برنامه ی روزآخر
حدوداً یک روز و نیمی میشود که ایدهٔ آهنگ خواندن دستهجمعی در روز آخر مدرسه و فیلم و عکس گرفتن را مطرح کردم. تاب حال به این اندازه بیبخار بودن اکثر افراد کلاسمان را درک نکرده بودم. من و دو سه نفر دیگر بایستی بگوییم ناموسا پایه باشید، اینقدر برای آهنگ و فلان و درس و امتحانها غر نزنید و آنیکی دو آهنگی را که بهزور پیداکردهایم حفظ کنید. ایدهٔ اولیه را که دادم، پیشنهاد و انتخاب آهنگ را سپردم به خودشان چون هرچه فکر میکردم هیچ آهنگ فارسیای که همهمان بخوانیم و شاخهای کلاس و خرخوانها و پوکرفیسها بهش گیر ندهند، پیدا نمیکردم. این بچههای کلاس ما هم اصلاً فاز این کار را درک نمیکنند، فازی که اصلاً به خود آهنگ مربوط نیست بلکه ربطش به باهم خواندن و خاطره ثبت کردن آخرین روز سه سالِ متوسطه اولی است که در کنار هم بودیم.
شاید هم چون قرار است سال بعد بروم انسانی و با اکثر این بچهها همکلاس نباشم (بچههای انسانی طبقه سوم و تجربیها طبقه اول مدرسهاند)، باعث شده که سعی کنم یکجور پایان خوشی را برای خودم و بقیه رقم بزنم.