلاسی هام بپرسید، قطعا میگه تغییر کرده خلقیاتش.
خلاصه، اون نزدیک و نزدیک و نزدیک تر شد، منم چندان بدم نمیومد که ببینم چجور آدمیه و بدبختانه اونقدر خانواده ی درست و حسابی و سرشناسی داره که افراد خانواده ی من بهم میگن با این آدمها دوست شو و این چرت و پرتایی که من هیچوقت بهشون اهمیتی ندادم و این دوستی من و عسل هم همینطوری خرکی و از سوی اون شروع شد.
اوایلش خوب بود، شاید چون منم آدم تندمزاجی بودم برام جالب تر میشد که رفیقم هم اینطوری باشه. ولی من خودمو تغییر دادم و اون نه چندان. نمیدونم الان درست اینه که ازش بگم، از خلقیاتش، از عقایدش، از همه چیزش یا نه. هر جور هم بررسی می کنم می بینم نه اینها چندان جذابه، نه من آدم این همه توضیح دادنِ یک نفر هستم. پس بیخیال.
لپ کلام اینه که من امسال (سال نهمم) پی بردم اصلا و ابدا نمیخوام عسل دوستی نزدیک به من باشه حالا چه برسه به دوستِ صمیمی!! هر چی گذشته من بیشتر از افکارش فهمیدم و متوجه شدم افکارش حالتِ "فقط من درست هستم" و به گونه ای حالتِ نژادپرستانه ای درباره ی بعضی چیزا داره. نمیخوام بیشتر از این براتون توضیح بدم و دوست هم ندارم شما برداشت خاصی از عسل داشته باشید. اون خوبه، اما نه برای دوستی با من!
و من حالا تو مخمصه ای گیر کردم که هیچ وقت نخواستم شروعش کنم. اون میخواد دوست صمیمیم باشه ولی من رابطه م با اون رو در حد یک همکلاسی که گاهی هم حرف می زنیم، بیشتر می پسندم.
اینا رو که می نویسم، یادِ پاتریک می افتم که با هاله مشکل داره. ولی عسل این مدلی نیست که مثلا خوبِ من رو نخواد یا همچین چیزی. 
فکر می کنم چطور باید عسل رو از خودم دور کنم، من واقعا نمیخوام. واقعا این رابطه رو نمیخوام. فکر کنم سال دیگه قراره بره یه مدرسه ی دیگه در لاهیجان درس بخونه. فکر می کنم امسال باهاش همینطوری طی کنم تا وقتی که بره یا اینکه؟؟؟
یا اینکه چی؟؟

+کسی تابحال یه همچین مورد مشابه ای داشته؟؟ منظورم موردیه که خودت یارو رو انتخاب نکردی، حتی گاهی دفعش هم کردی اما اون به تو چسبیده و ول هم نمی کنه و تو هیچ جوره نمی تونی بعضی از افکار افراطیشو بپذیری و ترجیح میدی بری تو لاکِ خودت. همون فاطمه ای بشی که هیچ دوستی نداشت و بعد از ظهرِ دوشنبه به اینکه چهارشنبه با عسل بره بیرون/فلافل خوری یا نه، فکر نمیکرد و راضی بود! (من پیتزای بیرون نمیتونم بخورم بخاطر گیاهخواری)

++یه بار عسل بهم گفت بنظرم آدم با بعضی دوست ها فقط با دوری و دوستی میتونه بسازه و یه مثال درباره ی سایان-یکی که منم میشناسمش- گفت. نمیدونم اگه من همینو درباره ی خودش بهش بگم چه واکنشی قراره داشته باشه!?

