فصل جدید زندگیم.
من هنوز میام پُستهای بعضیا رو میخونم تو بیان.
امروز دلم خواست پست جدید رو وا کنم و یه چیزی بنویسم.
1. همزمان هم احساس میکنم زمان زیادی از سال 99 و قبولی در کنکور گذشته، هم انگار در چشمبرهمزدنی گذشت!
چون فردا من و بابا داریم میریم به تهران تا به فصل جدیدِ زندگیم یه قدم نزدیکتر بشیم: کار و زندگی تو تهران که با اجارۀ خونه شروع میشه.
2. این مدت که مصاحبه کاری رفتم احساس کردم اصلاً خودمم نمیدونم چیکارهم. واسه یه موقعیتهایی درخواست شغلی فرستاده بودم که عملاً کارم واقعاً اون نبود؛ دوست داشتم که اون بشه و در خودم میدیدم. الان فراتر از یه «کارشناس محتوا» نیستم ولی آگهیهایی که با این اسم بودن نهایت حقوق وزارت کار میدادن. نمیتونم به خودم بگم «کپیرایتر» یا «بازاریاب شبکههای اجتماعی» ولی واسه این آگهیها از همه بیشتر رزومه فرستادم.
3. مصاحبههایی که رفتم واقعاً هرکدوم یه مُدلی بود. بعد اصلاً تازه داشتم درمورد مصاحبه رفتن چیزمیز یاد میگرفتم. اول بهم یه فرم دو-سه صفحهای میدادن که هر مجموعه فرمش فرق داشت. یکیشون دو تا سؤال محاسباتی ریاضی داشت :)) یکیشون تاریخ تولد تمام اعضای خانواده رو داشت! و بقیهشونم چیزای استانداردی مثلِ شهر محل تولد، کدملی و سوابق کاری و دلیل قطع همکاری با شرکتهای قبلی و از این دست.
دوتاشون باتوجه به فرهنگ کاریشون، سؤالات اختصاصی شخصیتیطور هم داشتن. یکیش یه مدرسه بود. نوشته بود تو کمک به کار خونه، کاری که شما معمولاً حاضر نیستین انجامش بدین چیه؟ خدا شاهده میخواستم بنویسم همهکارا. درعوض نوشتم کارایی که به توان جسمانی بالا نیاز داره. سؤال دیگهشم این بود که دوست داری شبیه کدوم آدم معروف بشی؟ (الگوهات رو بنویس، درواقع)
4. یه شرکت تبلیغاتی که رفتم و بعد دو تا مصاحبه حسِ قبولی بهم داد، با مصاحبه منابع انسانیشون غافلگیرم کرد.
تو چندتا ویدئو یوتیوب که درمورد مصاحبه تماشا کردم، میگفتن اگه منابع انسانی داشته باشه، مرحله اوله معمولاً ولی این شرکت تو مرحله اول از بُعد فنی و مرحله دوم بُعد منابع انسانی به خدمتم رسید.
سناریوهای عجیبی میگفت. فکر کن وسط جنگلهای گیلانی تو یه روز تعطیل و یه کار فوری پیش اومده که مدیرت مجبور شده زنگ بزنه که یه پُستی رو بنویسی. چیکار میکنی؟ :))
5. حس میکنم نیاز دارم یه سال از نظر مالی کارمند بشم که یکم ثبات داشته باشم و بعد اگه راضی نبودم مجدد دلمو بزنم به دریایِ فریلنسری.
فریلنسری همزمان با دانشجویی ترکیب سمی بود واسه منی که همهش تو رسیدن به ددلاینها اضطراب میگرفتم و مدیریت زمان خوبی نداشتم.
حالا زندگی طوری شده که ببینم واقعاً کارمندی رو بچسبم یا فریلنسری یا حین کارمندی کار شخصی راه انداختن یا کلاً راهی دیگر بیندیشم؟
6. ذوقِ اینو دارم که از سر کار برگردم، دوش بگیرم. کتاب وا کنم بخونم. چای بذارم. حداقل دو ساعت بنویسم. با دوست صمیمیم که قراره همخونهم بشه شام بخورم و حرف بزنم و یه سال بعد گربه به سرپرستی بگیرم.
فقط نمیدونم بعد روز کاری چقدر جون میمونه واسم. برنامههای قدیمیم میگه نه خیلی. باید دید.
سلام
امیدوارم در فصل جدید زندگیتون هم موفق باشید
برای انتشار نوشته ها فعالیت در شبکه اجتماعی ویترین را بهتون پیشنهاد میکنم
علاوه بر دیگر سکوها میتوانید در میکروبلاگ ویترین هم فعالیت کنید و بدون نیاز به فالوور و ممبر یادداشتهایتان را منتشر کنید تا به دیگران نشان داده شود
دانلود از بازار
https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app
با سپاس