وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

در راستای تشریح خودم

چهارشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۳۳ ب.ظ

اگر پیش‌آمدهای زندگی دست خودم بود یا حداقل کمی قدرت در تغییرشان داشتم، به‌احتمال 99.99 درصد ترجیح می‌دادم کسانی که در یک مکان و زمان و برای دلیل خاصی با من آشنا شده‌اند با افراد دیگری که در مکان‌ها، زمان‌ها و به دلایل دیگری با من ملاقات کرده‌اند، ارتباط پیدا نکنند. مثلاً هیچ‌وقت دلم نمی‌خواهد همکلاسی‌های کلاس زبانم، همکلاسی‌های مدرسه‌ام را ببینند یا آن‌ها را بشناسند. یا فامیل‌های طرف مادری و پدری، معلم‌های متوسطه اول و متوسطه دوم، وبلاگ نویسها و غیر وبلاگ نویسها، بلاگرهای بلاگفا (قدیمی‌ها) و بلاگرهای بیان، دوستان مدرسه قبلی و مدرسه جدید، اقوام دور و نزدیک، افراد یک برهه‌ی زمانی خاص با یک برهه دیگر، دوستان فرومی و وبلاگی و الی‌آخر.

اما خب در زندگی واقعی هم‌چین اتفاقی نمی‌افتد: بچه‌های مدرسه همکلاسیِ کلاس زبانم می‌شوند و با آن‌ها ارتباط پیدا می‌کنند، اقوام پدری و مادری‌ام را در یک عروسی می‌بینیم، در یک اجتماع دانش‌آموزی دوستان مدرسه قبلی و جدید باهم ملاقات می‌کنند و خلاصه همیشه چیزی اتفاق می‌افتد که بر وفق مراد نیست. البته منظور مراد من است. نه مراد شما یا افراد دوروبرم.

شاید دلیل‌تراش خوبی باشم ولی در این‌یک مورد فقط حس می‌کنم که دلم نمی‌خواهد این اتفاق‌ها پیش آیند. دوست دارم هرکسی در جایگاه خودش بماند و از آن پایش را فراتر نگذارد. اگر فعلاً در زندگی‌ام است، بماند و زندگی کند و چندان کنجکاو نباشد؛ اگر زمانش تمام‌شده و یا قرعه‌اش به دیدارهای سر کوچه‌ای افتاده، بیش از این به من نزدیک شدنش حالم را خراب می‌کند. هرکسی همان‌جایی که با من آشنا شد و یک روزی تمام شد یا نشد، برایش کافی است: بغل‌دستی‌ام را فقط وقتی دوست دارم که او را در مدرسه ببینم. مهدیه را فقط در کلاس زبان دیدن می‌پسندم. دیدن فامیل‌های پدری‌ام همان سالی یک‌بار خانه‌ی خودمان بس است. همکلاسی‌های مدرسه‌ی قبلی‌ام جایشان در همان صندوقچه‌ی خاطرات خوب است. چه دلیلی دارد دوستان گیاهخوارم با غیر گیاهخوارها حرف بزنند؟

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۱۱
فاطمه .ح

اینگونه ام

نظرات  (۵)

:| :| د عههه :| نمیشه اینطور ک میخوای هیچوقت :) فک کنم قبلا من هم این مشکل رو داشتم .افرادی که با من آشنا هستند ، همدیگر را ببینند یک طوری خجالت اور و زجر آور بود برام! 
بعدش عادی شد برام . اره این منم . اینم هویتمه ، اینم خانواده ی پدریمه با تمام اخلاقیاتی که دوست ندارم و اره ، اینم یکی ِ که یه مدت باهاش دوست بودم ، پذیرفتمش یه جورایی :)
+ من از بلاگفا اومدما :دی =) تازه خودت بودی هی میگفتی بیا ... :))

پاسخ:
آره بخاطر دوران نوجوانیِ بنظر من هم. درست میشه اینم :)))

میدونم :)) 
از منی که در دهه ی سوم زندگی هستم: اینطور به نظر من بده. هر آدمی یه روزی به درد میخوره. تو خونواده ی ما کسی این فکر رو داره. حالا تنهایِ تنها شدیم. حتی سال به سال کسی به ما سر نمیزنه و ما هم به کسی سر نمیزنیم. این بیخیال مردم شدن، کم کم بر روی دیگران هم تاثیرگزار هست و باعث دور شدن اونها میشه.
پاسخ:
آره میدونم عواقب بد داره. این پست هم چیزس رو نوشتم که حس می کنم ته دلم هست وگرنه که در واقع اتفاقات به میل خودشون پیش میان :)
۱۲ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۰۳ علیـ‌ تَرین
خیلی عجیب‌ـه ولی خیلی هم بد نیستا! در برخی موارد اتفاقا خیلی هم خوبه! :)

فقط اون قضیه جداسازی گیاهخوار از غیرگیاهخوار دیگه آخرش بود! :دی
پاسخ:
:)))) جداسازی نیست. گذاشتن هر چیزی همونجاییه که بوده. که در حقیقت هم اتفاق نمی اقته !
وای فاطمه ، کاش فقط این بود و درست میشد :| دلم به همین یکی راضی ِ :/ کاش فق با محی مشکل داشتیم ماها :|
سن ِ کوپه کوفتی :|
پاسخ:
محی چیه :| برای حل شدن بقیه ش باید خودت تلاش کنی دیگه :))

۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۳۴ اسماعیل نادری
این اخری دیگه خیلی محدود کننده است . دوستان گیاه خوارم با غیرگیاه خوار ها حرف بزنن؟ مگه چیه خب این طوری تو خودتم نمی تونی با خیلی ها حرف بزنی
پاسخ:
همه شون محدود کننده است و لزوما افکار درستی نیست بلکه خیلی هم غلطه حتی. 
 منظورم این نبود که هر گیاهخواری فقط با گیاهخوار حرف بزنه! چیز دیگه ای مد نظرم بود تو همه ی اینها : آشنا نشدن افرادی که هر کدوم منو به یه دلیلی میشناسن. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">