+++میدونید، فکر می کنم روابط به این پیچیدگی ای که من خیال می کنم نیست. خیلی از آدم هر کسی رو که میخوان (و شاید حتی روابطشون درحد صمیمی ها نیست،) برچسب دوست صمیمی میزنن تا احساس کم آوردن چیزی رو نداشته باشن و همین آدما اگه بهشون بگی دوست صمیمی نداری، با کلمه ی "آخی" یه طعنه ای بهت میزنن :| بچسبد به ملیکا، شاهِ قمپز در کُن ها:|

++++اهوم درسته. ذهنم همه ی این اوقاتی که با افراد مختلف مجازی و واقعی رابطه داشته، داره بهم یه نتیجه ای رو انتقال میده که نمیدونم درسته یا نه... مردم برای بازیِ خودشون وارد روابط میشن، در حقیقت حس می کنم هیچ "ارزش"ی مابین این روابط برای مردم تعریف نشده ست. من میخوام. من این ارزش رو میخوام. من برای این ارزش دوست دارم وارد رابطه بشم. ارزشی که نمیدونم چیه و "مردم"ی هم نمیدونم کین. مخم قاطی کرده.

.::. همین الان خیلی خیلی خیلی هوس کردم چند نفر برام درباره ی مقوله ی رابطه و نظری که درباره ش دارن برام کامنت بذارن. البته فکر نکنم حوصله کرده باشید تا اینجا رو بخونید:| چون خودم الان حوصله ندارم برم یه دور بخونم و از نظر املایی-نگارشی چکش کنم :|
موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۲۷
فاطمه .ح

عسل

نظرات  (۱۴)

