سر پُلِ دلکندن
آن یک ذره امید کذایی به ساختن و ماندن هم در آخرین روزهای هفتهی «اسارتِ مدرن»، درحال کمرنگ شدن است. داشتم به قبلترها فکر میکردم، به انقلاب. به انقلاب ایرانیها و غیرایرانیها. من زیاد تاریخ نخواندهام اما از همین سال کنکور شروع کرده بودم که کمابیش چیزهایی بخوانم. همیشه دوست داشتم بتوانم انقلاب خودمان را از زوایای مختلف ببینم. (شک کردم که انقلاب خودمان نوشتن اذیتم میکند یا نه، هم بله هم نه) مطمئن بودم که دیدگاهها و افراد بسیاری در خلال این انقلاب یا انقلابهایی دیگر به آینده منتقل نشدهاند. آدمهایی که شاید بهحق هم حرف میزدند. آدمهایی که نشانی زیادی از آنها باقی نیست. افکاری که با غالب شدن یک ایدئولوژی از دست رفتند و هیچوقت به ما نرسیدند. اگر هم رسیدند، رشد نکردند، جوانه نزدند. همچنان بر تاریخنخوانده بودم تأکید میکنم. این تصوری بود که داشتم و گمان میکردم به حقیقت نزدیک است. دلم میخواست تاریخ بیشتر بخوانم که درستی یا نادرستیاش را بفهمم. جزئیاتش را بفهمم. اگر اثری باقی مانده، اگر نشانی از آن افکار درجایی ثبت شده، بهچنگشان بیاورم.
اما حالا بدون اینکه این هدف را انجام داده باشم، در وضعیتی قرار دارم که میتوانم باور کنم فکرم درست بوده. رادیو و تلویزیون از جعل حقیقت پُر اند، درحالیکه که مردم عادی، دغدغههایشان را در کامنتهای دیجیاتو مینویسند. از ناامیدی میگویند، از ایدههایشان، تلاشهایشان. از اینکه دیگر امیدی ندارند. که حتماً برای رفتن تلاش خواهند کرد. که غمگیناند. همهی این کرور کرور آدم هستند و آن زنی که داخل قابل تلویزیون با خبرنگار از «آشوبگرها» حرف میزند هم هست. امام جمعهای که بر باز نکردن اینترنت تأکید میکند هم هست. آرشیوهای این فیلمها لابد باقی میماند. و کسی از طریق کامنتدانی سایت دیجیاتو با یک دکمهی ساده خشم و غم مردم را حذف میکند. آینده چه شکلی میشود؟ کدام اقدامات قرار است تحریف شود؟ کدام واقعیت قرار است انکار شود؟ واقعیت ما یا واقعیت آنها؟ خیلی گنگ است. خیلی گنگ.
۱۹۸۴ رو بخون، همینه. یا شایدم تو مایه های همینه :") غمگینه...