یکم: از این اتفاقهای قشنگ
اگر از من میپرسیدی آخرین روزی که بیدار شدی و حس کردی بهترین خواب دنیا را داشتی کی بود، یادم نمیآمد. یادم نمیآمد کی از خواب سیر سیر شدم. یادم نمیآمد آخرین بار کی دلم خواست بوی صبح را نفس بکشم و از ته دل حس کنم زندگی چه زیباست.
دیروز اتفاق افتاد. راز این اتفاق هم احتمالا یک هفتهی شلوغ و پر از کار بود که باعث شد خواب صبح پنجشنبهام هم طولانی شود و هم سیرکننده. البته یادم نرود که همان هفته میزان استفاده از تلگرامم از میانگین روزی ۵ و نیم ساعت به ۳ ساعت و نیم رسید. تصمیم گرفته بودم وقتی به سمت گوشی میروم هدف داشته باشم. مثلا قرار است بروم به تعاملات اجتماعیام برسم و چت کنم. یا قرار است بروم پادکست گوش کنم یا اطلاعاتی جستوجو کنم که در حیطه دانش است. قرار است بروم یک قسمت سیت کام ببینم (حوصله ندارم برای سیتکامهای کوتاه لپتاپ را روشن کنم) و سرگرمی باشد. این شد که بعد از این هفته بیدار شدم، صبح را بو کشیدم، نسیم را حس کردم. رنگ سبز برگها را از قاب پنجره در دیده ثبت کردم و حس کردم زندگی چه زیباست.
راستش بیهدف در گوشی بودن باعث میشود حس کنم وای فلان کتاب را هنوز نخواندم، فلان مسأله تاریخی را هنوز نمیدانم پشتش چیست، فلان چیز را نخریدهام و ... . منشا نگرانی هاست.
باید کاری هم داشت که جای این نگرانیها انجام دهی. فعلا تا دو ماه آینده کاری دارم که درگیرم کند. یکی که تولیدمحتواست و دیگری یک کارآموزی دیجیتال مارکتینگ که اخیرا شروع کردهام. امیدوارم چیزهای جالبی یاد بگیرم.
سه ساعت و نیم در روز :)))) واقعا تحسین برانگیزه.