وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

پیرامون جلسه اول مدرسه

دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۰۹ ب.ظ

قبل از اینکه بگویم دیروز شروعِ کلاس‌های مدرسه بود، قبل از اینکه درباره‌ی فضای کلاس حرفی بزنم، یا اصلا قبل از اینکه درباره‌ی دبیرهایمان چیزی بگویم، می‌خواهم اعلام کنم که... نماینده‌ی کلاس شدم:| نپرسید چرا، که تا سه سال بعد کاملا رفته در پاچه‌ام! نپرسید کِی، که حتی به زنگ دوم هم نکشید! نپرسید که آخه تو رو چه به مبصری، که در دومین روزِ کاری‌ام چهار بار از طبقه‌ی سوم رفتم طبقه‌ی اول و آمدم بالا! یعنی اوضاع برنامه‌ریزی و نظم مدرسه در حدی است که می‌روم لب‌تاپ بگیرم برای کلاس عربی، می‌گوید مسئولش خانم کاظمی است، بگرد پیدایش کن! بعدش هم معلوم می‌شود که اصلا خانمِ کاظمی نیامده و معاون لب‌تاپِ بدون رابط و کنترل پروژکتور می‌دهد دست من. من هم می‌روم شانسکی در اتاق مشاور را می‌زنم و یک خانم جوانی که نه مشاور است و نه نمی‌دانم دقیقا در مدرسه چه نقشی دارد، به کمک من می‌شتابد و دو رابط به دستم می‌دهد با این تاکید که : یکیش قطعا سوخته!

بعدش می‌روم کلاسمان و کنترل پروژکتور کار نمی‌کند. می‌روم دفتر مشاوره و یک کنترل دیگر برمی‌دارم و آخر سر هم یکی از بچه‌ها صندلی گذاشته، رویش می‌رود و دکمه‌ی روشنِ پروژکتور را می‌زند. دبیرعربی هم فکر می‌کند که مثلا من بلد نبودم از این‌کارها کنم :-آیکون چشم‌پشت نازک کردن با خستگی!

سال‌های قبل‌تر، یعنی درست از هفتم تا نهم، عسل نماینده‌مان بود و بعد از دیدن آن همه بدوبدوهایی که می‌کرد و بی‌برنامگی‌های خیلی افتضاحی که از مدرسه می‌دیدیم، هنوز اینقدری که الان درکش کرده‌ام، متوجه نبودم. چون اکثراوقات ما همان دانش‌آموزهای نشسته روی صندلی بودیم که اوضاع را نگاه می‌کردیم و تنها کاری که برای حل شدن مشکل از دستمان برمی‌آمد، انتظار بود. البته کلی هم حرص می‌خوردیم اما خب مثل‌اینکه قرار است دوزِ حرص خوردنم این چندسال افزایش یابد.

خلاااصه... بهتر است یک فلش‌بک بزنم به دیروز که اولین روز کلاس‌های تابستانیِ مدرسه بود. اول از همه رفتیم سر صف و خب من پاک گیج شده بودم که باید کجا بایستم! اولا که انسانی‌ها را نمی‌شناختم، دوما که در این‌ سال‌ها فقط ترتیب بچه‌های متوسطه‌ی اول برایم مشخص بود و نه متوسطه‌ی دوم. برایِ همین بعد از چاق‌سلامتی و شوخی با هم‌کلاسی‌های قبلی، سمت چپشان ماندم تا اینکه معاون متوسطه دوم آمد و صف را درست کرد و محل قرارگیری هر پایه را از همان اول بهمان فهماند. دقیقا اولین نفر صف بودم و پشت سری‌هایم را فقط یک نظر دیدم که درهمان نظر اصلا شبیه دهمی‌ها بنظرم نرسیدند. البته رنگ تیره‌ی لباسشان هم سنشان را بالاتر برده بود. من هنوز همان لباس پارسال را که رنگ روشنی داشت پوشیدم تا بعدا بخرم.

