لذت ریاضی
سال هفتم که بودم ریاضیام خوب بود. خوب یعنی نسبت به کلاس در جایگاه روبهبالایی قرار داشتم و دبیر تحسینم میکرد. بعدتر بهخاطر درس نخواندن و از کلاس عقب افتادن، شبامتحانی شدم. وقتی از کلاس عقب بیوفتی، یعنی فاجعه. یعنی دبیر مبحث بعدی است و تو هنوز پایههای مبحث قبلی را که اتفاقاً پیشزمینهی این یکی است، خوب یادنگرفتهای. کم کم شروع کردم به باور اینکه «از ریاضی بدم میاد»، «از فیزیک فقط مفاهیمشو دوست دارم» و سرانجام برچسب «ریاضیم کلاً خوب نیست» را به خودم زدم. عید که میشد و دبیرمان کولهباری از تمرینهای سخت سمپادی به خوردمان میداد، پخشوپلا و یکی در میان حلشان میکردم. کلاسور و زاویهی نشستن خودم و بغلدستیِ سختکوشم را جوری تنظیم میکردم که وقتی دبیر برای دیدن تمرینها از وسطمان رد میشد، حلشدههایم را ببیند. امان از آن روزی که روی میزم خم میشد و دفترم را ورق میزد. دلم میخواست زمین دهان باز کند. من حتی اگر در چیزی واقعاً «بد» باشم هم دلم نمیخواهد در آن «بد» بنظر برسم. شاید اسمش را بتوان همان «کمالگرایی» معروف گذاشت. شاید هم صرفاً ناتوانی من در پذیرش خود واقعیام است؛ آن هم ناشی از خامی نوجوانی.
بههرحال هیچکدام از آن خجالتها هم باعث نشد که بیشتر ریاضی بخوانم یا به پایههای ریاضیام که سست و لرزان بود نگاهی بیندازم. اگر اینکار را میکردم، با کلی کار جدید و تمرین ریز و درشت مواجه میشدم. آن موقعها اینقدرها درس نمیخواندم. همانطور که گفتم، ریاضی را به شب امتحان موکول کردم. دیگر اینکه «از ریاضی بدم میاد» واقعاً باورم شده بود. این حس، با آن همه تمرین برای حل کردن و یادگرفتن در شبِ قبل از آزمون، عجیب هم نبود. بعدتر انتخاب رشته کردم: انسانی. بین دو راهی تجربی و انسانی، انسانی را انتخاب کردم و راهی جایی شدم که حکم بهشتِ بیزارانِ ریاضی را داشت.
و آن موقع بود که دوباره فهمیدم ریاضی را دوست دارم. چرا؟ چون ریاضی انسانی بهمراتب آسانتر از آن چیزهایی بود که در سهسال متوسطه اول فراگرفتم. حتی بخش اعظمیاش را نصفهونیمه در ذهنم داشتم. این باعث شد که برگردم به پایه. آن ساختمان لرزان را کمی محکم کنم و بیشتر تمرین حل کنم. فهمیدم که از بس تمرین حل نکرده بودم، از جزئیات مسخرهای که در ذهنم کاشته نشده بود، ضربه میخوردم.
امروز میدانم در ریاضی «مخ» نیستم؛ بههماناندازه که «خنگ» نیستم. از ریاضی اصلاً بدم نمیآید و برعکس مطالعاتم را غالباً با همین درس آغاز میکنم. موتورم را روشن میکند و برای حفظ کردن و تحلیل دروس دیگر راه باز میکند. ریاضی برای همزمان به هیچچیز فکر نکردن و در عین حال شدیداً فکر کردن، راه خوبی است. بیحوصلگی درسی را میتوان با ریاضی زدود و مصداق «لذت ذهنی» را تجربه کرد!
من که ریاضی دبیرستانمو کلا با هفت قبول شدم