وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

عمه‌ام در اتاق را باز کرد و وارد شد. زیر پتو به خودم پی‌چیدم و وانمود می‌کردم که خوابم. عمه با آن حواس‌پرتش حتی متوجه نشد که من در اتاق هستم و داشت مادرم را صدا می‌زد و می‌گفت فاطمه نیست!

اجبارا پتو را کنار زدم و او در حین تعجب سمتم آمد، سلام کردیم و به هم دست دادیم. بعد برای هزارمین بار آرزو کرد که پزشک بشوم و من حوصله‌ی اینکه درمورد انسانی رفتنم حرف بزنم را نداشتم پس گفتم "ممنون، حتما!"

خودش که فهمیده بود حوصله‌ی درست حسابی ندارم، از اتاق رفت و من هم خداحافظی کردم.

هنوز میهمان‌ها در خانه‌اند. صدایشان می‌آید. منکه نمیفهمم این موقع از سال چه چیز مهمی دارد که از عمه و دختر عمه گرفته تا دختر عموها این روزها پیشمان می‌آیند؟


در هر صورت، به شدت نیاز به بیرون رفتن از این اتاق و حال و هوا تازه کردن دارم و بعضی کارهایم هم عقب افتاده و از لحاظ روحی بهم ریخته و خسته‌ام اما در همچنان بسته است و من این داخل را ترجیح می‌دم.



۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۲
فاطمه .ح