مدیرمان اعلام کرد که معاون دهم ریاضی‌ها با دهم تجربی و انسانی فرق دارد و آن‌ها طبقه‌ی پایین هستند اما دهم تجربی و انسانی طبقه‌ی سوم. به کلاسمان که رسیدیم، آنقدر صندلی بود که فکر کردم امسال کلی ورودی گرفته‌اند. درحالیکه که اصلا اینطور نبود و اگر تعدادمان را بگویم شاخ در ‌می‌‌آورید! یازده نفریم که شش نفر هم از همین مدرسه‌اند. (البته مدرسه دوازده ورودی جدید گرفت اما اکثرا انصراف دادند. دلیلش برای من پُرواضح است، اکثر این بچه‌ها انسانیِ تیزهوشان که ورودی بالاتری نسبت به تجربی وریاضی دارد ( تجربی سه نفر و ریاضی شش) را آزمون می‌دهند به این امید که وقتی وارد مدر‌سه شدند، یک سال همین انسانی را بخوانند و سال بعدش تغییر رشته دهند به تجربی اما معمولا قبل از این‌کار منصرف می‌شوند چون ریسک دارد.) 

با این یازده نفری که ما هستیم، کلاس کاملا شبیه کلاس خصوصی است. دبیرریاضی تقریبا دو دور از همه می‌پرسد و هیچ بهانه‌ای هم برای جیم زدن باقی نمی‌ماند. همیشه وقت می‌شود، همیشه مشکلاتمان حل می‌شود و همیشه همه‌چیز جور است. این را مخصوصا در زنگِ اول دیروز که ادبیات داشتیم درک کردم. کلاس کاملا ساکت بود و حتی یک صدای آرام هم کلی آدم را ضایع می‌کرد. در عوض این‌ها، دبیر ادبیات عالی است! خانمی بسیار دوست‌داشتنی و با معلومات. آن‌جاهایی که داستان‌های ادبی را از نکته‌ای درون تست روایت می‌کند خستگیِ آدم در می‌رود. زمان این دو جلسه‌ای که امروز و دیروز با او داشتیم خیلی راحت گذشت و حتی ده دقیقه از زنگ تفریح هم پرید چون تابستان‌ها بخاطر کلاس‌های کنکوری‌هایمان زنگ نمی‌زنند و ما هم در کلاسش متوجه گذر زمان نشدیم که ساعت را اعلام کنیم.

دبیر دوم، دبیر عربی است که در همان نیم ساعت اول هیچکس نسبت به او حس خوبی پیدا نکرد. یکجور آشفتگی در رفتار و تدریس و یک هجومِ الکی و رفتارِبی‌آرامش، دلیلی است براینکه امسال از رسیدن زنگ عربی بنالم! همیشه هم کلی مسئولیت برایم به همراه دارد. باید دفتر حضور و غیابش را من بیاورم چون یادش می‌رود. جزوه‌اش  را در کمدِ اتاقِ دبیران جا می‌گذارد و خلاصه در این دو روز که چندان کسی را جذب نکرد. روش تدریس خاصی هم ندارد، زیاد حال نکردم. حتی راستش را بخواهید دلم برای دبیر عربی قبلی‌ام هم تنگ شده!!! دلتنگی برای دبیران در من از عجایب است ولی خب اتفاق افتاده. هردفعه هم یادم می‌افتد که آخرسر بهش نگفتم چقدر دوستش دارم. در مهرماه می‌بینمش احتمالا...

دبیر سوم، دبیر ریاضی‌مان است. کوتاه قد و لاغر، با چهره‌ای هرگز آرایش نکرده و با ابروهای کم‌رنگ که حس بی‌خیالیِ خوبی به من می‌دهد. خانم پرآرامشی‌است. همیشه لبخند می‌زند و تقریبا از همه‌ی واکنش‌هایش لذت می‌برم. بسیار صبور و خستگی ناپذیر!

 سطح ریاضیِ کلاسمان واقعا پایین است. اصلا اصلا تصورش را نمی‌کردم. سوال‌های ورودی‌های جدید خنده‌دار است اما خب دست خودشان هم نیست، یکهو که نمی‌شود تغییر کنند! شک ندارم اگر همین بچه‌ها از سالِ هفتم این‌جا درس می‌خواندند، کلی پیشرفت می‌کردند. یکی دو تا بچه‌ها که ردیف دوم (صندلی‌ها تک صندلی شده :(  ) نشسته‌اند، گاهی ریز می‌خندند که بدجور می‌رود روی اعصاب من. وقتی تصور می‌کنم خودشان هم در ریاضی و دربرابرِ بچه‌های پارسال چندان پُخی نبودند، آنقدر به خنده‌های الانشان ترحم‌ می‌ورزم که حد ندارد. مهسا(همکلاس قبلی) و مریم (ورودی جدید) که کنار من نشسته‌اند، هی در کلاسِ ریاضی "پوووووووف" می‌کشند! خب که چی؟ تو بلدی، اونا بلد نیستن؟ سوالش ضایعس؟ باشه، باشه! تو خوبی اصن...