همشُ خوندم.
منم همچین چیزی برای روی داده. واقعاً منم راه دَک کردن اینطور آدم ها رو بلد نیستم.
شاید این کار رو میکردم که مثلاً تو تلگرام یا جوری بهش پیام میدادم و با چند دلیل مینوشتم که برای دوستی هم مناسب نیستیم. من زیاد بلد نیستم رو در رو به طرف بگم پس غیرمستقیم و از این راه میگم. این نظر منه.
پاسخ:
ممنونم. 
من هم نمیتونم رو در رو بگم، از طرفی فکر می کنم جدی و منطقی بودن مهم تر از اینِ که اون ناراحت نشه. ولی یه مدتیِِ چپ و راست انگار همه دارن به من اموزش میدن که به احساسات بقیه توحه کن و این چیزا. برای همین موندم واقعا، بگم نگم؟ 
و قطعا پیشنهادت خیلی خوب بود ممنونم بابتش :)
من بدونِ در نظر گرفتنِ تفاوتِ فضای فکریِ دخترها با پسرها و همینطور تفاوتی که در ارتباط‌گیریِ دخترها و پسرها وجود داره ، نظرم رو میگم. چون اگه بخوام اونا رو هم در نظر بگیرم یه‌ذره پیچیده میشه و سخت میشه توضیحش ...
برام ثابت شده که وقتی با مصداق حرف بزنم واضح‌تر بیانش می‌کنم! 
مثلاً خودم! من از همون اول ابتدایی "دوست" برام یه‌کلمه‌ی بیگانه بود. نه اینکه دوستی نداشته باشم یا به کسی اعتماد نکنم یا با کسی حرفی نزنم! نه! اتفاقاً تا پنجم ابتدایی اصلاً نمی‌فهمیدم صمیمیت و اعتماد رو نباید خرجِ هرکسی کنم! رُک‌ترش این میشه که خیلی بچه بودم! اینو وقتی فهمیدم که توی یه محیطِ کاملاً بیگانه قرار گرفتم. قم. اون سه سال باعث شد که من دیگه خودم به کسی نزدیک نشم! مگر اینکه طرف رو مناسب بدونم! باز نه اینکه من توی قم دوستی نداشته باشم! داشتم! اما صمیمی فقط یکی بود. شاید یکی و نصف! نه حتی دوتا!! دشمن هم داشتم! تعدادِ دشمنا از انگشت‌های دوتا دست هم بیش‌تر بود :))) وقتی برگشتم رشت ، هشتم بودم ، توی مدرسه به هرکسی نزدیک نمی‌شدم. اصطلاحاً به هرکسی رو نمیدادم. همون اوایلِ هشتم ، یه دعوایی سرِ جا شد. طبق تجربه‌ی سه‌ساله‌ام فهمیده بودم که هرچی عقب‌تر بشینم ، دردسرم بیش‌تره و درس رو بدتر می‌فهمم و دبیر من رو یکی از عوامل شلوغی کلاس حساب می‌کنه. جای خودم رو با یکی عوض کرده بودم و اومده بودم جلو و طرف پشیمون شده بود! حالا طرف کی بود؟ دقیقاً همونی که از روزهای اول مدرسه نظرم رو جلب کرد بود! حرف زدنش و درس خوندنش حتی! اما کوتاه نیومدم! در حالیکه اگه چهار پنج سال قبلش بود کوتاه میومدم و صندلی رو اصطلاحاً دو دستی تقدیمش میکردم :| موندم و جایِ خودم گرفتم و اتفاقاً با همون فرد الان رفیق هستم و هنوز هم حرف میزنیم ؛ البته امسال مدرسه‌هامون جدا شده.
هرکسی روش خودش رو برای جذب و دفع افراد داره. ضمناً هم جذب لازمه و هم دفع. بعضی وقت‌ها لازمه بعضی رو به خودمون جذب کنیم! به هردلیلی! بعضی‌وقت‌ها هم لازمه دورشون کنیم ، مثلِ موردِ شما. امسال یکی بود که می‌خواست خودش رو بهم نزدیک کنه! [هرچند اینکارا رو لوس‌بازی میدونم :دی مثل کلاس اولی‌ها هستش خب‌:/] بد نبود ، مشکلی هم نداشت! منم گاهی جذبش میکردم و گاهی خنثی بودم. اخلاق من اینطوریه که صمیمی خیلی کم پیش میاد ولی دوستیِ معمولی رو تقریباً با همه دارم. الان توی کلاسم ، فقط یکی هست که میشه اسمش رو گذاشت صمیمی! البته شاید هم نشه اسمش رو گذاشت صمیمی!! من زنگ تفریح با کسی نمی‌گردم! مگر اینکه کسی بیاد و بخواد حرف بزنه... شاید من کسی رو برای خودم اونقدر صمیمی ندونم ولی برای بقیه صمیمی محسوب میشم! واسه همین میگم هرکی روش خاص خودش رو داره :) 
+ حال میکنین کامنتم هم‌قواره‌ی پست شده؟‌:دی
++ اگه واقعاً میخواین رابطه‌تون رو باهاش قطع کنین ، بهترین راه یه دعواست:دی یه‌دعوا بینِ خودتون و اون راه بندازین :)) ولی اگه در اون حد آزار و اذیتی نداره ، به‌نظرم همینجوری بگذرونین [بعلاوه کمی بی‌محلی مثلاً ] تا سال بعد که میخواد بره :)
پاسخ:
سلام. 
اصلا اینقدر حال کردم کامنت به این طولانی ای دیدم :دی ممنون از وقتی که گذاشتی (البته معمولا اخرش اینو میگن :))) )
ممنون که تجربه ت رو نوشتی، برام خیلی جالب بود خوندنش. 
اهوم، خانم عین هم در نظرش ما صمیمی ایم!!!

