قبل از اینکه بگویم دیروز شروعِ کلاسهای مدرسه بود، قبل از اینکه دربارهی فضای کلاس حرفی بزنم، یا اصلا قبل از اینکه دربارهی دبیرهایمان چیزی بگویم، میخواهم اعلام کنم که... نمایندهی کلاس شدم:| نپرسید چرا، که تا سه سال بعد کاملا رفته در پاچهام! نپرسید کِی، که حتی به زنگ دوم هم نکشید! نپرسید که آخه تو رو چه به مبصری، که در دومین روزِ کاریام چهار بار از طبقهی سوم رفتم طبقهی اول و آمدم بالا! یعنی اوضاع برنامهریزی و نظم مدرسه در حدی است که میروم لبتاپ بگیرم برای کلاس عربی، میگوید مسئولش خانم کاظمی است، بگرد پیدایش کن! بعدش هم معلوم میشود که اصلا خانمِ کاظمی نیامده و معاون لبتاپِ بدون رابط و کنترل پروژکتور میدهد دست من. من هم میروم شانسکی در اتاق مشاور را میزنم و یک خانم جوانی که نه مشاور است و نه نمیدانم دقیقا در مدرسه چه نقشی دارد، به کمک من میشتابد و دو رابط به دستم میدهد با این تاکید که : یکیش قطعا سوخته!
بعدش میروم کلاسمان و کنترل پروژکتور کار نمیکند. میروم دفتر مشاوره و یک کنترل دیگر برمیدارم و آخر سر هم یکی از بچهها صندلی گذاشته، رویش میرود و دکمهی روشنِ پروژکتور را میزند. دبیرعربی هم فکر میکند که مثلا من بلد نبودم از اینکارها کنم :-آیکون چشمپشت نازک کردن با خستگی!
یکی را از حکما شنیدم که میگفت هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.
گلستان سعدی|بابِ چهارم
یک : A million years ago|Adele
دو : این آدرس، ترجمهی فارسیِ همهی توضیحات وبسایت آنکی دربارهی نحوهی عملکرد این نرمافزار هست. در دو پست پیشین خودم هم نمیدانستم که ترجمهی فارسی دارد.
توضیحات بسیار بسیار کامل هستند
تقریبا همهی کارهای مدرسه را به صورت دقیقه نودی انجام دادم.
اولین دلیلش این بود که خیال نمیکردم عکسدار کردن شناسنامه یکهفته-دهروزی طول بکشد. تصورم این بود که قرار است یک عکس روی صفحهی اول منگنه کنند و یک مهر و امضا به یکی از صفحات بیفزایند. خب تابحال کسی فرآیند عکسدار کردن شناسنامه را به من توضیح نداده بود!! من هم چندان پیگیری نکردم تا این یکی دو روزِ اخیر که همهی کارها را با هم پیگیری کردیم.
دیروز ، بعد از دو سه روز واکسن زدن و بادکردن دستم، به قصد تکمیل فرم سلامت به محلی که خودشان گفتند مراجعه کردیم. حدودا چهل دقیقهای در صف ماندم. آن هم چه صفی! تقریبا اگر یک لحظه حواسم نمیبود، کس دیگری داخل میرفت و به طور گفتنی اصلا معلوم نبود کی به کی هست! از خانمی که پشت میز نشسته بود و مردم را راهنمایی میکرد (شبیه منشیها نبود)، پرسیدم نوبت من بعد از این خانوم - به خانومی با یک پسر و دختر همسن خودم اشاره کردم- هست دیگر؟
گفت خودتان بدانید نوبتتان بعد از کدام یکیست، من حواسم نیست :|
واتدهفاک گویان در ذهنم، حرفش را تایید کرده، بیخیال وبلاگ خواندن شده و حواسم را جمع کردم. بالاخره بعد از کلی دنگ و فنگ ماجرای آنجا بسته شد و بعد نوبت تعویض شناسنامه رسید که دقیقا بعد از ورود به ثبت احوال متوجه شدم گواهیِ اشتغال به تحصیل را در خانه جا گذاشتهام! بهخاطر این حواسپرتیِ من، بیخیال تحویل دادن شناسنامه شدیم و بعد از گرفتنِ فرم مربوطه به خانه بازگشتیم.
امروز صبح هم برای پیگیریِ همان قضیه، به ثبت احوال رفتیم و گفتند که شناسنامهتان حدودا یکشنبهی هفتهی بعد آماده میشود. اولش فکر میکردیم که شناسنامه و کارت ملی با هم دیگر تخویل داده میشوند تا اینکه مسئول مربوطه پرسید برای کارت ملی هم میخواهید اقدام کنید؟!!
هیچی دیگه، ماجرای کارت ملی آسانتر از شناسنامه بود و در لحظه برایش اقدام کردیم و شصتمان خبردار شد که یکماهی به طول میانجامد!
از سوی دیگر باید امروز برای مدرسه ثبت نام میکردیم و برای ثبت نام در مدرسه نیاز به شناسنامهی جدید داریم. اما خب با همان مدارک ناقص به مدرسه رفتیم و معاون مربوطه* هم گفت ایرادی ندارد، هر وقت شناسنامه به دستتان رسید، فتوکپیهایش را بیاورید...
و اینگونه بود که من برنامهی کلاسهای تابستانیِ مدرسه را دریافت کردم (یکشنبه،دوشنبه و سهشنبه؛ درسهای فارسیِ، عربی، ریاضی و منطق به ارزشِ 220 تومان :)) از هشتم مرداد) و قضایای مدرسه هم تقریبا بسته شد.
*مدرسهی ما هم متوسطهی اول و هم متوسطهی دوم را دارد و مدرسهام تغییری نمیکند اما از آنجایی که معاونهای هر دوره فرق میکنند، امسال باید با یک معاون جدید آشنا شده و سروکله بزنم. معاونی که در طول این سهسال، از دور، چندان جالب بنظر نمیرسیده :))