خوبیِ این کلاس برایم تقویت پایه‌ است. از الان پایه‌ام را قوی می‌کنم و در خانه تست‌های جامع و بهتر کار می‌کنم چون تا آنجایی که فهمیدم، دبیرم چندان به فراتر از کتاب تدریس کردن اصراری نمی‌ورزد و تقریبا اکثر مطالب هم مرور سال‌ها و جزوه‌های قبلی‌اند.


فردا منطق داریم. دبیرش را هنوز ندیدم. دوست دارم یک دبیر مرد داشته باشیم حداقل. تنها باری که دبیر مرد داشتم، فیزیکِ سال هفتم بود! راستی، ما فیزیک نداریم ها... چقدر عالی، چقدر خوشحال‌کننده :))

موافقین ۵ مخالفین ۱ ۹۶/۰۵/۰۹
فاطمه .ح

نظرات  (۱۴)

خوش به حالت که دیگه فیزیک نداری :)))
من نماینده نبودم ولی لپ تاپ رو من میاوردم. نمیدونم چرا از این جابجایی ها و وسایل بردن و آوردن خسته نمیشدم. مزه میداد؛ یه استراحتی میشد :)))
+ اصلا درک نمیکنم که تابستون هم از مدرسه بنویسن ملت یا مدرسه برن :|| دارن همه ی زندگی و نوستالژیک ملت رو، که تابستون داشتن بوده، از بچه ها میگیرن. اصلا خوب نیست :| به اصطلاح خرخونی هم حدی داره :)))
پاسخ:
مرسی :))
آخه لب تاپو که عین بچه‌ی آدم نمی‌ذارن یه جای درست!! همیشه همه چیزشون لنگه اینا.

عجیبه، منکه همه‌ی تابستون‌های هفتم تا نهم رفتم کلاس تابستونیِ مدرسه، چرا درک نمی‌کنی؟ قبلا ازش خاطره ننوشتم یعنی :-؟ احتمالش کمه.
از وقتی تیزهوشانی شدم همینطور بوده، چیز تازه‌ای نیست برام. به غیر ماجرای تغییر رشته و دبیرها که یه چیز دیگه‌س!
نه، اونقدرها هم بد نیست که فکر می‌کنی. البته هفتم تا نهم، بد بود اما الان دروس مورد علاقه‌ی من هستن، مشکلی ندارم. از زمانم هم درست استفاده می‌شه. می‌خوان کتابو زودتر تموم کنن، برا همین یه ماه می‌ریم مدرسه. هفته‌ای سه روز.
نمیگم تا حالا کسی تابستون مدرسه نرفته یا امسال بارِ اوله. نه. میدونم قبلا میرفتی. یا بچه‌های دیگه تابستون هم میرفتن - از جمله مدرسه‌ی خودم که من نمیرم :دی -. ولی میگم درست نیست. شاید خیلی آرمانی و رویایی به‌نظر بیاد که بعله کتاب رو زودتر تموم می‌کنن و بچه‌ها بیش‌تر می‌خونن و وقتشون تنظیم میشه - مطابق چارتا کتابِ مدرسه تنظیم میشه وقت؟! - و... . ولی نه. دارن چیزی رو از بچه‌ها میگیرن که هیچی نمی‌تونه جبرانش کنه. خرخونی و درس خوندن، واقعا حدی داره. دوازده سال عمرمون رو که تلف می‌کنیم - با بازدهیِ خییییلی کم! -، حداقل سه ماهش دستِ خودمون باشه یا حداقل درسی نباشه :)) 
پاسخ:
آهان، متوجه شدم. آخه من مشکلی ندارم واقعا با درسامون. تازه حس می‌کنم وقتم هم کمتر تلف می‌شه :)) کلا خوشم میاد از تابستون امسال ولی پارسالی‌ها تقریبا بد می‌گذشت و حال نمی‌داد.
راستی تو کلاسای مدرسه رو که نمی‌ری تابستون، چجوری ادامه می‌دی مهر ماه رو؟ عقب نمی‌افتی از بقیه؟ مگه دوباره شروع می‌کنن درسو از مهرماه؟!!!!! 
۱۰ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۴ میم جیم ‌‌
سلام.
خودم کامنت‌م رو پاک کردم :)
پاسخ:
سلام. 
:|
۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۶ تنها همدم ماه
سلام
یاد تابستون پارسال خودم افتادم و البته یه جاهایی یاد مدرسه خودم
البته مدرسه ی ما واقعا داغون بود اما تیزهوشان رشت که خوبه پارسالم رتبه برتر داشت فکر کنم ؟
به جز دبستان دوره ی دبیرستان هرگز نماینده نبودم مسولیت سنگینیه و منم در این جور موردا تنبلم :دی  آفرین
پاسخ:
سلام.
من تیزهوشان هستم، گیلان هم هستم. اما یادم نمیاد گفته باشم رشت :-؟
مدرسه ما هم رتبه برتر ریاضی و تجربی داشته. انسانی‌ها تازه رو دور افتادن تو این مدرسه، هنوزم مانور رو تجربی هاست البته.

