میجوشم، میجوشم، میجوشم
تنهایم، تنهایم، تنهایم
فکر، فکر، فکر
رها
رها
رها
خالی است، ذهنم. خیلی وقت است که سفید میپوشد. واژهها از درودیوارش هجوم میآورند لیکن جوهر هیچکدام خشک نمیشود.
گلها. گلهای صورتی شلوارم از همیشه خوشبوترند.
بادی نمیوزد و به گلها نگاه میکنم.
ذهن، ذهن، ذهن
خالی، خالی، خالی
نفس نمیکشم.
عطر را نمیبویم
و خیسی دستان مادرم آزارم نمیدهد.
اینها شعر نیست، نترس.
مشتی واژهاند که از چراگاه ذهن برمیگردند.
سیرِ مفهوماند
و تشنهی شهود.