چون شود آن نور بر دل آشکار/در دل تو یک طلب گردد هزار
تابهحال همچین وقفهای
بین پستهایم نیانداخته بودم. البته منظورم وقفه انداختن با اختیار خودم است،
وگرنه حادثهٔ بلاگفا و وقفهٔ وبلاگ نویسی بعدازآن را به یاد دارم. بههرحال، چند
روز پیش دو سه کامنت از دوستان خوب وبلاگی خواندم و قرار شد دو روز قبل پست بنویسم
ولی به خاطر کلاس زبان و حجم درسها و البته اینکه ایدهای برای نوشتن نداشتم،
چیزی ننوشتم؛ اما امروز برای اینکه: پستی بنویسم، ماجرای مدتی را که گذشت -کمابیش-
تعریف کنم و البته از آیندهٔ اینجا و خودم حرفهایی بزنم، صفحهٔ پستِ جدید را باز
کردم.
اگر برگردیم به اوایل سال 96، مثلاً دو هفته تعطیلات، احتمالاً چیزهایی وجود دارد که دوست داشتم اینجا مطرح کنم و هنوز مطرح نکردم. برای مثال یکیشان عضو شدن در گروه وویس چت زبان انگلیسی بوده. تعطیلات من در کنار خانهٔ فک و فامیل و دوست و همسایه رفتن، بدون مدرسه ریلکس بودن، فکر کردن به سال جدید و تقریباً کارهایی که میشود حدس زد، با آن گروه تلگرامی گرهخورده بود. همچنین تغییراتی در نوع نگاهم به سه-چهار سال آینده ایجاد شد و پروندهٔ تعطیلات و ننوشتنها با پستی که در 17 فروردین منتشر کردم، به پایان رسید. در روزهای اول مدرسه بهوضوح خستگی از مدرسه را در وجودم حس میکردم. البته نه اینکه الآن حس و حال بهتری به آن داشته باشم ولی اوایل فاصلهٔ زمانیِ هفت و نیم صبح تا دو ونیم بعدازظهر خیلی سخت میگذشت. کمکم حجم امتحانها بالاتر رفت و زمان هم خودبهخود پرواز کرد. برای امتحانهای میانترم جزوه را حذف کردند چون سال نهمیها آزمون استانی میدهند و خب این باعث شد گیج شدنهای من هم کمتر شود و کلی از بچهها قوت قلب بگیرند. منظورم افرادی -مثل من- هستند که همیشه خدا در امتحانهای ترم با استرس به برگهها و تکمیلی و جزوه دبیر و کتاب وزارتی نگاه میکنند. حق هم داریم خب، آدم نمیفهمد اول از آن برگهها شروع کند یا سری به جزوه بزند یا اینکه کتاب وزارتی را موبهمو حل کند! حداقل نکتهٔ مثبت این امتحانهای هماهنگ شدهٔ استانی، حذف چیزهای گیجکننده است. البته نه اینکه الآن همهچیز برای من بهآسانی آب خوردن شده باشد؛ بهشخصه ریاضی میان ترمم (فقط کتاب وزارتی!) را طوری گند زدم که حالا دبیر برای من و چند نفر دیگر وقت مخصوص میگذارد تا در هفتههای آخر مدرسه برای امتحان اصلی آماده شویم.
حقیقتش این روزها بیشتر از هر وقتی احساس میکنم که به یکجور برنامهٔ کامل برای تقویت پایهٔ ریاضی و زبان فارسیام نیاز دارم. همچنین باید برای یادگیری یک سری چیزهای غیردرسی همزمان صرف کنم و برخی از عادتهایی که نصفه و نیمه خوبشان کردم را به مرحله ثبات برسانم. همهٔ اینها به بهتر شناختن چشماندازم به آینده برمیگردند. به اینکه بعدها از خودم چه میخواهم. وقتی بفهمم دو سه سال بعد خودم را در چه نقطهای میبینم، میتوانم برای امروزم برنامه بریزم و دقیقاً توجه نکردن به همین نکته دلیل شکستهای اکثر برنامههای شخصیِ ناموفق من بوده. عادت داشتم (و دارم) که آخر هفتهها به سقف زل بزنم و برنامه بچینم. یا شاید هم قلم و کاغذ و سررسید دربیاورم و برای روز بعدش که معمولاً شنبه است، برنامه بنویسم. غافل از اینکه برنامهٔ یکروزه و یکهفتهای فقط برای ساکت کردن حس میل به نظم داشتن و پیشرفت، مفیدند. نه چیزی بیشتر. برای پیشرفت واقعی قبل از هر چیزی باید با خودمان شفاف باشیم. دربارهٔ چیزی که اینجا هستیم و چیزی که میخواهیم چند ماه و چند سال بعد به آن برسیم. شفاف نهفقط در این حد که بگوییم میخواهم آنطوری باشم، این آرزوی من است و الیآخر. شفاف بهاندازهای که برنامهٔ 6 ماه بعد را بدانیم. یک برنامهٔ نوشتهشده، حاوی جزئیات و جملاتی مطمئن. برای بیشتر خواندن و فهمیدن دربارهٔ اولین قدم-شفاف بودن میتوانید این پست از وبسایت آقای steve pavlina (در کنار اسپیکینگ، ریدینگم هم خوب پیشرفت کرد:D) را مطالعه کنید.