نه من اهل دعوا و اینا نیستم، یعنی نیازی بهش ندارم و خب آزار و اذیت که قطعا با هم گیس و گیس کشی نداریم ولی به هر حال از لحاظ روحی آدم مشکل پیدا می کنه. 
خواهش میکنم. باید طوری بگید و برخورد کنید که به قولی نه سیخ بسوزه نه کباب.
پاسخ:
دقیقا. و متاسفان موقع این کارها آدم باید خیلی توضیح بده و من تو این موارد توضیح دادن اعصابمو خرد میکنه، یه جورایی انتظار دارم خود یارو بفهمه چه رفتارهاییش به من نمیخوره ...
والا تا تجربش نکنی نمیتونی و نمیتونم نظر بدم چون همه باهم فرق دارن! ولی چیزی به ذهنم رسید میگم برات 
پاسخ:
اهوم باشه
۲۷ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۴ آقاگل ‌‌
والا راستش سعی کردم بخونمش. تقریبا هم خوندم. ولی اینقدر غلط هکسره ای داشت که نشد دقیق بخونمش.
ولی در کل وقتی میخوای از کسی دور شی و حد و مرز خاصی رو برای دوستی با اون قائل بشی به نظرم بهترین کار اینه که مستقیم بهش بگی. شاید به صورت آنی ناراحت بشه ولی مطمئن باش بهتره.
باز اگر میبینی نمیتونی مستقیم بهش بگی. خب با رفتار به نوعی بهش برسون که حد و مرز دوستیت با اون تاکجاست. 
:)
پاسخ:
ببخشید بالاخره. ولی موقع نوشتن سعی کردم کسره بذارم اونایی هم که "ه" داره بیشترشون برای فعله. 
اهوم. درسته. ممنونم. 
۲۸ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۱ آقاگل ‌‌
خب همین دیگه همه اش رو سعی کردید کسره بذارید اشتباه شده :)
اونجاهایی که فعل بوده هم کسره گذاشتی.
پاسخ:
عه :))) فکر می کردم اشتباهم برعکسی بوده! یعنی کسره ها رو فعلی گذاشتم! چک می کنم الان. 
۲۸ دی ۹۵ ، ۰۸:۳۹ لوسیفر زوبع
همچین موردی رو یادم نمیاد تجربه کرده باشم (اما قبلا بارها بهش فکر کردم و به نتیجه ای نرسیدم) اما دوست صمیمی داشتم و بودم که الان دلم واسشون لک زده.
فعلا که معتقدم رابطه ها برپایه ی سود استواره.حالا نه صرفا اون سودی که اغلب تو فکرمون داریم.همین که کنار یکی باشی و حالت کنارش خوب باشه داری ازش سود میبری و سعی میکنی این رابطه رو پایدار نگه داری.

پاسخ:
اگه این سود دو طرفه باشه بنظرم خیلی بهتره. 
جالبه که همین امروز درس دینیمون درباره ی دوستی و یافتن دوست خوب بود و یکی از فعالیت هامون هم دقیقا سوال من بود!! گفت مثلا عباس یه پسریه که دیگه نمیخواد با محمد دوست باشه ولی نمیدونه چیکار کنه , شما چه نظری دارید!!!
جالب تر اینکه همین خانم عین این درسو تدریس میکرد :)
۲۹ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۸ علی موسوی
خب واقعا درباره اینچیزا که پیچیده و نسبیه میشه ساعت ها صحبت کردو به نتیجه نرسید  .. من تو دبیرستان انقد مثل شما به مسایل فکر نمیکردم و تحلیلی ازش نداشتم اما فکر میکنم چن تایی رفیق خوب داشتم و کلا فکر میکنم اگه فمینیستیش نکنید رفاقت یه مقدار ذات مردونه و جدی تری داره و موارد موفقش تو پسرا بیشتره و یه دلیلش اینه که حسادت بینشون کمتره ....
قشنگ گفتید که من دنبال ارزش هستم ... شاید توضیح واضحات باشه اما بنظرم این ارزش بارز ترین وجهش از خود کلمه دوستی بیرون میاد و چیزی نیست جز دوست داشتن واقعی و غیر سودجویانه طرف مقابل و شما چون یه دوست رو واقعا دوست دارید اوقات فراغت و تفریحتونو باهاش میگذرونید چون باهاش قلبا بیشتر بهتون خوش میگذره و تو سختی و مشکلات سعی میکنید کمکش کنید و همراهش باشید چون دوست ندارید کسی که دوسش دارید تو ناراحتی باشه ... ..  تا حد زیادی نسبیه و انگار در افراد مختلف درصد عقل و احساس تو انتخاب و ادامه دوستی موثره ولی فکر میکنم در مجموع باید پیش یه دوست آدم بتونه بر خلاف جاهای دیگه بدون ترس و دلهره خود واقعیش باشه و باید عقلا و قلبا اونو  واقعا و بی تعارف دوست داشته باشه و وقتی باهاش هست حالش بهتر باشه و سنسورای دوست داشتنش فعال بشن ... همش نسبیه واقعا تعریفی براش نیست
پاسخ:
همینطوره.  نمیدونم رفاقت ذاتش چجوریه ، ولی بستگی داره دو طرف قضیه چه جوری باشن و به هم بخورن یا اینکه نه. مثلا اوایلش بنظرم نمیرسید که نتونم تحملش کنم، ولی هرچه میگذره حس می کنم یک رابطه ی دوری و دوستی رو باهاش بیشتر ترجیح میدم. اونم غالبا چون خیال می کنم یه سری خلقاتش روم تاثیر سوئی داره و روانم ارام نیست
بله منم منظورم همین ارزشی بود که شما گفتی. خب چنین ارزشی رو بین من و دوستم نمی بینم. شایدم من سخت گیرم البته و به قول یه سری دوستان خودبین :)) 
باید روش کار بشه. 

