وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه‌ام.

...

علاقه‌مند به مانترایِ

به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه، بادیه
به راه، به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل، باطل
مراد، مراد


خوبم، اما.

پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۳۳ ب.ظ

مدتی است که از بسیاری امور لذت نمی‌برم. البته اگر شما حال مرا جویا شوید حتماً می‌گویم خوبم اما این به‌خاطر این است که حوصله‌ی آدم‌ها و توضیح احوالاتم به آن‌ها را ندارم. کافی است مثل امروز که برای تعطیلات به شمال آمده‌ام، چند ساعتی تنها باشم تا خودخوری مرا زجرکش کند. تمام افکاری که علاقه‌ای به آن‌ها ندارم به سراغم می‌آیند و سؤال‌هایی که پاسخی برایشان ندارم مرور می‌شوند: چرا من حتی از فکر کردن به علایقم می‌ترسم؟ چرا ترجیح می‌دهم یک جا بنشینم و از هیچ‌چیز حتی یک فیلم لذت نبرم؟ چرا همیشه چیزهای خوشحال‌کننده را فراموش می‌کنم؟ انگار همیشه تقلا می‌کنم بفهمم کدام کارها روحیه‌ام را بالا می‌برند. انگار باید مهندسی کنم و در معرض کارهایی قرار بگیرم که دیگران را خوشحال می‌کند تا شاید بر من هم اثر کند و گاهی جواب می‌دهد؛ گاهی هم نه. در اعماق وجودم به هیچ چیزی اعتماد ندارم. بیش از هر زمانی در حال از دست دادن خصلت مهربانی بی چون و چرایی هستم که احتمالاً‌ از مادر به ارث برده‌ام. بزرگترین دلیلش احتمالاً احترام بیشتری است که در سال‌های اخیر برای خودم قائل می‌شوم. زمان زیادی از موقعی که دیگران را ارزشمندتر از خود می‌دانستم نمی‌گذرد. شاید بهتر است بگویم زمانی که خودم را بی‌ارزش می‌دانستم. خود را ملزم می‌کردم که قبل از هر واکنش آزارنده‌ای که ممکن است طرف مقابل را ناراحت کند، مدت‌ها فکر کنم. باید تمام احتمالات را درنظر می‌گرفتم تا مبادا واکنشی بدهم که طرف مقابلم را بیازارد. آخرین‌بار چند روز پیش بود که این شرایط برایم تکرار شد. در خانه‌ام میزبان سه نفر بودم. گمان می‌کردم قرار است از صفای دوستان لذت ببرم اما دو نفر از آن‌ها بدنم و اضافه‌وزنم را به سخره گرفتند و من در آن لحظه به «بهترین واکنش» فکر می‌کردم؛ می‌خواستم بدانم چه چیزی گفته‌ام که لایق این حرف‌ها هستم؟ درنهایت چیزی نگفتم.

مدت زیادی است که سعی می‌کنم دست از این جنس سکوت‌ها بردارم اما برایم اصلاً آسان نیست. به‌نظر می‌رسد فکر کردن به اینکه «من همه کاری را که باید، کردم و اگر او بد واکنش دهد،‌ آدم بده است» مرا ارضا می‌کرد. جدای از اینکه کجا این افکار یافتن مقصر در من نهادینه شد، طی زمان متوجه شدم که کمکی به من نمی‌کند. شاید او مقصر باشد اما تا بخواهم به خودم و تمام اطرافیان اثبات کنم که او آدم بده است، ممکن است روان خودم را خدشه‌دار کند. می‌خواهم آستانه‌ی تحملم را پایین بیاورم. خوش‌بینی‌ام را مسموم کنم و با نگاهی آغشته به تاریکی و بدبینی به استقبال زندگی روزمره بروم و دست از میزبانی از آدم‌های بی‌ادب بردارم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴/۰۳/۱۶
فاطمه .ح

نظرات  (۳)

