وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

افرادی وجود دارند که خارج‌ از جنسیت (non-binary) خودشان را تعریف می‌کنند؛ نه اینکه لزوماً بی‌جنسیت باشند. ممکن است خودشان را ترکیب مرد و زن بدانند و یا در شاخه‌های دیگری تعریف شوند که من همه‌شان را بلد نیستم ولی اگر کسی علاقه داشت می‌تواند از ویکی‌پدیا بیشتر بخواند.

این دسته، اخیراً در کشورهایی به‌طور قانونی به رسمیت شناخته شده‌اند. نقشۀ میزان پراکندگی این رسمیت‌یافتگی را می‌توانید اینجا ببینید

این قوانین فعلاً در کشورهای محدودی و احتمالاً در گسترۀ محدودی وضع شده؛ اما مطمئناً مثل هر جنبش و تغییر دیگری، به آن‌ کشور‌ها و قوانین محدود نمی‌ماند. یکی از حوزه‌هایی که بنظر من قرار است دستخوش تغییر شود، زبان انگلیسی است. نمی‌دانم کِی، بیست سال یا نیم‌قرن؟ ولی به‌هرحال اتفاق خواهد افتاد. زبان انگلیسی با ضمایر He و She و It نمی‌تواند پاسخ‌گوی نیازهای سخن‌گویی باشد که خود را بی‌جنسیت یا مبهم تلقی می‌کند. بنظرم قرار است یک ضمیر جدید به زبان‌انگلیسی اضافه شود. نمی‌دانم چه و حدس زدن اینکه چه خواهد بود و چه ریشه‌ای خواهد داشت از سرگرمی‌های ذهنی من است. شاید ریشه‌اش از یک موسیقی کاملاً به‌روز که جوان‌ها گوش می‌دهند بیاید و این واژه دهان به دهان بچرخد، انگلیسی‌زبان‌های جوان را که شدیداً مستعد تغییرند درنوردد و نهایتاً روزی هم در لغت‌نامه‌ها ثبت شود.

اصلاً بعید نیست چون اگر کسی خودش را زن یا مرد نمی‌داند، چرا نباید ناراحت شود که She یا He خطابش کنند؟ چرا روی ضمایر ملکی her و his حساس نباشد؟ بالأخره او هم در بازیِ زبانیِ جهانی ما شریک است و سهمی از آن دارد.

شاید در نیاز به اثبات خواستۀ‌شان، روی بیاورند به زبان‌هایی مثل فارسی! بگویند در خاورمیانه زبانی وجود دارد که شما را فارغ از جنسیت‌تان خطاب می‌کند و سال‌های سال است که با همین روش به بقا ادامه داده، پس چرا ما چنین تغییری در انگلیسی ایجاد نکنیم؟

فکر نکنم به It رضایت دهند. بالأخره من هم دوست ندارم «این» و «آن» باشم و کسِ دیگری «او».

 

پ.ن: بعد از نوشتن این مطلب فکر کردم که شاید تا همین حالا هم همچین چیزی ایجاد شده‌است. اگر درموردش می‌دانید برایم بنویسید.

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۹ ، ۲۰:۴۶
فاطمه .ح

آیا بعد مدت‌ها پست آدمیزادی می‌توانم بگذارم؟ نه. فقط اینکه زنده‌ام و سلام.

دنیا سیاه است و تنها کاری که می‌توانم برای خودم بکنم، یادآوری چیزهای زیبایش است؛ آدم‌های زیبا، دوست‌های زیبا، مکان‌های زیبا و گربه‌های زیبا!

سؤالی که در ذهنم رژه می‌رود ولی نباید بهش فکر کنم، این است که ما به عنوان یک هنرمند، نویسنده، روان‌شناس، معلم و خلاصه یک شهروند یا یک عضو از این جامعۀ جهانی،

 

آیا بایستی تمام انرژی خود را در نشان‌دادنِ روزانۀ زیبایی‌های دنیا کنیم؟ به آن‌هایی که می‌خواهند خودکشی کنند، بگوییم تا شقایق هست، زندگی کنند؟ به خدایی ایمان بیاوریم که از وجودش مطمئن نیستیم ولی می‌دانیم که زندگی را «معنادار» می‌کند؟ آیا باید هر روز با دنیا بجنگیم و روان‌شناسی شویم که راه‌های زیباتر دیدن دنیا را نشان می‌دهد؟

یا اینکه؛

از آن چیزهایی که حس می‌کنیم واقعیت‌اند سخن بگوییم حتی اگر تلخ باشند؟ از بی‌معنی بودن زندگی که گهگاه بر ذهن‌مان سایه می‌افکند صحبت کنیم؟ بگوییم چقدر ارادت داریم به این بی‌هدفی عمیق که در جای‌جای جهان ریشه‌ دوانده؟ فقر و جنگ و سلطۀ پول را یادآور شویم؟ به هرچه برده‌داری از سیاه‌پوستان توسط سفیدپوستان و از فقیران توسط پولدارهاست، فحش بدهیم؟ روان‌شناسی شویم که به مردم بگوییم اینجا غرق در گُه است و راه فراری از زشتی‌ها نیست، پس مهربان باشید تا وقتی که زندگی کوتاه‌تان تمام شود؟ اصلاً به حرف‌های این چنین سیاه ما گوش خواهند داد؟

 

چه‌کار کنیم؟

نمی‌خواهم بشنوم که باید ترکیبی باشم از این‌ها. مغزم هزاربار احتمالات را در نظر گرفته که چطور در درون به بی‌معنایی زندگی می‌توانی اعتقاد داشته باشی ولی به مردم بگویی که تلاش کنند؛ که زندگی زیباست...

 

گاهی می‌گویم تو اینجایی، به هر دلیلِ بی‌دلیلی، روی زمین و کنار همین آدم‌هایی و نگاه کن که چقدر از خیلی‌هایشان خوش‌بخت‌تر زندگی می‌کنی؛ چقدر خیلی‌ها به کمک تو نیاز دارند و چقدر کمک کردن به دیگران را، همه دوست داریم. چه آدم‌ها که دارند از احمق بودن عدۀ دیگری زجر می‌کشند و تو می‌توانی مثقالی کمک‌شان کنی.

درعوض، سایر اوقات می‌گویم گور بابای حرف‌های زیبا. اینجا مقصدی است که هیچ‌وقت نمی‌خواستی به آن برسی؛ مسابقه‌ای است که به‌راحتی نمی‌توانی از بودن در آن انصراف دهی. درۀ عمیقی است که به دیواره‌های صافش چنگ می‌زنی تا بالاتر بروی... دست بعضی‌ها را می‌گیری و بعضی‌ها هم نه. نهایتاً همۀ‌تان از این درّه می‌افتید، پس برای چه چنگ می‌زنید؟ برای شقایق‌ها؟ برای شقایق‌ها.

 

می‌شود هر لحظه از این حالت به آن حالت رفت و هی با سیاه و سفید درگیر بود ولی نمی‌دانم زندگی حرفه‌ای را بر کدام پایه باید بنا کرد. یک‌جا که عذاب وجدان نگیری از ناامید کردن بقیه و ناراحت نشوی از امید واهی تزریق کردن.
یک‌جا که حس کنی خودت را بیان می‌کنی و هدفت پرورش شهروند مناسب نیست. یک‌جا که بخاطر مصلحت آن‌جا نباشی. یک‌جا که فکر نکنی مسئولی.

یک‌جایی که نلرزد.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۹ ، ۱۸:۰۴
فاطمه .ح