حقیقتش
خیلی وقتها با خودم میگویم کاش وقتی کار خوبی انجام میدهم یا از چیز خوبی حرف میزنم،
بقیه لال شوند. منظورم از لال یعنی کسی که توانایی حرف زدن ندارد، دقیقاً همین!
خیلی وقتها کارِ خوبی که انجام میدهم یا اگر برای کسی دلسوزی میکنم،
کمکی-چیزی، حرف خوبی یا هر چیزی در این مایهها که انجام میدهم، یکی دو نفر پیدا میشوند
که با جوری نگاهم کنند که آخی، چه مهربان/آخی، چه ساده و دلسوز/آخی چه بامحبت/آخی،
چه همکلاسی خوبی/ ... و الیآخر.
حالم از تحسین شدن در این مواقع به هم میخورد.
چهارشنبه هم که از طرف مدرسه کل روز را پارک بودیم و ایران داشت از میلهها میافتاد
و من از بین بقیهای که داشتند نگاه میکردند، رفتم سراغش و کمرش را گرفتم که
نخورد به میله و او با کمرش خورد به دستم و دستم خورد به میله و بدجور کبود شد و
هنوز هم درد میکند، همچین حسی داشتم!
انگار یک کسی از بین آن هشت-ده نفر میگفت آخی، چه مهربان، چه
بامحبت، چه همکلاسی خوبی هستی که از بین همهٔ ما ریلکسها آن کار را کردی، چه ساده
و دلسوز...
+خوب توضیح ندادم، حق میدهم اگر حسم را کامل متوجه نشوید.