وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

Anxious town

يكشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۲۲ ب.ظ

یک‌جور خاصی دلواپسم که وقوع هر رخدادی برای شخصی که منو دلواپس کرده رو محتمل می‌دونم که تهِ نگران‌کنندگیه. اگه قرار باشه همینجوری در بی‌خبری به‌سر ببرم، رخت‌شویی دلم هم شروع به کار می‌کنه و فردا صبح سرکلاسِ فنون ادبی تمرکز می‌پره و می‌ره. 

بعد از خبر گرفتن از شخص مورد نظر که بی‌نتیجه موند، دراز کشیدم رو تخت و به سقف زل زدم و نفهمیدم که منتظر چی هستم. برای همین دست به تلگرام و بیان و اینستا بردم که یادم بره الان نگرانم ولی درعوضش حسِ نوشتن نگهم داشت و ازم خواست که این دل‌شوره رو با شما به اشتراک بذارم.


در همین حین دل‌شوره این آهنگ رو گوش می‌دم که بیشتر گیجم می‌کنه؛ چون نمی‌فهمم الان با صدای مخملی خواننده آروم بشم یا به رخت‌شویی بپیوندم.


Lonesome town

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۳۱
فاطمه .ح

نظرات  (۱)

بخواب
سعی کن بخوابی
پاسخ:
هعی، خواب رو خیلی دوست دارم کلا. مرسی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">