وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه‌ام.

...

علاقه‌مند به مانترایِ

به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه، بادیه
به راه، به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل، باطل
مراد، مراد


۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

چقدر خوشحالم ستاره‌های روشن اینجا رو می‌بینم؛ حتی بعضیاشون تاریخ دیروزه. چقدر خوبه که بلاگ رو زنده نگه می‌دارید.

مغزم از هیاهوی زندگی خسته‌ست. آخرین باری که صفحه بیان رو وا کردم یادم نمیاد. رمز عبورم روی لپتاپ ذخیره شده و با گوشی نمی‌تونستم بیام بیان. درهرصورت... یکم از زندگی بگم؟ زندگی خیلی عجیبه. هنوز نقش خودمو اینجا نمی‌فهمم. فقط دارم می‌رم جلو. در مرحله بعدی از زندگی شغل گیرم اومد. روزی سه ساعت تو راهم و هشت ساعت سرکار و تازه یه چشمه جدید از خستگی تو زندگی دیدم. کارشناس محتوای یه فروشگاه اینترنتی شدم و الان فکر کنم ۶ ماهه سرکارم. بزرگسالی رسماً شروع شده؛ چون نگران رهن سال آینده‌م. یعنی چقدر گرون می‌شه؟ خوشحالم که خانواده حامی هستن وگرنه تا اینجا رو تنهایی عمراً می‌تونستم بیام و سال بعد هم دوام آوردن ممکن نبود. زندگی همینه، نه؟‌ بده بستون. خانواده روابط گفتگوی سالم‌طور ندارن. فقط سر هم داد می‌زنن. وقتی بهشون ماهی یکبار سر می‌زنم روزی حداقل دو سه تا دعوا می‌بینم. خودشون رو ایزوله کردن از فامیل و از دنیا و از محیط و من مجبور بودم دنیا رو خودم یاد بگیرم. نوجوان که بودم فکر می‌کردم بابام حواسش هست؛ بابام واسه بزرگ شدن ما برنامه داره. کافی بود بزرگ شم که بفهمم این خیالات کودکی بوده. ما هم دیمی رشد کردیم. مثل خیلی‌های دیگه. اما خب... درعوض حامی‌ان. تو همین دنیای ایزوله‌شون هوامو دارن.

بِدِه.

بستون.

بِده.

بستون.

همینطوری پینگ پنگی بخوام بالا پایین‌های زندگی رو بشمارم، می‌تونم خوب جلو برم. خودآگاهی اون لحظه‌ایه که مثل تماشاچی بازی پینگ پنگی و به حرکت توپ‌ها نگاه می‌کنی. آره، پینگ پنگ زندگی خیلی کُنده، عذابت می‌ده تا از یه مرحله رد شی ولی بیا بیرون! بشین یه جایی بین تماشاچی‌ها. این ضربه هم می‌گذره. اگه بیرون زدی ایرادی نداره. یکیشو می‌زنی به هدف. می‌ره و میاد. تا وقتی زمان بازی تموم شه.

 

آپدیت بعدی چی قراره باشه خدا می‌دونه. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۲:۴۳
فاطمه .ح