وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

از سوالهایی که جدیدا می پرسم

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۲ ب.ظ

قصد داشتم از سوژه‌های نوجوانی بنویسم که چند سؤالی که این روزها زیاد بهشان فکر می‌کنم و می‌پرسم سراغم آمد.

 

اولی-که مستقیماً به سوژه‌های نوجوانی‌ام ربط دارد:

 

حدوداً چند وقت است که مرا می‌شناسید؟ (البته این را مخصوص وبلاگی‌ها نوشتم :)) )

 سه تا از صفات خوب و سه تا از صفات بد من را (بر اساس مدتی که مرا شناختید) برایم بنویسید.

 

دومی-که چند روزی است که از افراد دوروبرم می‌پرسم:

 

آخرین باری که گریه کردید چه وقتی بوده؟

آیا تابه‌حال در آغوش کسی اشک ریخته‌اید؟

 آیا تابه‌حال بعد از/به خاطر گریه کردن احساس پشیمانی کرده‌اید؟

 

پ.ن: همین‌طوری الکی، فضولم!

پ.ن: فضولِ شما هم هستم! اگر جواب دهید، برایم فوق ارزشمند خواهد بود:)

پ.ن: نسخه بدردبخوری از این آهنگ نیافتم. به شما هم پیشنهاد نمیکنم که این نسخه را دانلود کنید؛ فقط خواستم بگویم که الان به این گوش می دهم:

Hall and Oates|rich girl

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۲۰

نظرات  (۱۲)

ذهنم درگیر سوالاتت شد:)
پاسخ:
خوبه :))) هدف ما درگیر کرد ذهن شماست -_-
خب من فکر کنم حدود دو سال هست که میشناسمت :)
1- با اینکه خیلی جوونی ولی نسبت به سنت دغدغه های خیلی عالیی داری
2-پر از انگیزه ای
3- بالاتر از سطح فکر هم سن و سالات فکر میکنی واقعا

صفت بد هم:
1- چایی بلد نبودی دم کنی یادمه
صفتای بد رو راستش از روی چند خط نوشته و یک گروهک قدیمی تلگرامی نمیشه شناخت. چیزی به ذهنم نمیاد که بگم :)
پاسخ:
*_* اره فکررکنم از همون دورانِ وبلاگِ اوغ
جا داره بگم که از آشنایی شما بسیار بسیار خرسندم کلی از وبلاگت تو این مدت استفاده کردم. از خوندنت واقعا لذت بردم. این اواخر هم که ایده ی کتاب موقع سحرت داغونم کرد :) خواستم یک تشکری انجام بدم :)

:))))
دقیقا این یکی از دلایلی بود که فکر می کردم نباید این سوال رو اینجا بپرسم ولی خب دل رو زدم به دریا و پرسیدم :) مرسی که جواب دادی. 
سلام :)
من مدت زیادی نیست که با وبلاگت آشنا شدم، از دی ماه :)
صفات خوب برجسته‌تر: منظقی‌تر از هم‌سن‌هات به نظر میای، خودت رو می‌شناسی یا حداقل براش تلاش می‎کنی، و اینکه برای وقتت ارزش قائلی و اهل برنامه‌ریزی هستی :)
صفت بدی تا الآن ندیدم :)

آخرین باری که گریه کردم همین پنجشنبه بود.
اواخر اسفند در آغوش دوست صمیمیم.
به خاطر خود گریه کردن در اون زمان نه، ولی از اینکه مدت زیادی میل به غمگین شدن داشتم و تلاشی برای بهتر کردن اوضاعم نمی‌کردم و فقط گریه می‌کردم؛ بعد از هربار گریه احساس پشیمونی بهم دست می‌داد. :)
پاسخ:
سلام، بله می شناسمت :)
م
متشکرم که جوابم رو دادی، مخصوصا که بخش دوم خصوصی بود. خوسحال شدم 😊
این گریه کردن در آغوش دوست باید خیلی حال بده ها -_-
۱. فک کنم دوسالی بشه از اوغ (:
۲. هفته پیش، آره، نه
+ خب الان با این اطلاعات ارزشمند میخوای چیکار کنی؟! (:
پاسخ:
خیلی هم خوب :)

خب این برمیگشت به بحث خودشناسی که چهارشنبه بیشتر مینویسم از جزئیاتش  اما چون اینجا مجازی هست و من با همه ی خواننده ها رابطه ی تنگاتنگی ندارم، شک داشتم که بپرسم اون سوالا رو درباره ی خودم یا نه. اما خب اونی که درباره ی گریه بود، گفتم که همینجوری الکی چندوقته میپرسم و دوست داشتم بدونم. ممنون که جواب دادی😉
۲۰ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۷ میم جیم ‌‌
سلام.
اولی رو که جواب دادم و الآن می‌خوام تکرارش کنم، معکوسن.

دومی: آخرین بار فکر کنم هفته‌ی پیش بود که زار زدم توی اتاق.
 آخرین‌بار تو آغوش برادرم گریه کردم، خیلی وقتِ پیش، خیلی وقتِ پیش، از اون به بعد تو آغوش خودم :))
  نه به‌طور مشخص، اما این که جلوی یه عده‌ای گریه‌م گرفته باشه پشیمون بودم :)
پاسخ:
سلام. 
نفهمیدم یعنی چی "تکرارش کنم معکوسن?!"

