During the week
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ
- دو سال و خورده ای پیش که اوایل دوازده سالگیم بود، مجله ی همشهری بچه ها رو میخوندم و پیگیرش بودم. این مجله یه بخشی به نام کیدوکو برای 12 ساله ها (وپایین تر) داره که براش مسابقه هم میذارن. منم اون سال هر دفعه که شماره های مجله میومد براشون پیامک میکردم جواب رو تا بتونم امتیاز ورود به مسابقه ی اصلی رو جمع آوری کنم. نتایج اومد و منم جزو همون افرادی شدم که میتونستن برن مسابقه ای که تهران برگزار میشد. با برادردوم رفتیم تهران. یه آزمون سه پارتی برگزار میشد که هر دفعه یه جدولی رو حل میکردی و باید بدون غلط میبود و بعد دستتو می بردی بالا تا اون زمان برات ثبت شه. واقعا بچه های قوی ای وجود داشتن. خیلی برام جالب بود که رکورد نفر اول در دو دقیقه و خورده شده. من جزو نفرات اول تا چهارم نشدم و متاسفانه سال بعدش هم نمیتونستم شرکت کنم چون از رده ی سنیشون بالا حساب میشدم.
- امشب فیلم من سالوادور نیستم رو دیدم. بنظر من این فیلم اصلا ارزش وقت گذاشتن نداره. درست مثلِ فیلم های swiss army man و cafe society (؟) که دیدنشون وقت هدر دادنه.
- زنگ تفریح دوم با یکی دو نفر رفته بودم کلاس هشتم الف. یکیشون که از سال قبل هم دیده بودمش (هم خودش هم پیج اینستاگرامش) و میشناختمش بهم گفت تو مسابقه کیدوکو رفتی؟ گفتم آره حدود دو سال پیش. گفت یادمه. اون روز دقیقا کنار من نشستی. از همون سال قبل که دیدمت یادم اومد تو بودی!
- پرسیدم سال بعدش هم شرکت کردی؟ گفت آره اتفاقا اول هم شدم.
- انصافا خیلی حال خوبی بهم دست داد :)
- به مهسا گفتم دنیا خیلی کوچیکه! میگه چرا؟ میگم روزی که امکان داشت هر کسی از هر جای ایران کنار من بشینه، درست یه نفر گیلانی که قراره یکسال بعدش تیزهوشان قبول بشه و همدیگرو ببینیم و بشناسیم کنارم نشست!
- از امشب تصمیم گرفتم به مدت یک ماه هیچ فیلمی نبینم. تلوزیون دیدن با خانواده احتمالا گاهی اتفاق می افته اما خودم دیگه فیلم نمیزارم ببینم. وقت هدر دادنه محضه. نه؟
- ساعات خوابم رو 12-11 تا 6 صبح تنظیم کردم.حس خوب و سبکی داره. امشب هم بیش از حد بیدار موندم. ولی اشکال اینجاست که بعد از ظهرها میخوابم و این مسئله واقعا منو اذیت میکنه.
- سه شنبه با مهسا رفتیم نمایشنامه خوانی. سرجمع 20 نفر بودن تو سالن! نصفشون رو هم نویسنده ی اثر میشناخت...
- تو این یک هفته حتی یک ساعت هم پایتون کار نکردم و واقعا پشیمونم که وقتی امروز بعد از ظهر وقت داشتم چرا خوابیدم و با ویدىو های اقای درک بنس (که از طریق وبلاگ حبه ی انگور عزیز با وبسایتش آشنا شدم ) کد نزدم!
- نمیدونم چرا دیگه آهنگ های لانا دل ری بهم نمی چسبه. البته نه اینکه من خیلی اهنگ هاش رو گوش داده باشم ولی در همین حد محدودی که شناختمش، نفهمیدم چرا یکسری عبارتهایی رو تو اکثر اهنگهاش بکار میبره. مثل عبارت "pale moonlight" یا "Im on fire "
- البته شایدم دارم ایراد زیادی میگیرم و الکی حساس میشم :|
- چقدر از امسال مدرسه متنفرم. چقدر امسال مدرسه حال منو بد کرد با شروع شدنش. نمیدونم این چه حس بدیه که دارم ولی میدونم از دو سه تا زنگ خیلی قراره لذت ببرم. زنگ هنر که دبیرش عوص شده، زنگ ادبیات مثل همیشه و زنگ زیست. دبیر ورزشمون عوص شده واقعا امیدوارم به سال نهم چون 90 درصد دبیرهاش حدودا هشتاد درصد همونطوری ان که دلم میخواسته و این خیلی خوبه.
- هر چند شروع شدن مدرسه یه خستگی بزرگی برام بوجود آورده و نمیفهمم چرا باید اینقدر وقت تو مدرسه بگذرونم! 7 از خونه خارج میشم و 3 بعد از ظهر برمیگردم!
- نمینویسم و این گاها آزار دهنده ست :-)
۹۵/۰۷/۰۸