درسته، ممنون. 
۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۰۱ بلاگر آرام
من تو این مسئله خیلی تجربه دارم. ببین رابطه ها عموما خیلی مسخره ست خصوصا تو دوره راهنمایی. من تو اون دوره یه دوست خیلی خیلی صمیمیپیدا کردم که از برخورداش و رفتارش و اینها خوشم اومد تو اون دوره ولی با همین دوست سالهای اینده خودمو به گند کشیدم. دوستم از اینجور آدمایی بود که فقط دوست داشت ازش تعریف بشه و تائید بشه و وقتی تو مسئله ای من ازش بهتر بودم چنان مسئله بزرگی پیش میومد و دعوا میشد ک نگو. متاسفانه چون عمق صمیمیت ما خیلی شده بود من شدیدا بهش وابسته شدم و بخاطر اون حتی تیزهوشان مرکز استانی که قبول شدم نرفتم - گریه زاری کرد و عملا نتونستم برم - و در نهایت ناباوری سال دوم دبیرستان رفتم مدرسه و دیدم نیومده. اس دادم ج نداد و فرداش فهمیدم رفته مدرسه دیگه. به همین سادگی.
وقتی وارد یه رابطه میشی باید اول مدتی حسابی طرف رو زیرنظر داشته باشی تا ببینی چطور آدمیه. راستش ما واقعا مناسب نبودیم ولی من هیچوقت اینو نفهمیدم و اولین ضربه و بحران زندگیم همین شد که خلا صمیمی ترین دوستم رو احساس کردم و اون سال نابود شدم عملا.
از همون موقع یاد گرفتم که صمیمیتم رو کنترل کنم. و خیلی ها خواستند بهم نزدیک بشن نذاشتم. ساده ست دور کردن آدما. به کارها و عقایدی که باهاش مخالفی واکنش نشون بده. نه خیلی تند ولی خب حتما واکنش بده. زیاد باهاش درگیرنشو مثلا زیاد باهاش حرف نزن یعنی تو حرف نزن بذار اون حرف بزنه. و از اینجور کارها. یعنی محدوده رابطه تون رو با رفتارت بهش نشون بده و اون هم خودش کم کم میفهمه و میپذیره. اگه اون متمایل به دوستی با توعه و تو میدونی دوستای خوبی نمیشید سریعا به کمرنگ کردن دوستیتون اقدام کن. ما نباید ادمارو بیشتر و بیشتر به خودمون وابسته کنیم در حالی که رابطه باهاشونو نمیخوایم. اینکه سال دیگه میخواد بره به نظرم چیزی رو عوض نمیکنه. ممکنه باز برگرده یا اصلا رفتنش کنسل شه.
در هر شرایطی بهتره با رفتارمون محدوده روابط رو که خواستارشیم به آدما نشون بدیم. به طور مثال اگه تو راحت بری تو جامدادی دوستت داری نشون میدی اگه اونم بره تو جامدادیت مشکلی نداری. اما اگه دوستت رفت و تو خوشت نیومد باید واکنش نشون بدی تا بفهمه. کوتاه نیا چون فقط تو نیستی که ضرر میکنی، اونم ممکنه آسیب ببینه.
امیدوارم تجربیاتم مفید باشه:)
پاسخ:
ممنونم. خیلی هم مفید بود :)
سلام دوستم ، به جمع ما بیا
 http://behclub.ir/dashboard
پاسخ:
-_-
ین موضوع که خانواده حال می‌کنند با کسی که دوست هستی که خانواده‌اش درست حسابیه یه بار پیش اومد و من خیلی بدم اومد از قضیه.
راستش من خیلی به یاد ندارم که کسی خیلی مایل به دوستیم باشه و منم بخوام ردش کنم.
ولی معمولاً دوستانی که کم محلی می‌کنند و یا خبری از آدم نمی‌گیرند به مرور زمان منم مثل خودشون رفتار می‌کنم چون این حس بهم دست می‌ده اونا نمی‌خواند صمیمی بشیم.
پاسخ:
مایل نه، یه جورایی شما بخون "کَنه"! 
 احتمالا من فردا یه پستی درباره ش میذارم :)
اهوم، من هم روش کم محلی رو که اکثرا روش تاکید داشتن، پیش گرفتم، حدودا جواب میده. 
۰۶ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۱۳ بچه پولدار ..
چه پر احساس.
اگه ممکنه منو هم لینک کنید 
پاسخ:
موندم این هرزنامه ست یا نه. 

