وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

ردپا

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۳ ق.ظ

چیزی از من نمی‌گوید، آواز خروس صبح‌دم

گوش، چیزهایی از بیداری صبح‌به‌صبح می‌شنود 

چشم، تکرار باز شدنِ دَر هنگام غروب می‌بیند

ردی از پای عظیم فکر در برف‌ها نیست 

طوفانِ این عمر

هرچه از کوله‌ی افکار اینجا بود را

کرده پنهان انگار

 

و من اینجا نیستم 

و من اینجا نبودم، 

هرگز

 

آواز خروس می‌خوانَد

نیستم...

 او از من هیچ، هیچ نمی‌دانَد

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۱۴
فاطمه .ح

نظرات  (۱)

۰۳ آبان ۰۰ ، ۱۴:۱۴ kia ‌‌‌‌‌‌‌‌

چه قشنگ بود! حس و حالش رو دوست داشتم. ترکیب ردپای عظیم فکر در برف هم به نظرم خیلی خوب بود. :)

پاسخ:
خوشحالم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">