وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

زمان جاودانی اکنون است نه آینده

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۲۹ ب.ظ

1. یکی از وبلاگ‌هایی که دو سال پیش پیوسته سراغش می‌رفتم، وبلاگ تراویس بیکل در بلاگ‌اسکای بود. گاه از قصه‌هایی که برایم خواندنی تلقی می‌شوند، به شگفت می‌آیم. تراویس بیکل نام مستعار وبلاگنویسی است که از همسر شمالی روستایی خود طلاق گرفته است. اگر خود بارها ویژگی روستایی بودن همسرش را در وبلاگش ذکر نمی‌کرد، من هم نیازی نمی‌دیدم اینجا ذکر کنم اما گویی بخشی از قصۀ تراویس است. این مرد مطلقه که دوران مجردی و سپس تأهل خود را نیز در وبلاگش به رشتۀ تحریر درآورده بود، می‌گساری می‌کند و دنبال یافتن همدم‌هایی جدید است؛ برای تنهایی جسمی و روحی. از معدود کسانی است که پیوسته وبلاگش را به‌روز می‌کند و این اواخر که بعد از مدت‌ها به وبلاگ‌ها سر می‌زدم، خبرهای جدیدی درمورد زندگی‌اش خواندم. تراویس عادت جالب توجهی دارد. تقریباً 90 درصد اوقات عناوین پست‌هایش گزین‌گویه‌هایی‌اند که اغلب گوینده نیز مشخص نیست. بامداد امروز که پست پیشین را می‌نوشتم، ضرورت انتخاب یک عنوان دوباره مثل قدیم‌ها پریشانم کرد. از اندیشیدن دست کشیدم، به سراغ منبعی رفتم و از آن‌جا نقل قولی از نیچه برای عنوان برگزیدم. آسوده شدم.

 

2. پیِ قصۀ آدم‌ها را گرفتن فقط در این فضای نیمه‌ناشناس وبلاگی است که حس خوبی دارد. در دنیای واقعی پیِ قصۀ کسی را نمی‌گیرم. اگر بخواهم صادق باشم، گاهی به سناریوهای پیش‌روی افراد دوروبرم فکر می‌کنم و به قصۀ شان می‌اندیشم اما نیازی به پیِ آن را گرفتن نیست. نظم بیش از حد سادۀ روزها، قصه‌ها را آشکار می‌کند؛ چه از خلال طنازی و دست انداختن یکدیگر و چه از راه دردِ دل. کسانی که برایم ارزشمندند، خود برای بازگویی قصه به سراغم می‌آیند و آن‌ها که اهمیتی ندارند را به دست خبرهایی می‌سپارم که در آمدوشد اند.

 

3. اشتباهات زیادی در نوشتن و در افکارم داشته‌ام اما برجسته‌ترینشان باید دست کم گرفتن قدرت بازگویی قصه‌ها باشد. حتی ارزش فی‌نفسۀ قصه هم نزد من متزلزل بود. رویدادهایی در زندگی شخصی‌ام نیاز بود تا متوجه شوم چه گران‌اند قصه‌ها و چه قیمتی‌اند آن‌ها که به‌ظرافت قصه‌ها را می‌سرایند. محاسبات به سنگ خوردۀ من در روزهای دور بر ارزش فحوای کلام متمرکز بود. گمان می‌کردم به محض آنکه احساساتی همه‌جانبه و ویژه را از فیلمی چون Midnight in Paris در خود یافتم، رسالتم تمام شده است. گویی جهان، هرگز تجربۀ چنین عمیق درک شدن در لحظه‌ای کوتاه را به خود ندیده است. این خیالِ کودکانه زمانی به سنگ خورد که پی‌درپی در به واژه آوردن آنچه روانم را تسخیر کرده بود، شکست خوردم. واژه‌ها گران بودند و واژه‌های خوب‌تراشیده، نشان از مهارت سخنور داشت و من این را یک بازی تلقی می‌کردم. بازی واژه‌ها که آدم‌بزرگ‌ها سخت به آن مشغولند و من با کودکی خالصانه‌ام می‌توانم از این لعب عبث بیرون بزنم. به نظرم می‌آمد آن انسان‌هایی که درخور دانستن‌اند، خود از کمان ابروی من و اشارۀ چشمی به ژرفای درونم راه خواهند یافت. عبث بود، عبث! هیچ بزرگمردی در دنیا نبوده است که در غل‌وزنجیر واژگان نبوده باشد. 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲/۰۱/۰۳
فاطمه .ح

نظرات  (۲)

چون این فیدخوان‌ها بلگ‌اسکای‌ها رو بالا نمیارن فکر می‌کردم وبلاگش تعطیله. 

پاسخ:
اتفاقا مرتب ادامه داره هنوز.
۲۰ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۲۹ تراویس بیکل

مرسی از تو.حالا منم اومدم به بیان.

 

پاسخ:
همین الان دیدم نوشتی رفتی از بیان :))))))))))
حق داری، منم اکثرا با سیستم مطلب مینویسم با گوشی سخته
مگه اینکه تو بخش نوت گوشیت مطلب رو بنویسی و کپی بزنی و بعد بیای تو بیان فقط پیست کنی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">