توجه، آری یا نه
دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۵ ب.ظ
دبیر منطق که قرار بود از ما امتحان بگیره، نیومد و همیار معلم درس منطق برگهها رو پخش کرد. خودش سر جایِ معلم نشست و امتحانشو میداد. اول امتحان همهچیز عادی بود ولی کم کم صدای پچ پچ و حرکت دست و دهن نمایان شد. سرم رو به سمت چپ برگردوندم و به سین که در حال تقلب بود نگاهی کردم. با یه لبخند گشاد و پهنی که انگار از سر شرم باز شده بودن نگاهم کرد و ادامه داد. یه چندباری هم در کنار نگاهم، به صورت شفاهی تذکر دادم! و حتی دوبار از همیار معلم خواستم که برگهها رو زودتر بگیره. دست آخر بعد از تحمل خیلی از صحنهها، اولین نفر خودم برگه رو دادم چون میدونم وقتی کسی برگهشو میده، کم کم احساس جمع شدن برگهها منتقل میشه.
گاهی سرم رو به سمت راست برمیگردوندم و سین2 که داشت با یکی از اون سمت کلاس دربارهی سوال نظر رد و بدل میکرد، ازون لبخندها میزد و یه جور مظلومی میگفت اینورو نگاه نکن!
انگار وقتی نگاهش میکردم نمیتونست به کارش ادامه بده.
زنگ قبلِ همین امتحان، دینی داشتیم. نمیدونم چیشد که بحث "تعهد داشتن" پیش اومد و دبیرمون گفت اگه هر کسی سر جای خودش تعهد داشته باشه، اتفاقات بهتری میافته. گفت یه نمونهی بارزش عدم تعهد داشتن اون افرادی هست که در مقابل ساخت بیمارستانی که بعد از یه زلزله ریخت و خراب شد مسئول بودن. اما از اونجایی که بیتعهدی کردن، همچین چیزی پیش اومد. هر دکتر و معلم و مهندس و ... باید تعهد داشته باشه.
سر امتحان منطق ذهن من درگیر این بود که آیا الان نباید "تعهد به دانشآموز بودن" داشته باشیم؟
و بدون اینکه به به خودم جواب شفافی بدم، پاسخ خودم رو مثبت فرض کردم و به اصطلاح گاهی به بچههای متقلب گیر میدادم.
اما آخر امتحان که همه برگههاشونو میدادن و نصف کلاس با هم چک کرده بودن یه شُکی بهم وارد شد که هنوز جاش مونده. اون نگاههای آخرم بود به یوسفی که برگشته بود جوابا رو به یکی بگه. یهو اعصابش بهم ریخت و گفت: خب باشه فاطمه! منم گفتم: باشه!
درحالیکه به جلو برمیگشت یه چیزی گفت که راستشو بخواید دقیق نشنیدم و بین این دو تا عبارت شک دارم: 1) حالا ما اینقدر گناه کبیره کردیم که... 2) حالا انگار ما گناه کبیره کردیم که...
بعدشم تن صداش پایین رفت.
من این خانم یوسفی فوقالعاده بدم میاد. تقریبا کلِ مجموعهی اخلاقش رو نمیپسندم. اگه بخوام تعریفش کنم میگم: یه هالهای از ریا در اکثر وجوه اجتماعی
اما این رو گفتم که بگم حرفهای الانم براساس سلیقه و احساسم نسبت به بچهها نیست. فقط چون در اون زنگ و مخصوصا اون لحظه یه شُکی بهم وارد شد، میخوام افکارم رو به رشتهی تحریر در بیارم:
وقتی که داشتن شروع به تقلب میکردن یه همچین پرسشهایی به ذهنم هجوم آورد (که بعضیاشون الان هجوم آوردن!):
1) الان تذکر دادن درسته یا نادرست؟
2) اگه من این درس رو فول نبودم، تقلب میکردم یا نه؟
3) از اونجایی که من سال نهم تقلب کردم چندباری (و بعضیاشونو در همین وب ذکر کردم)، الان مسخره نیست که تذکر بدم؟
4) از اونجایی که اون روز قبل از امتحان جغرافیا از اون کلاسیها پرسیده بودیم که چه سوالایی داده (به نحوی تقلب کردیم)، آیا حرکت الانم تضاد درونی من رو نشون میده؟
وقتی که یکی-دو بار چشمی تذکر دادم
5) اگه بنظرشون کارشون غلطه پس چرا شرمگین نگاهم میکنن و لبخند میزنن با اون حالت؟
6) اگه اینها همونهایی هستن که زنگ قبل دبیر دینی رو دربارهی تعهد داشتن تایید کردن، الان چرا تضاد دارن؟
7) اگه ما یه مبحث درسی یا حتی کل مدرسه رو بیمعنا و بیاهمیت در زندگی خودمون بدونیم، آیا جایز به دور زدن قوانین هستیم؟
8) مگه همیشه باید از قوانین پیروی کنیم؟
9) مگه خودت تقلب نکردی تا حالا؟
10) الان درسته که نسبت به اون دو تایی که خیلی هم نمازخون هستن حس بدی دارم یا نه؟
11) احتمالا باید تا آخر عمرم هرگز در دروسم تقلب نکنم؟
