وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

از مشارکت های کلاسی در اولین روزهای سال 96

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۰۰ ب.ظ

دبیر ادبیاتم وسط کلاس گفت: برای ما معلم‌ها خیلی سخت است، خیلی باید حواسمان باشد که از یک سری کلمات خاصی استفاده نکنیم تا بچه‌ها داستان درست نکنند و لبخند نزنند و مسخره‌بازی درنیاورند و فلان. دانش‌آموزها جنبه‌اش را ندارند وگرنه ما دوست داریم خیلی چیزهای بیشتری به‌غیراز درس مطرح کنیم.

بعد کلی دربارهٔ بی‌جنبه بودن دانش‌آموزها توضیح داد و در همین موقع بود که من از حرف نزدن خسته شدم.

گفتم: چرا فکر می‌کنید فقط دانش‌آموزها مقصرند؟ به نظر من هر دو طرف اشکالاتی دارند.

 گفت چون در کلاس‌هایم می‌بینم

می‌خواستم بگویم با این رفتارهایی که تو داری، من هم دوست دارم مسخره‌بازی دربیاورم! این جمله را نگفتم. در عوض گفتم وقتی شما قبل از هر جمله‌ای میگویید "امیدوارم جنبه‌اش را داشته باشید"، "این را که میگویم بی‌جنبه بازی درنیاریدها!" (و ...) خب باید هم انتظار داشته باشید که بچه‌ها به قولی بهشان بربخورد و وقتی دارید آن حرف‌ها را می‌زنید، دقیقاً برای درآوردن لجتان، مسخره‌بازی دربیاورند

بعدش هم ماجرای دبیر زبان را برایش تعریف کردم. اینکه یک روز بحث ایدز و این‌ها پیش آمد و در کلاس دربارهٔ آن حرف زدیم؛ و دبیر زبان در ادامه حرفِ من -که راجع به بالاتر رفتن درصد مبتلایان به ایدز توسط رابطه جنسی نسبت به معتادان بود- حرف‌هایی را برای توصیه در رابطهٔ جنسی زد. اینکه ما از روی حیا یا هرچه به نوجوانان "آموزش" نمی‌دهیم که از کاندوم استفاده کنند و حرفه‌ای این‌چنینی.

هیچ‌کس در آن کلاس نه خندید و نه لبخند زد. نه چشم وابرو بالا انداخت و نه قیافه‌ای عجیب به خودش گرفت! دلیلش هم به نظر من واضح بود. دبیر زبان ما از این آدم‌هایی نیست که فکر کند همه باید از این مسائل خجالت بکشند، دخترهای 14-15 ساله نباید در کلاس‌هایشان بحث‌های جدی کنند یا اینکه بچه‌ها همه‌شان بی‌جنبه‌اند. ما این را می‌دانستیم چون بارها و بارها دربارهٔ مسائل جدی، مثل محیط‌زیست، طرز تفکر آدم‌های امروزی و مسائلی که به نظر خیلی‌ها وقت‌گیر است در کلاس بحث کرده بودیم. هیچ‌کدام از بچه‌ها فکر نمی‌کرد الآن دبیر زبانمان قرار است جملهٔ "خب بهترِ کمتر دربارهٔ این چیز حرف بزنیم، می‌ترسم جنبه شو نداشته باشید!" به آخر حرفش بچسباند. احساس بودن می‌کردیم، احساس حساب شدن، احساس بزرگ شدن، احساس رفتن به مرحلهٔ بعد...

راستش به‌شخصه فکر می‌کنم اگر بخواهیم قبل از هر جمله "خب حالا زیاد روت باز نشه ها ولی..."، "بی‌جنبه بازی درنیاری ها" بگوییم، حقمان است که طرف روبه‌رویمان دقیقاً بی‌جنبه بازی دربیاورد. وقتی بعدازاینکه یکی دو جمله حرف می‌زند، یکهو می‌گوید "خب تا اینجا بسه، می‌ترسم زیاد واردشم جنبه نداشته باشید"، حقش است که 90 درصد بچه‌های کلاس از او احساس تنفر کنند. (این برچسب‌ها را خودم نمی‌زنم، خود بچه‌ها دقیقاً با همین ادبیات گفته‌اند که از او متنفرند!)

نمی‌دانم منظورم را گرفتید یا نه! نمی‌گویم که همه مشکلات از رفتار دبیر ادبیاتم و آن حالت حرف زدن آرام و ترسو و پر از انرژِیِ منفی‌اش هست، نه نیست ولی همهٔ تقصیرها هم به گردن دانش‌آموزها نیست! نمی‌گویم که دبیرها باید دهانشان را باز کنند و هرچه می‌خواهند بریزند بیرون اما ... . امان از این اما!