سلام فاطمه عزیز.دلیل این تمایل به تنها موندن برای پیدا کردن یک دوست واقعی خیلی باارزشه. ولی خاهش میکنم که از ادامه ی این رابطه نترسی. من فکر میکنم که حتی میتونه از جنبه هایی مفید هم باشه. بابت مطالبی که از متن شما فهمیدم(نمیدونم درست فهمیدم همشو یا نه-.-) برای مثال موارد زیر به ذهنم رسیده:

- ادامه این رابطه میتونه به عنوان تمرین زندگی برای قرار گرفتن در یک رابطه ی دوستانه باشه

- دلیل این تنهایی ممتد میتونه فهم و درک بیشتر شما نسبت به هم سن و سالهات باشه، که باوجود اینکه خیلی خوبه شاید داره از یه جنبه ی خیلی دوری شمارو تبدیل به یک آدم خودپسند یا مغرور میکنه و این نگاهه از بالا داشتن برای اون فردی که از فهم و درک و شعور بیشتری برخورداره نوعی حواس پرتی نسبت به خودش محسوب میشه. منظورم اینه که اون فرد مطمئنن خودش میدونه که نباید در هر سطحی از شعور نگاهه از بالا به بقیه افراد داشت.منظورم اینه که سعی کردم حرف بدی نزنم و از من ناراحت نشو چونکه خیلی دوستت دارم و قلبم میشکنه اگه ازم ناراحت بشی(. .)

- لزومی نداره که باهاش هم عقیده باشی. میتونی با حتی کوته فکرانه ترین عقایدش هم نظرات خودتو به چالش بکشی و لذت ببری. اونقدرها هم حال بهم زن نیس. تو هم حرف های مخالفتو بهش بزن. مثلا اینکه نظرت راجع به نژادپرستی چیه. هرکسی عقاید خودشو داره. مث اینکه بشه تجربه دوستی با یه ادم از اقلیت های مذهبی و داشت. خیلی هیجان انگیزو لذت بخشه. چون صرفا عقاید و افکار اون فردو میشنوی و تحلیل میکنی بدون اینکه چیزی بهت تحمیل بشه.