منم بعد کلاس پنجم دیگه نبودم. الانم چندان مایل نیستم :)) :|
۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۳۱ تنها همدم ماه
ان شالله رتبه برتر انسانی هم شما باشی:)
خب رشت مرکز استان گیلانه مگه نه ؟
پاسخ:
ممنون:)))
آره هست ولی من تیزهوشان رشت نیستم. فعلا 3 تا تیزهوشان داره گیلان فکرکنم.
یه‌جوری با چندین علامت‌تعجب می‌پرسی که دوباره مهرماه شروع می‌کنن، که انگار وظیفه‌شون اینه که از تابستون شروع کنن :| باااید از مهر شروع کنن و اصلا تابستون جای جلو بردن کتاب نیست... 
مشخصه تابستون رو جوری ازت گرفتن که بدون مدرسه و جلو بردن کتاب درسی‌، نمی‌تونی تصورش کنی =))) 
پاسخ:
عجیبه! اینطور که تو می‌گی واقعا تابستون مدرسه رفتن بچه‌هاتون تلف کردنه. برای ما نیست خب! ما همونو ادامه می‌دیم و هیچ‌کس هم برات برنمی‌گرده عقب.
همون بهتر که نمی‌ری مدرسه :))) من یه جور دیگه تصور کرده بودم.
ولی برای پر کردن وقت خالی باحاله ها!!

این حرفا چیه:))))) بابا ببین، من فکر کردم تو مدرسه نمی‌ری و مدرسه تو هم عین مدرسه من از مهرماه همون درسای تابستون رو ادامه می‌دن. اونوقت در تعجب بودم تو چجوری خودتو می‌رسونی به درسا! بعدش فکرکردم که اگر هم دوباره شروع کنن که خیلی مسخره بازیه و عملا برنامه‌ریزیِ داغونی بیش نیست! که الان فهمیدم همون دومیه‌س:)) حالا تو هی تیکه بنداز :))
حست به فیزیک مثل حس من نسبت به عربیه :))
در مورد عقب موندن ریاضی اون بچّه‌ها کاملاً با نگاهت موافقم. اینکه آدم توسط چه شرایط و چه آموزگارهایی پرورش پیدا کنه خیلی تاثیر داره...
تبریک بابت نگاهت :)
پاسخ:
:))))) زبان آموزی برام جالبه خب، هرچند عربی چندان جذاب نیست با روش تدریس اینا
دقیقا، دقیقا، دقیقا!
قبل از اینکه بخونم باید بگم که یا ابوالفضل :|
پاسخ:
:)))) عه، خیلی طولانیه؟
نمیشه حداقل یک سال بری واسه نمایندگی؟ :(
خب مشخصا که رشته شما کمن .. تو مدرسه ما شیش نفر بودن دو نفر دیگه می‌خواستن نبود کلاس تشکیل نشد کلا همه ریختن کلاس ما ... کلاس ما شلوغ ترین کلاس بود که بعدش قراره تغییر رشته بدن.. :)
پس رفتی انسانی :) هی می‌خواستم بپرسم :) حالا دانشگاه رو چیکار می‌کنی؟!
+واقعا می‌رسی تست کار‌کنی؟ رسیدن که شاید نه ٬ حال و حوصلش .. خیلی اراده می‌خواد !
فکر کنم منم شبیه دبیر ریاضیتون ام!
چقدر شخصیتت خوبه و خوب مونده .. مال من داغون شد -_____-
پاسخ:
سلام. آخه وقتی اینا امسال اینجوری در می‌رن از نماینده شدن، سال بعد هم بهشون امیدی نیست :)) حالا ببینیم چی می‌شه واقعا. شایدم بنظرشون نماینده‌ی بدی اومدم خب :دی
وای :( چقققدر بد :(
آره، رفتم انسانی کاملا. بیشتر حقوق تو ذهنمه، هدفم رو فعلا اون گذاشتم.