خلاصه، قضیهٔ زنگ زبان را که گفتم، تقریباً همه بچه‌ها یکهو گفتند "عه آره!"،"دقیقاً" و الی‌آخر. بعضی‌ها شروع به حرف زدن کردند و دبیرم دوباره دربارهٔ این چیزها حرف زد. من هم تصمیم گرفتم دیگر بیشتر از این ادامه ندهم و دوباره ساکت شدم. خیلی وقت است که اعصاب شرکت در بحث‌هایشان را ندارم؛ اما  در آن بین، یک‌لحظه فکر کردم چقدر خوشبختم که می‌توانم بخشی از حرف‌هایم را گاهی در وبلاگم بنویسم. جدی. چقدر خوشبخت.

 

پ.ن: هنوز در جست‌وجوی دلیل بالاتر بودنِ آمار وبلاگ قبلی‌ام نسبت به اینجا هستم. نزدیک به یک سال است که آپ نشده ولی تعداد بازدیدهایش بیشتر از اینجاست!

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۱۷
فاطمه .ح

ترس

گفتارها

نظرات  (۵)

آره دقیقا. این خوب نیست هی پشت‌بندِ حرفشون بگن جنبه داشته باشینا :/ 
ولی یه‌مشکل و ترسِ دیگه هم واسه معلم‌ها وجود داره. الان معمولا تعداد بچه‌ها زیاده و به سی و چهل هم میرسه. و نمیشه به همه‌ی چهل، سی نفر اعتماد داشت که این حرف‌ها رو پیش خانواده نمیزنه! و همونطور که واضحه، همه‌ی خانواده‌ها یک‌شکل نیستن! و خب خیلی‌هاشون به‌دلایل درست و غلط، بدشون میاد از اینکه بچه‌هاشون وارد مسائل جدیِ سیاسی و جنسی و آگاهی‌بخشی و اینا بشن! و خب وقتی دبیری یه همچین بحثی توی کلاس کنه و درباره‌ش حرف بزنه،  بر فرض اگه شانس بیاره و همونجا بچه‌ها مثل کلاسِ خودت، آدم حسابی باشن و تمسخر نشه، اگه یکی جلوی خانواده‌ش بگه، ممکنه دردسر بشه واسش! چون فکرِ غالب اینه که نباید حرف جدی گفت توی کلاس [هرچند تا یه جایی باید گفت و این فکر غلطه، ولی خب هست دیگه!] و واقعا دبیر زبانتون یا دل و جرئت داشته یا تجربه و سابقه‌ش کم بوده :دی
پاسخ:
کلاس ما کلا 22 نفر دانش اموز داره. آدم بی جنبه هم کم نداریم، خودم می شناسمشون اما کاری که دبیر زبان کرد، احساس ارزش منتقل کردن بود. یعنی زنگ تفریح همه داشتن از این حرف میزدن که چقدر تو کلاسش حس ریلکسی داشتن و حتی خودشونم لزومی نمی دیدن که مسخره بازی در بیارن چون یکی اونجا جدی گرفته بودتشون!!
صدر درصد! منم میفهمم ترس دبیر ادبیاتم از چیه. ولی اینکه از اول اومد همه ی تقصیراتو انداخت گردنِ بچه ها، بدون اینکه به رفتار پر از انرژی منفی خودش نگاه کنه، باعث شد این حرفا رو بزنم. وگرنه درست میگی، حرفی در این مسئله نیست:)
تجربه ش که کم نیست حالا شایدم دل و جرئت داشته.. نمیدونم. بنظرم دبیرزبانمون نمیخواد فقط درسی ما رو قوی کنه، چون بحث راه میندازه تا نوع انتخاب و نگاه در زندگی واقعی رو هم به بچه ها نشون بده.
درسته، رفتار حاضرین سر هر کلاسی خیلی به رفتار خود مدرس وابسته است
پاسخ:
قطعا:)
چقدر تحلیل قشنگی کردی برای دبیر ادبیات :-)
گاهی معلم ها خودشان هم نمی دونند دارن چی کار می کنند، نیاز به تلنگر دارن
پاسخ:
:) به به درود بر پریسا بانو و لوبیاشون 
بله، ولی فکر کنم خیلی تلنگری هم بهش نخورد.. :/
معلومه خب وقتی مخاطب رو تحقیر کنیم واکنش مثبتی نمی‌بینیم!
ما حتی به بچه‌های کلاس میگیم اشکالی نداره بخندین. ولی بازم به بحثا توجه کنین چون مهمه و حساس. الان دیگه خودشون کاملا جدی مسائلشون رو مطرح میکنن بدون خجالت و مسخره‌بازی یا بی‌جنبگی. 
پاسخ:
آره ولی به گمونم دبیر ادبیاتم متوجه نیست که اون جملات چه تاثیراتی میذاره رو بچه ها. براش توضیح هم که میدادیم، انگار متوجه نمی شد داریم از چه مسئله ای میگیم.

خیلی هم خوب.
هوم خوب بود
از جمله نوشته‌هایی بود که سنت بزرگتر از عددش نشون میده :)
پاسخ:
شاید :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">