فکر کنم درباره ی اون آغوش برادرت یه پست هم داشتی. خیلی اتفاق خوبیه انصافا خودم تجربه ش کردم. متشکرم برای جوابها😀
زمان شناخت رو دقیق نمیدونم. فکر میکنم بیشتر از 6-8 ماه.
سه تا زیاده :))
متانت در نوشتار. هوشی که به نظر میاد بیشتر از سن و ساله.
بد هم توی ذهنم نیست.

آخرین باری که گریه کردم فوت مادربزرگم. توی بغل یکی از خاله‌ها. همون موقع برای اینکه یه مقدار سروصدا داشتم، بعدا پشیمون شدم.
سه‌تا جوابم توی یه موقیت بود‌ D:
پاسخ:
سلام. آره فکر میکردم زیاد باشه :))) 

ممنون که جواب دادی، خوشحال شدم. شما یکی از بلاگرهایی هستی که از خوندن خاطراتش خیلی لذت بردم. مخصوصا درباره ی حوزه و اینها تصورات بهتری بهم دادی:) 😊🌹
چه می‌دونم! برو نگاه کن توی وبلاگ قبلی‌ت از چه تاریخی دنبالت کردم، همون تاریخ. من آنفالو نمی‌کنم وبلاگی رو، واسه همین هنوز تاریخش هست :دی
صفات خوبت؟ یک اینکه بلاگری :| دو اینکه ... :/ چی بگم خب؟ :)))) 
صفات بدت؟ یک اینکه لج‌بازی :دی دو اینکه ... :/ همچنان چی بگم خب؟ :)))) 

دسته‌ی دومت خیلی واسه من خوب نیست. بعدی. :))) 
پاسخ:
:))))))) نگاه کردم. از تاریخِ 8 اسفند :)))

:))))) صفت خوبم عالی بود یعنی.

عجب، باشه. دیگه سوالی نیست شما رو با ادبیات خوندن تنها میذاریم :))
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۹ علی محمدرضایی
شمارو دعوت به دیدن آخرین پستم میکنم
پاسخ:
:)
۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۱۲ میم جیم ‌‌
خب یعنی توقع داشتم سوالای دسته‌ی اول‌ت رو نسبت به من جواب بدی :/
پاسخ:
آهان. باشه، فکر میکنم و بهت میگم. 
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۲ طاها مهاجر
سلام
بیست و چهارم دی ماه یک هزارو سیصد و نودو چهار ،زادروز وبلاگ بلاگی بنده و به تبع دوستی با محمد جواد، دنبال وبلاگ جناب مستطاب!
نوشته های نه چندان پخته ولی با فکر و دغدغه (قطعا کسی باید راجع به نوشته ی پخته صحبت کنه که خودش تونسته باشه ذره ای توانایی نویسندگی تو خودش شناسایی کنه ولی این رو پذیرا باشید!)
این به عنوان صفت خوب.
یادم هست بحثی داشتیم پیرامون غرور جنابتان!
این به عنوان یک صفت بد!
ترجیح میدم گریه م رو جز عزای اهل بیت جایی خرج نکنم، بنا بر این حدود هفته ی گذشته برای وفات حضرت خدیجه ...
قبل از عقل رس شدن به وفور ، مادر برادر خواهر در سنین طفولیت ولی بعدش رو به خاطر ندارم همچین اتفاقی افتاده باشه
چون صرفا عزای اهل بیت بوده، پشیمونی هم در کار نبوده !
پ.نک صرفا جهت ارضای حس کنجکاوی جنابتان، و اگر نه که من و شما رو چه به این سوال و جواب ها
پاسخ:
سلام. به چه عالی :))
ممنونم برای گفتن جوابها :)

چه جالب و عجیب!! تابحال فردی شبیه ت ندیدم. منظورم با این طرز تفکر و عملکرد درباره ی گریه ست، خوشحال شدم که جواب دادی.

پ.ن: بله:)) 
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۵ سارای زنجیربریده
سلام:]
اولی،
یکی دو ماه.
منظم و مصمم‌ای. حدس می‌زنم آدم مناسبی برای جمع کردن یه وضعیت بحرانی باشی! راستش ویژگی منفی‌ای که توجه‌م رو جلب کنه ندیده‌م:-؟ آقا من می‌آم شش هفت ماه دیگه جواب می‌دم این رو:دی
دومی،
بیست و چهار روز پیش.
مجدداً بیست و چهار روز پیش!
آره به کرات! وقتی عصبی می‌شم می‌زنم زیر گریه. و اتفاقاً اون موقع زمانیه که به‌جای گریه باید استدلال کنم و منطقی موضوع رو حل و فصل کنم. ولی خب گریه کردن همه‌چیز رو به هم می‌ریزه. دو این‌که دوست دارم برای بقیه تکیه‌گاه باشم و وقتی جلوشون گریه می‌کنم برعکسش اتفاق می‌افته. ولی تو تنهایی راضی‌م هستم از خالی شدن احساساتم!

پاسخ:
سلام.
هر وقت جواب دادی می پذیریم :))))
ممنون بابت بیان اینها.

برای گریه کردن برنامه ریزی میکنی؟ :|
آره منم یه دوره ای خیلی اینطوری بودم. الان رفع نشده ولی خب خیلی کمترش کردم. البته من همیشه پشیمون بودم در این موارد، راضی نبودم:| امیدوارم در کنترل کردن خودت موفق باشی.
۲۳ خرداد ۹۶ ، ۰۵:۲۸ سارای زنجیربریده
نه:)) جشن فارغ‌التحصیلی بود:دی
پاسخ:
:/ جشن ما رو شهریور ماه برگزار میکنن 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">