۱
زمان ما را خواهد کشت
با زنجیری از طلا
از پشت سر
هجوم خواهد آورد
زمان ما را خواهد کشت
خفگی... آه از خفگی
دست و پا میزنم
و زنجیر
خون
خون
خون
۲
تنهایی
پدر نداشت
مادر هم نداشت
عمه داشت که بهش فحش بدهم
ولی فحش مرا خالی نمیکند
تنهایی،
نگاه میطلبد
و غرق شدن
میخواهم بنگرم
به بودن
به تمایل نبودن
به عشق
که اتفاق نیوفتاد
به دوستی
که عمیق نشد
به رویا
که واقعی نشد
رنج... رنج خواستن...
هست، بود، خواهد ماند
و تنهایی
هست، بود، خواهد ماند
و من شعر خواهم نوشت
هرچند بی سر و ته.