در راستای تشریح خودم
اگر پیشآمدهای زندگی دست خودم بود یا حداقل کمی قدرت در تغییرشان داشتم، بهاحتمال 99.99 درصد ترجیح میدادم کسانی که در یک مکان و زمان و برای دلیل خاصی با من آشنا شدهاند با افراد دیگری که در مکانها، زمانها و به دلایل دیگری با من ملاقات کردهاند، ارتباط پیدا نکنند. مثلاً هیچوقت دلم نمیخواهد همکلاسیهای کلاس زبانم، همکلاسیهای مدرسهام را ببینند یا آنها را بشناسند. یا فامیلهای طرف مادری و پدری، معلمهای متوسطه اول و متوسطه دوم، وبلاگ نویسها و غیر وبلاگ نویسها، بلاگرهای بلاگفا (قدیمیها) و بلاگرهای بیان، دوستان مدرسه قبلی و مدرسه جدید، اقوام دور و نزدیک، افراد یک برههی زمانی خاص با یک برهه دیگر، دوستان فرومی و وبلاگی و الیآخر.
اما خب در زندگی واقعی همچین اتفاقی نمیافتد: بچههای مدرسه همکلاسیِ کلاس زبانم میشوند و با آنها ارتباط پیدا میکنند، اقوام پدری و مادریام را در یک عروسی میبینیم، در یک اجتماع دانشآموزی دوستان مدرسه قبلی و جدید باهم ملاقات میکنند و خلاصه همیشه چیزی اتفاق میافتد که بر وفق مراد نیست. البته منظور مراد من است. نه مراد شما یا افراد دوروبرم.
شاید دلیلتراش خوبی باشم ولی در اینیک مورد فقط حس میکنم که دلم نمیخواهد این اتفاقها پیش آیند. دوست دارم هرکسی در جایگاه خودش بماند و از آن پایش را فراتر نگذارد. اگر فعلاً در زندگیام است، بماند و زندگی کند و چندان کنجکاو نباشد؛ اگر زمانش تمامشده و یا قرعهاش به دیدارهای سر کوچهای افتاده، بیش از این به من نزدیک شدنش حالم را خراب میکند. هرکسی همانجایی که با من آشنا شد و یک روزی تمام شد یا نشد، برایش کافی است: بغلدستیام را فقط وقتی دوست دارم که او را در مدرسه ببینم. مهدیه را فقط در کلاس زبان دیدن میپسندم. دیدن فامیلهای پدریام همان سالی یکبار خانهی خودمان بس است. همکلاسیهای مدرسهی قبلیام جایشان در همان صندوقچهی خاطرات خوب است. چه دلیلی دارد دوستان گیاهخوارم با غیر گیاهخوارها حرف بزنند؟