آشتی.
سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۵ ب.ظ
یه چیزهای جدیدی درمورد خودم فهمیدم. همیشه با اینکه یه ساعت کامل بشینم و درس بخونم خیلی مشکل داشتم. اینکه پشت میز و یا حتی در حالت لم داده و هرجور دیگهای بخوام برای مدت طولانی درس بخونم، برام قابل قبول نبود. نه اینکه از نظر ذهنی باهاش مبارزه کنم. هرچند پرشهای ذهنی زیاد داشتم اما از لحاظ جسمی هم نمیتونستم یه ساعت یه جا بند بشم و سختهم بود.
این تابستون به کتابخونه زیاد رفتم و متوجه شدم فضای کتابخونه برام جوریه که ترجیح میدم چندین ساعت در طول روز کتاب غیردرسی و یا حتی درسی بخونم. اینکار رو هم کردم.
درحقیقت تیر امسال باعث شد یه نکتهی خوب درموردِ عادات مطالعهم بفهمم! البته نمیدونم اونقدرها هم خوبه یا نه! بههرحال جمعههای این تابستون هرکاری میکردم، تمرکز کتابخوندن رو بدست نمیاوردم و جمعهها به بیکتابی میگذشت.
نمیدونم چی تو فضایِ خونه هست که حتی وقتی همه خوابن و محیط عین کتابخونه ساکته یا حتی وقتی که هیچکس نیست هم نمیتونم به مفیدیِ اونجا باشم و همهش در حال درجا زدنم!
تو دو هفتهی اول بیشتر از یکسالِ گذشته کتاب غیردرسی و آزاد خوندم و خودش پیشرفته :)) همهش دلم میخواست از یه جایی شروع کنم نظراتمو درموردشون بنویسم. یه سری تحقیق کردم اما متوجه نشدم وقتی که میخوای درمورد کتابی بنویسی و نقاد هم نیستی، باید از چی بگی؟
تو پستای بعدی سعی میکنم یه چیزایی بگم!
در حال حاضر کتابِ آزادی حیوانات از پیتر سینگر و اتللو از شکسپیر رو میخونم. دیروز که تعطیل بود. پریروز هم سالن مطالعهی کتابخونه باز نبود و دو روزه که کتاب نخوندم. مثل اینکه عادت نداشتن به کتاب خوندن تو خونه پیامدهای بدی داره!
خلاصه که این تابستون بالاخره با دنیای کتاب خوندن آشتی کردم؛ امیدوارم برای دنیای نوشتن هم همچین اتفاقی بیوفته. ترجیحا تو همین تابستون!
تولدِ یکی از دوستای وبلاگی 1 تیره. یادم بود ولی تبریک نگفتم. دلم نمیخواست تبریک نگفته بمونه. یه چندروزی با خودم کلنجار رفتم و به هر صورت دیشب هم حس کردم که بگم بهتره. اگه منو میخونی، تولدت پساپس مبارک. دوستایِ وبلاگیِ و صمیمی در یادم هستن.
۹۷/۰۴/۱۹