- اخرین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که دلایلی که از طرد کردن عسل مطرح کردی کافی نیس. احساس میکنم درگیر اون اتفاق همیشگی و کلیشه ایه روابط شدی. چون اون بهت تمایل نشون میده، شما پس میزنیش. چون داره میاد سمتت، احساس میکنی که داره فشار میاره و هول ت میده و در نتیجه اذیت میشی. حتی توی یه رابطه ی دوستی ساده هم مثال چوب خشک صدق میکنه که باید از دو طرف فشار مساوی بهش وارد بشه و اگر نشه چوب که همون رابطه هس میشکنه. کافیه که برای یک لحظه از فضای رابطه خرج بشی و از بالا به خودتون نگاه کنی: طبق گفته های خودت اون دختره خوبیه. دختر خوبی که فاطمه رو دوست داره. و اون شمارو فرد مناسبی برای اینکه دوست صمیمیش باشی پیدا کرده. همین یعنی که برات احترام قائله و براش ارزشمند هستی. همینا کافی نیس که بجای اینکه نسبت به فردی که به ما حس خوبی داره مغرور و بی عاطفه باشیم، فروتن و متواضع برخورد کنیم؟:(

- مطمین باش رابطه ای که حتی با وجود گذشت زمان خیلی زیاد هم برات ارزشی پیدا نمیکنه، موندگار نخواهد بود و در چارچوب روزهای همکلاسی بودن خلاصه میشه. پس نگرانش نباش و به عنوان یه تجربه از دوستی نظاره گرِ برخوردها و رفتارهای خودت باش و لذت ببر.

-در پایان این رابطه کسی که تا ابد حرف هاو عقاید و رفتارش فراموش نمیشه شما هستید.چون شما در یک مقطع زمانی بهترین دوست یک ادم هستی که تا ابد در ذهنش موندگاره. چون اون فاطمه رو انتخاب کرده. اگر منم همکلاسیت بودم برای یه دوستی واقعی شمارو انتخاب میکردم.هرچند که نمیدونم رابطمون دوطرفه میشد یا نه.>.<:>:)))

امیدوارم یه روزی اون بست فرنده واقعی که همنشینی باهاش واقعا روحتو ارضا کنه پیدا بشه^.^ دوستت دارم از خوندن نوشته هات لذت میبرم همیشه بنویس3>

پاسخ:
سلام. اسمت منو یادِ فیلمی انداخت که چندسال پیش انقدر دوستش داشتم، هر روز تماشاش می کردم
 
فکر می کنم همه ش رو درست نفهمیدی که خب یه بخشیش برمیگرده به زیادی مختصر توضیح دادنی که انجام دادم :
1. زیاد حس نمی کنم که نگاه از بالا به پایینی داشته باشم و امسال هم که به نظر خودم کولاک کردم با این تغییراتی که تو اخلاقم ایجاد کردم. بنظرم چون شما رفتارهای من رو در دنیای واقعی و نه حتی تو چت کردن و با دوستانم ندیدی، همچین برداشتی داری. و اینکه گفتم به دلایلی تو وبلاگم خیلی اخلاق قدیمیم رو تغییر ندادم چون بنظرم خواننده ی من مجبور به خوندنِ من نیست و افرادی که زیادی به بحث و حاشیه درست کردن علاقه دارن، میتونن تب وبلاگ من رو ببندن و کسی مجبورشون نکرده اما در دنیایِ واقعی اون آدم مجبوره هر روز 8 ساعت با من سر یه کلاس بشینه و من حداقل ترین کاری که می تونم انجام بدم، بهتر کردنِ رفتارهای خودم در برابر افرادیه که اختیاری در بودن یا نبودن تو کلاسم ندارن و این یه وظیفه س رو دوشِ هر دانش آموزی که به این حواسش باشه!