همچراغم یه مغازه‌ی تعمیرات کامپیوتر و موبایله، شاگرد مغازه‌اش که یه پسر بچه ۱۶-۱۷ ساله بود، کیس کامپیوتری را آورده بود بیرون مغازه و می‌خواست با بلوور گرد و خاک داخل کیس را پاک کنه.
تا اومدم بهش بگم نباید بذاری فن بچرخه برای سلامت مادربوردت ضرر داره، سریع جبهه گرفت که نه فلان.
از نصیحتی که خواستم بنم پشیمون شدم، بهش گفتم به کارت ادامه بده
باید از کنار بقیه بی‌تفاوت رد بشی تا آرامش داشته باشی

پاسخ:
این داستانت آخه یکم فرق داره. اینجا من به تمسخر گرفته شده بودم، باید جواب می‌دادم. اونجا ظرفیت آدمی که مقابلت بود کم بود؛ کسی زیر سؤالت نبرده بود. اما درکل جمله آخرت چیزیه که آدم تو بزرگسالی بارها بهش برمی‌خوره.

بله حتما این کارها را بکن

 

سعادت چگونه حاصل می‌شود؟ در زندگی، هرچه سریع‌تر باید آن واقعه یگانه را پیدا کنی که ضربه‌ای سرمدی به تو وارد می‌آورد؛ آن واقعه یگانه که فقط‌وفقط در تجربه تکینه تو معنا پیدا می‌کند. [و اینجا بسیاری به خطا می‌روند، زیرا تجربه تکینه آن است که در تمامی انسانیت جریان پیدا می‌کند یا دستکم، این قوه را دارد که جریان پیدا کند.] باید با آن واقعه مواجه شوی و به آن ضربه تن بدهی. حالا همه زندگی تو یک «اضطراب پس از واقعه (تروما، سانحه، زخم)» است. حالا باید با وسواس، در پی بازآفرینی آن واقعه یگانه برآیی؛ همه‌ وجودت را گرد بازآفرینی خلاقانه آن قمار کنی. در شروشور این بازآفرینی، مدام حالت «دوقطبی» را تجربه خواهی کرد؛ گاه سرخوشانه خود را مماس با واقعه می‌بینی یا حتی به برخی معانی از آن درمی‌گذری و گاه اندوه‌زده احساس دوری از واقعه، عقب ماندن، و بیهودگی می‌کنی. اما این کافی نیست: این دوقطبی باید تشدید شود. اگر قرار است واقعه از پی ضربه‌ای سرمدی که به خسران می‌انجامد، به‌شکلی سرمدی بازیابی شود، باید در عین شادمانی اندوهگین باشی و در عین غم خوردن سرخوشی کنی؛ باید در عین لذت بردن رنج بکشی و در عین رنجیدن محظوظ شوی. این دیگر از دوقطبی برگذشتن است و در کانون تناقض زیستن. زیرا دوگانه حقیقی نه غم-شادی یا رنج-لذت، بلکه «سرشار شدن-تهی بودن» از شروشور است. باید جنون را در کار آورد؛ باید به هر آنچه سلامت روان را تهدید می‌کند درآویخت، زیرا آنچه فرومایگان را شوکران می‌نماید، برای محال‌اندیشان آب حیات است.

 

سعادت چگونه حاصل می‌شود؟ در دیوانگی کردن، اما نه آن دیوانگی که به تباهی می‌انجامد، نه دیوانگی کردن فرومایگان و نازپروردگان. سعادت چگونه حاصل می‌شود؟ دیوانگی آزموده: دیوانگی کردن را تاب آوردن، در مهلکه ایستادن و سر برافراشتن، پهلوانانه دیوانه بودن و بر این دیوانگی، استوار ماندن.

 

 

پاسخ:
خوب نوشتید. برای من که چندین واقعه هستن، نه فقط یکی. تو هر بازه زمانی و سنی چندتا واقعه از این تکون‌ها به آدم می‌دن. خرد خرد روی هم جمع می‌شن تا در واکنش به اون‌ها خودِ جدیدی ساخته بشه.
۱۷ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۴۲ زری シ‌‌‌

من همیشه تو این مواقع  فکر می‌کنم چه جوابی بدم که شکننده و جاذاب  باشه ولی متاسفانه مخم یاری نمی‌ده و این جهت حرص میخورم 😂😂😂

پاسخ:
اولین جوابی که به ذهنت میادو بده. من هنوز ذهنم یه قدم قبل از توئه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">