اولین بار که با ایدهٔ شفافسازی کردن (در برنامهها و اهداف) آشنا شدم و جستهوگریخته دربارهاش چیزهایی خواندم، به نظرم رسید که این ایده باعقیدهٔ تم داشتن کاملاً در تضاد است. نمیدانم چند نفر از خوانندهها پستهای قدیمی من را دربارهٔ تم داشتن و برنامهریزی دقیق نداشتن خواندهاند یا اینکه هنوز به یاد دارند، ولی بههرحال من از همین تریبون (:D) مخالفت نسبی خودم را با عقیدهٔ صرفاً theme داشتن برای زندگی اعلام میکنم. شاید یکی از دلایل تجربه شخصی خودم باشد: تم داشتن و صرفاً تم داشتن، یعنی صرفاً فکر کردن به اینکه این ماه میخواهم بیشتر کتابخوان/خوشاخلاق/و... شوم، برای من برعکس چیزی که فکر میکردم، نتیجهٔ مطلوبی در پی نداشت. چون تم داشتن به شما نمیگوید که امروز چهکار کنید. تم داشتن به شما نمیگوید که بعد از دو ماه باید چه انتظاراتی از زمانی که سپری شد داشته باشید. صرفاً تم داشتن شما را به راضی بودن مجبور میکند: ماه قبل یک کتابخواندهای و این ماه دو تا. درست است که بیشتر کتابخوان شدی اما با توجه به اوقات فراغت ماه گذشتهات میتوانستی 4 کتاب بیشتر بخوانی.
صرفاً تم داشتن، بدون برنامه و بدون نگاه به جزئیات برای شخص من نهتنها فایدهای نداشت بلکه مرا کاملاً گیج کرد. گیج شدم به خاطر اینکه نمیدانستم اگر یک صفحه یا یک جمله از کتاب روبهرویم را بخوانم، به چه چیزی خواهم رسید. دیدگاه من نسبت به آینده مبهم بود و تنها چیزی که در ذهنم داشتم، تم بود. فقط میگفتم که میخواهم اینطور بشوم. "طوری" که نه معیاری داشت و نه مقدار اندازهای. نه راه رسیدنی برایش مشخص بود و نه جزئیاتی.
اما حالا سعی میکنم با یک ترکیب درست از theme و clarity (ترکیبی درست از دو نوع تفکر، دو مربی وبلاگ نویس) هم به آن حس پوچیای که بعد از موفقیت برنامهها به اکثر افراد دست میدهد نرسم و هم اینکه هر شب وقتی به سقف نگاه میکنم، برنامهٔ روز قبل و بعدم را در راستای خواستههای دو یا چند سال بعد و تم کلیِ زندگیام ببینم.
ماجرای پست نوشتن امروز هم برمیگردد به پنجشنبهها که شده روز برنامهریزی و دوره کلی برنامهها.
امروز برای ماه بعد (امتحانات) و دو هفته آخر اردیبهشت (با نگاه به 6 ماه بعد) برنامهٔ منعطفی ریختم و در راستای تمِ بیشتر آپدیت کردن وبلاگ، دو روز شنبه و چهارشنبه را روزهای اجباریِ پست گذاشتن انتخاب کردم. ایدهٔ دو روز اجباری را پریسای حبه انگور حدود یک سال پیش برایم کامنت کرده بود و من آن روزها بدون توجه جدی از کنارش گذشتم اما در این مدت خیلی به این ایده فکر کنم و دستآخر هم تصویب شد!
از امروز به بعد شنبهها و چهارشنبهها حتماً پست میگذارم. حتی اگر حرفی نبود برایتان آهنگ و شعر و فیلم پست می کنم اما بالاخره یکچیزی اینجا مینویسم. این پست هم برای روشن کردن یک سری چیزها و یک بازگشت درستوحسابی به وبلاگ نویسی نوشتهشده. هرچند خیلی چیزهای نوشتنی را ننوشتم ولی شروع دوبارهٔ خوبی بود.
ممنون که خواندید، امیدوارم بهاندازهٔ کافی دو عقیدهٔ قبلی و فعلی خودم را خوب شرح داده باشم-یا حداقل منابع برایتان مفید بوده باشد.
پینوشت: نوشتههای آیندهٔ من احتمالاً به دو اپلیکیشنی که برای تغییر و بهبود عادات استفاده میکنم، ماجراهای گیاهخواری و رابطه این روزهایم با پدر و مادر ربط خواهند داشت.