2. من از فهمیدنِ اینکه کسی کوته اندیشه یا اینکه خودم تواناییِ به چالش کشیدن کسی رو دارم، لذت نمی برم و همه ی همه ی همکلاسی هام رو در همین حدی که شما گفتی قبول می کنم و ابدا به دنبال عوض کردنشون نیستم حتی اگه این حس بخواد بهم نفوذ کنه، بیشترین تلاشمو می کنم که جلوشو بگیرم و اون تلاس من برای تغییر دادن عسل هم اشتباه بزرگی بود. 
نکته ی دیگه اینکه مقایسه ی حرف زدن با یک اقلیت دینی و حرف زدن با کسی که بین آدمها نژادپرستانه رفتار می کنه و با همین رفتارهاش به ادم هایی ضربه می زنه، زمین تا آسمون فرق داره! کسی که اقلیت دینیه، عقایدش با من فرق داره و همونطور که شما گفتی لزومی در چپوندن افکارش در ذهن من نیست و با اون دینش آسیبی به من نمی رسونه ولی اونی که من دارم ازش حرف می زنم، در کنار اذیت کردن دیگران با افکارِ غلطش، خیلی از انسان ها رو از بقیه پایین تر می دونه. در کنار این، من کِی گفتم اون چیزی به من تحمیل نمیکنه؟ :-)
بله حرف شما کاملا درسته قطعا هر رابطه ای یه سری فوایدی داره ولی وقتی من فواید و مضرات (تاثیرات سوئی که رو خودم گذاشته و میذاره) رو بررسی کردم، به این نتیجه رسیدم که حالِ روحی و روانیم خیلی خیلی میتونه بهتر باشه بدون دوستیِ نزدیک با عسل. 
3. مثل اینکه شما متن من رو دقیق نخوندی. یه جمله ایشو برات میذارم : نمیخوام بیشتر از این براتون توضیح بدم و دوست هم ندارم شما برداشت خاصی از عسل داشته باشید
این نوشته ی من کاملا نشون میده که نخواستم توضیح زیادی درباره ی دلایل مختلفی که بخاطر جدا شدن از عسل دارم ارائه بدم، پس چیزهای که اینجا نوشتم (که هیچی هم نبود!) لزوما همه مسائلی نیست که بین ما وحود داره. 
(البته معیار کافی بودن یا نبودنش رو هم خودِ اون شخصی که تو رابطه ست تعیین می کنه قطعا چون همونطور که خودِ شما بهتر میدونی، روحیات افراد مختلف باهم فرق داره  :)) )

احساست غلطه؛ اگه دوست داری میتونم بیشتر درباره ی دلایل رفتارهام برات توضیح بدم به طور خصوصی ولی خب اینحا نیازی به گفتن نیست. 

خدایی معیار ارزشمند بودن و محترم بودن از نظر من اینی نیست که شما گفتی و اصلا دلیل نمیشه! :|

اینکه من میشینم فکر می کنم تاثیر بدی که دوستم رو من میذاره چیه و ایا من واقعا حالم خوبه تو این رابطه یا نه، مغرور بودنه من رو می رسونه؟ 
شاااید بنظرش یه همچین دوستی پیدا کرده ولی آیا من هم همچین فردی رو برای دوست صمیمی پیدا کردم؟ درسته که لزوما نباید تفکرات یکسو باشه اما فرق بین یه هم کلاسی و دوست و دوست صمیمی هم همینه! یه سریا نقطه ی مشترکی باهات ندارن، بعضی خیلی هم نقطه ی مخالفتن و گه گداری پیش میاد که یارو همسوعه باهات و تو از همنشینی باهاش لذت می بری (یا نمی بری). من هم به همین خاطر، یه سری محدوده هایی دارم و ترجیح میدم با سخت گیری دوست صمیمی پیدا کنم تا اینکه حالِ خودم خوب نباشه :)
مگه همیشه باید پایان داستان به خوبی و خوشی تموم بشه؟ به نظر خودم که اگه اینطوری فکر کنیم کل زندگیمون از کفمون رفته!

ممنون از لطف زیادی که تو این کامنت به من داشتی و خوشحال شدم یه همجین کامنت مفصلی ازت دریافت کردم:)
راستی یادم رفت بگم که رابطه ی بینِ من و عسل در حد همون همکلاسی ها برگشت. 
ممنونم منونم از پاسخت^.^ دوس داشتم این کامنت گذاشتنو.>.<با همه حرفات موافق هستم من یکم تخیلی به قضیه نیگا کردم(. .) 3> بیشتر بنویس3>
پاسخ:
سلام مجدد. خواهش می کنم؛ نه خب چون اطلاعات کامل نداشتی یه جاهایی اشتباه شد:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">