وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

جالبه که به مرحله‌ای رسیدم که قبل از آزمون‌های آزمایشی استرس می‌گیرم! همیشه در زندگیم یک انسانِ سرخوش بودم و سعی می‌کردم استرس کمی رو بابت درس به خودم وارد کنم. اما کنکور داره منو وارد مرحله‌ی جدیدی می‌کنه و این ناراحت‌کننده‌ست. باید ورزش رو حتماً به برنامه‌م اضافه کنم و روز قبل از آزمون رو خالی بذارم و برنامه نریزم.

به هرحال باید مراقب خودم باشم. شما هم باشید.

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۸ ، ۲۱:۱۰
فاطمه .ح

آینده‌ی این مملکت، رک و پوست‌کنده در «هاله‌ای از ابهام» است. پای اخبار که می‌نشینی می‌بینی آنقدر دبیر کم آمده که اولیاء در بعضی مدارس بایستی پول اضافه‌تری پرداخت کنند تا مدیر دبیر آزاد و بازنشسته بیاورد و حقوق آن‌ها را بدهد. خبر بعدی می‌گوید به ازای هر هزار ایرانی، دو سه پلیس داریم. در یک مناظره بحث اینکه ظرفیت‌های رشته‌ی پزشکی را زیاد کنیم یا نه صحبت می‌کنند و طرفدار افزایش ظرفیت، همان مجید حسینی، از کمبود پزشک در ایران و آمار کم پزشک به نسبت جمعیت (در مقایسه با سایر کشورها) می‌گوید.

ده سال آینده‌ی ایران با این اوضاع چه شکلی است؟ آدم به سرتا پای این اوضاع که یک نیم‌نگاه هم می‌اندازد، چیزی جز بی‌برنامگی نمی‌بیند. هیچ‌چیز سرجایش نیست. دربرنامه‌ی «پرسشگر» شبکه آموزش که همین چند دقیقه پیش تمام شد، از نخبه‌پروری در ایران صحبت می‌شد. واقعاً یک لحظه خنده‌ام گرفته بود. هنوز در تأمین معلم مدارس مانده‌ایم و در این شرایط نخبه‌پروری برایم عجیب بنظر می‌رسد. بعدش هم این نخبه‌پروری‌ها مگر بر چه اساسی درحال انجام است؟ رئیس پیشین سمپاد آن‌جا بود و دو نفر دیگر.

«سمپاد». وقتی به سمپاد فکر می‌کنم، یاد چیزهای خوبی میوفتم اما هیچ‌وقت دلیل موجهی برای حضور خودم در آن‌جا نمی‌بینم. نه اینکه در خودم استعدادی در حوزه‌ی علوم انسانی نبینم و فکر کنم جای کسی را گرفته‌ام؛ بلکه اساسِ ورودم به این جایگاه را نمی‌فهمم. اصلاً یادم نمی‌آید آن آزمون ورودی کذایی که کلاس ششم دادم، از چه قرار بود! کلاس‌های آمادگی تیزهوشان می‌رفتم و مسأله‌های ریاضی و علوم حل می‌کردیم. مطالب پراکنده می‌خواندیم و موقعی که امتحان دادم، مادر دوستم پرسید چطور بود؟ گفتم بنظرم افتضاح بود. و بعد با کمال تعجب قبول شدم! وقتی فکر می‌کنم نمی‌دانم چه شد که قبول شدم. شاید «شانسی» بود که در خانه‌ام را زد.

آری، شانس بود. بعد از اینکه واردش شدم، احساس کردم به همان‌جا تعلق دارم. «آن‌جا» به مثابه محلی که قرار بود استعدادی را پرورش دهد. درست یا نادرست، خودم را استعداد می‌پنداشتم. اما در سمپاد استعدادی پرورش داده نمی‌شود. در سمپاد برنامه‌های غیردرسی می‌توانی پیدا کنی. چیزهایی که شاید در مدارس عادی نبینی. امکانات و دبیرهای بهتر می‌توانی پیدا کنی. اما بعد از گذشت این شش سال درس خواندن در اینجا، نمی‌دانم چرا فکر می‌کنند در سمپاد نخبه یا استعداد پرورش می‌دهند؟! مگر چند نفر می‌روند المپیاد؟ و چند نفر نوآوری می‌کنند؟ و چند نفر المپیاد را ادامه می‌دهند و کنکور را ول می‌کنند؟ و چند نفر تفکر نقّاد را می‌آموزند؟ و چند نفر عاشقِ یادگیری می‌شوند؟ و ... .

واقعاً آینده‌ی این‌جا خطرناک، خنده‌دار و گریه‌آور است. من سمپادی‌ام اما فکر نمی‌کنم اینجا پرورش دیده باشم. من رشد کردم و خیلی‌اش را مدیون سمپادم. اگر به من بگویند دوباره سمپاد می‌آیی یا نه، می‌گویم حتماً. اما فکر نمی‌کنم عنصر خاصی در سمپاد بوده که مرا رشد داده. چیزهایی که باعث رشد من شد، همان تفکرِ «تو خاص هستی» بود که به یک اعتماد به نفسِ خودشیفته‌طور منجر گشت و یک محیط بازتر و بزرگتر و متنوع‌تر که اگر به همان دبیرستانی که در روستای خودم قرار داشت می‌رفتم، با آن مواجه نمی‌شدم. سمپاد به من فضای بزرگ‌تری برای رشد فکری‌ام داد و هرازگاهی یکی دو مدرّس که چیزهایی از آن‌ها درمورد زندگی بیاموزم.

اما سمپاد با نخبه‌پروری خیلی فاصله دارد. من خودم را البته نخبه نمی‌دانم چون واقعاً نیستم. ولی مستعد رشدم. و سمپاد نیازهای افراد مستعد را برآورده نمی‌کند.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۲۳:۳۴
فاطمه .ح

چند روزی است در یک وبلاگ در بلاگفا حرف‌های خصوصی و عمومی‌ام را می‌نویسم. البته بیشتر خصوصی. از آن دست حرف‌هایی است که حس می‌کنم مخاطب‌های این‌جایم نباید بخوانند. یا شاید از من انتظار ندارند یا چون یک‌سری‌هایی آدرس وبلاگم را دارند که خیلی به من نزدیک‌اند، ترجیح می‌دهم این‌جا منتشر نکنم. دوست دارم بعد از کنکور وبلاگ جدیدی بزنم و آن‌جا بنویسم. لااقل یک فصلِ جدید از زندگی هم می‌تواند باشد. فصل بیشتر بروز دادنِ «خود» و کمتر آدرس دادن به نزدیکان. جایی که مخاطب واقعی پیدا کنم و راحت‌تر افکارم را بگویم. داشتم دنبال یک اسم می‌گشتم ولی اسم اینجا را خیلی خیلی دوست دارم.

راستی؛ در این مدت، روزی سه چهار تا پست می‌گذارم و در همین چند روز کوتاه چهار پنج نظر دریافت کرده‌ام. احساس می‌کنم در بلاگفا، وبلاگ‌نویسی یک‌جور دیگری در جریان است. چرا؟

 

پ.ن: شاید چون هنوزم وقتی سرچ کنی «وبلاگ» احتمالاً بلاگفا میاد بالا. فکر کنم خودم همینطوری وب زدم.

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۱۶:۰۹
فاطمه .ح
موافقین ۲ مخالفین ۳ ۱۰ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۸
فاطمه .ح