درسا رو دوست دارم پریسا. حال می‌کنم باهاشون! قبلنا هیچ افقی نمی‌دیدم، حس می‌کردم همه‌چیز بهم تحمیل شده. تمرین‌های عادی رو هم حل نمی‌کردم حالا چه برسه به تست! ولی الان حس و حالم بهتره، همین امروز کتاب تست‌های ادبیات و ریاضیِ هشتم رو که الکی خریدم و حل نکرده بودم، درآوردم حل کردم تا یه جایی. تعیین کردم تا مثلا مهرماه اینا رو تموم کنم و پایه‌م رو با همین کتابا قوی‌تر کنم. میکرویِ ریاضی و عربی هم سفارش دادم از سایتِ گاج. اصلا اون حس مجبور شدن رو ندارم. انگار از من دور شده. اون حس سنگینی‌ِ درسی‌ای که همیییشه باهام بود، تقریبا داره می‌ره. حالا بعدا درباره‌ش بیشتر می‌نویسم.

عه، چه خوب. پرآرامش بودن و شکیبایی خیلی خوبه.

الان گفتی شبیه دبیر ریاضیم هستی که :| من این‌همه از اون تعریف کردم، پس تو هم تعریف داری. چرا داغون؟ :||| چته این روزا؟
کاش منم مثل تو میشدم و هدفمند :(

+نمیدونم :| شاید صوبت کردیم دربارش 
میخواستم بگم صوبت میکنیم دربارش
اما دیدم خالیه ذهنم :|
پاسخ:
من هدفم 100 درصد نیست اما روند رو دوست دارم😊 نمیدونم چرا این حس رو نداری... تو که انتخاب رشته ت براساس علایقت بود، مشکل چیه. قضایای نوجوانی و اینا؟

اگه دوست داری با یه مشاور هم حرف بزن، منظورم درسی نیست، کلا.
۱۳ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۰ فردریش نیچه
درود ،
خیلی حس خوبی داره حرفاتون ،
مبصر شدن ،کلاسای کم جمعیت ، کل کل کردن با معاونای پایه های مختلف... 
بعضی وقتا دوست دارم زمان برگرده به عقب و دوباره بنشینم سر کلاس دوم انسانی ،
با همون حال و هوای دبیرستان... 

لذت ببرین از این دوره که بس ناجوانمردانه سریع میگذرد! 
خوب باشین .:)
پاسخ:
سلام، مرسی. اتفاقا چون احتمالا همینا در آینده خاطره می‌شه، یه حس خوبی داره ثبت کردنش. و اینکه شاید برگردمو بخونم :))

همچنین:)
۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۵ بهار پاتریکیان D:
من فقط به فیزیک نداشتنت حسودی میکنم و میرم =)))))
پاسخ:
:دی
۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۲ سارای زنجیربریده
خواستم یه کامنتی گذاشته باشم مثلا!
پاسخ:
خب در همین حین می‌گفتی چه رشته‌ای انتخاب کردی دیگه :)) تو وبت که اطلاع ندادی.
من همیشه یادم میره مدرسه‌ای هستی و وقتی پستی این مدلیتو می‌بینم یادم می‌افته و بعدش دوباره یادم میره و فکر می‌کنم هم‌سنیم :)))
پاسخ:
این اواخر که همه خاطرات مدرسه‌ای و مربوط بهش بود، دیگه نباید یادت بره با این همه یادآوری :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">