12) اینکه من در امور شخصیشون (تصمیم به تقلب گرفتن یا نگرفتن) دخالت میکنم، یه فعل درسته یا نادرست؟
13) آیا چون مبصر کلاس هستم دارم تذکر میدم؟
14) اگه مسئولیت خاصی نداشتم باز هم همینقدر مصر بودم که گیر بدم بهشون؟
وقتی که کم کم شرمشون ریخت و واضحتر تقلب میکردن
15) الان به همیار معلم بگم برگه ها رو بگیره یا نگم؟
16) اینکه ما آدمها در گذر زمان فعلهای نادرست رو به درست تبدیل میکنیم، ناشی از چیه؟
17) چیکار باید کرد که تقلب یه فعل بد در ذهنمون نهادینه بشه؟
18) روند جامعه و خطاهای مردم هم همین سیر رو داره؟
19) برگهمو بدم یا ندم؟
وقتی که یوسفی بهم اون عبارت رو گفت
20) برای منی که به گناه کبیره اعتقاد ندارم این جمله چه معنایی میتونه داشته باشه؟
21) معیار تقلب نکردنش گناه کبیره بودن یا نبودنشه؟
22) معیار نماز خوندنش هم همینه؟
23) معیار ما برای حفظ اخلاق ترس از مجازاته یا گرایش قلبیمون؟
24) اگه الان بهش بگم من اصلا به اینی که تو گفتی اعتقاد هم ندارم، واکنشش چی میتونه باشه؟
25) جواب بدم یا ندم؟
26) اگه دبیر ازم بپرسه کسی تقلب کرد یا نکرد چی بهش میگم؟
27) اگه دبیر همین سوالو از یوسفی بپرسه چی بهش میگه؟
28) اگه جواب یوسفی به این سوال منفی باشه، چه احساسی نسبت بهش خواهم داشت؟
29) اسلام به ذات خود ندارد عیبی و هرچه هست از مسلمانی ماست!؟
30) آیا الان تضاد درونی دارم؟
31) چرا اعصابم بهم ریخته؟
موقع جامعهشناسی خوندن و تقریبا کل بعد از ظهر هم به همین موضوع فکر کردم. با دو نفر از خانوادهم درمیون گذاشتم و تو یه گروه تلگرامی دربارهی تقلب و واکنششون به تقلب در دورانی که دبیرستان بودن پرسیدم.
من خیلی از کارهایی که میکنم، بعدش یه خب که چی از خودم میپرسم و گاها ارزش کارم رو هم زیرسوال میبرم. همیشه پسندیده نیست اما خب لزوما هم نتیجهی ناپسندی نداره. امروز که همچین کاری انجام دادم، تمام طول روز به این فکر کردم: خب که چی؟
چرا باید به تقلب کردن دیگران اهمیت بدم؟
یعنی به طور کلی باید بیاهمیت باشیم؟
کی به این چیزا فکر میکنه؟
راستش بعد از این دو تا سوال یاد یکی از برنامههای شبکهی خبر (6) افتادم. یه گفتوگویی بود دربارهی دلایل کم اهمیت شدن رشتههای انسانی و روشهای درمان این موضوع در جامعهمون و دو نفر با یه خانم مجریای داشتن صحبت میکردن در موردش. نمیدونم چقدر شبکه خبر میبینید. ما معمولا تلوزیونمون اگه روشن باشه داره اخبار نشون میده واسه همین ازین گفت و گوها زیاد دیدم. اجمالی و مختصر هستن، چیزی رو رفع نمیکنن اما خب مطرح شدنشون هم غنیمته!
تو همون گفتوگو کسی که به اصطلاح عضوی از همین انسانیخوندهها بود و میخواست دلایلش رو بگه، اینطور عنوان کرد که:
ما مراجعه کننده به متخصص های این رشته نداریم. یعنی احساس نیازی وجود نداره و واسه همینه که فارغالتحصیلهامون به مشکل میخورن. و راه حلش این هست که این نیاز رو ایجاد کنیم. مثلا منِ استاد دانشگاه یا منِ ... مطمئنا خیلی از جاهای زندگیم به یه سری سوالهایی که در حقیقت پایههای زندگی هستن برمیخورم و باید بتونم یه جایی اینا رو رفع یا مطرح کنم!
مثال خودش این بود: همین موضوع که در یک جملهای کاما (comma) بذاریم یا ویرگول خودش خیلی مهمه!!!!!! (اون لحظه گفتم تو چی میگی دیگه! کی به این چیزا فکر میکنه؟ یعنی ملت به نوشتن جملههاشون یا اینکه چه آرایهی ادبی یا چه بارمعنایی بهکار میبرن فکر میکنن؟!!)
اون لحظه خندهدار بودن مثالهاش. برای من چیزهای جزئیای بودن و مطمئنم برای عوام (مثل خودم) چیز جزئیای قلمداد میشه و درصد عظیمی از افراد به خیلی از این مسائل فکر هم نمیکنن.
و سوال اصلی و واقعیِ این پستم اینه که آیا من هم توجه کردن به این مسائل رو باید کنار بذارم؟
در اون صورت رذیلتها و فضیلتها رو چجوری کشف کنم؟ چجوری خودمو ارتقا بدم؟
از طرفی اگه خیلی توجه کنم، به نحوی طرد میشم! چون اکثر افراد توجه نمیکنن.
آیا این باید جلوی منو بگیره؟
موندم.
هنوز.
۹۶/۰۸/۲۹