وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

تأملات

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۰۶:۴۲ ب.ظ

بعد از اینکه کتاب «چگونه کتاب بخوانیم» را خواندم، خودم را بیشتر ملزم به یادداشت‌برداری از کتاب و درک شفافِ صحبتِ نویسنده کردم. البته من هنوز خیلی از عناصری که در آن کتاب ذکر شده را تمرین نکرده و منتظر فرصت مناسبی‌ام. اما فعلاً تصمیم گرفتم این اجازه را به خودم بدهم که با بطنِ متن درگیر شوم. درست است که این روزها جداً وقت خواندنِ خارج از محدودة درسی نیست و بشدت درگیرم، اما وقتِ گاه‌وبی‌گاه «فکر کردن» که هست. تصمیم گرفتم از این سکوت وبلاگم و البته حضور خوانندگان برای اشتراک فکر کردن‌هایم استفاده کنم. این مجموعه فکر کردن‌های من، قانون و قاعدۀ خاصی ندارد. ترجیح می‌دهم مختصر باشد و شاید از سرتاپایش را با سؤال پرسیدن گِل بگیرم، جای تعجبی نیست؛ کم خوانده‌ام و نیاز بسیار!

امروز آزمون ترمِ فلسفه داشتیم. امسال کتاب‌مان به سمت فلسفه اسلامی مایل‌تر از سال قبل شده است و البته بحث‌های چالش برانگیزتر و جذاب‌تری هم مطرح می‌کند مثل اثبات خدا یا علیتیکی از اثبات‌هایی که کتاب درموردشان صحبت کرده، بیان فارابی از «علت‌العلل» استفارابی می‌گوید نه اینکه هر چیزی علت دارد؛ بلکه هر حادثی (که قبلاً نبوده و الان هست) علت دارد. پس همه‌ی این حادث‌ها نیاز به علت‌العللی دارند که خودش قدیم باشد؛ یعنی همیشه بوده باشد و پدیده نباشد.

در نگاه اول استدلال فارابی بنظرم منطقی است ولی تعبیر راسل از علت‌العلل مرا وارد وادی ابهام می‌کند. راسل می‌گوید اولاً چرا خودِ علت‌العلل علت ندارد؟ (جواب فارابی‌گونه: چون ذاتاً علت است و نگفتیم هر چیزی علت دارد) و اگر یک چیزی می‌تواند بدون علت وجود داشته باشد، چرا آن چیز همان جهان نباشد؟ درواقع سؤال راسل این است که اگر ما برای قانون «هر چیزی علتی دارد» می‌توانیم استثنائی قائل شویم، چرا همان اول برای وجود جهان استثناء نیاوریم؟

جواب خودم تا حدی این است که چون می‌دانیم هر چه که الآن هست و می‌بینیم، قبلاً نبوده پس جهان یک موقعی نبوده؛ اگر بگوییم خودبه‌خود موجود شده تناقض است برای همین دنبال علت می‌گردیم. درواقع همان مقدمه اول فارابی را تکرار کردم! 

اما باز برایم این پرسش ایجاد می‌شود که اگر ما حادث بودن اشیا اطرافمان را درک و اثبات می‌کنیم، چه اثباتی از قدیم بودن آن علتالعلل موردِ ادعا داریم؟

درواقع فرض کنیم که یک میلیارد معلول حادث داریم. حالا از وجود این معلول‌ها به وجود یک موجود قدیم پی می‌بریم. اما چه تضمینی وجود دارد که این موجود قدیم، خودش حادث نباشد و ما بخاطر تمایلِ ذهنی‌مان برای یافتن یک علت، آن را قدیم بدانیم؟

(یعنی اساس بی‌علتی باشد و قانون را از همان اول نقض شده بدانیم. چه تضمینی برای اثبات ما وجود دارد؟ ما نمی‌توانیم مابازای یک وجود قدیم را اثبات کنیم (می‌توانیم؟)، بنابراین تقریباً همه‌چیز روی هواست!)

این بخش جدیدی که به سؤال آخرم اضافه کردم، مسأله‌ای است که امروز ذهنم را درگیر کرد. استدلال فارابی برای من منطقی‌تر از راسل جلوه می‌کند اما وقتی به میزان ابهام و پرسش‌هایم از هر دو مسأله می‌نگرم، تقریباً به طور مساوی به هردو شک دارم و هیچ‌کدام را نپذیرفته و معلق‌ام. اما ذهنم گرایش به وجود علت دارد درحالیکه از خودم می‌پرسم اگر آن علت حقیقی می‌تواند بی‌دلیل وجود داشته باشد، پس چرا همة ما نتوانیم؟

درواقع یک‌جورهایی می‌ترسم تجربیات گذشته و پیش‌فرض‌ها فریبم دهند.

انتظار داشتم پستم از این هم کوتاه‌تر شود، اما نشد. این را به خوبی درک کرده‌ام که وقتی هنوز به‌طور دست اول و دقیق فارابی را نخوانده‌ام (و معلوماتم در حد کتاب درسی فشرده است و بدونِ جزئیاتی که شاید خودش لحاظ کرده)، نمی‌توانم به دیدگاه درستی دست یابم. برای همین خواندن درمورد این مسأله در برنامه پساکنکوری‌ام هست، اما فعلأ بد ندیدم که اغتشاشات فکری را به اشتراک بگذارم؛ شاید که کسی با خواندن این‌ها یک سرنخ فکری به من هدیه کند!

 

حادث: چیزی که نبوده ولی حالا هست. قدیم: چیزی که نبودنش تصور نمی‌شود.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۰۷
فاطمه .ح

نظرات  (۱۰)

۰۸ دی ۹۸ ، ۰۲:۴۱ احسان ابراهیمیان

به شرطی که قبول کنیم علیت یک رابطه واقعی هستش نه یک رابطه ذهنی، استدلال فارابی تقریبا بدون اشکاله (البته اگر فارابی بتونه به خوبی تسلسل رو رد کنه که فرض می کنیم این کارو میکنه) مشکل من با این مسیر استدلال بیشتر این موضوعه که خُب اوکی، قبول که یک موجود قدیم هست، بقیه صفات این موجود قدیم از کجا استدلال میشن؟ اتفاقا به نظرم گیر راسل هم همینجاست، فکر کنم راسل میگه فرض کنیم کل جهان همون موجود قدیم هستش و چه اشکالی داره این موضوع؟

پاسخ:
سلام. دقیقاً همینه؛ هنوز تضمینی نیست که این موجود قدیم واقعاً باشه اون بیرون!
بقیه صفات یعنی عالم و قدیر و این‌ها؟ ما درمورد این تو استدلال فارابی و ابن‌سینا نخوندیم.

دبیرستان ریاضی فیزیک بودم، علت و معلول را نه در درس فلسفه که در تعلیمات دینی خواندیم، به عنوان براهین اثبات وجود خدا، از همان زمان ذهنم قانونی که استثنا داشته باشد را نمی‌پذیرفت، چرا که در ریاضی خوانده بودیم با هزاران مثال نمی‌شود قانونی را اثبات کرد، اما تنها با یک مورد نقص می‌شود فرضیه‌ای را رد کرد(برهان خلف)

اگر خدا علت ندارد، از کجا معلوم که یک موجود دیگری هم نباشد که آن‌هم علت نداشته باشد. و چرا خود خدا علت ندارد...

پاسخ:
من هم اولین باری که ذهنم با دلیل مشابه شما این استدلال رو رد کرد، وقتی بود که از سر جوگیری رفتم یه کتاب فلسفی‌ای بخونم و با همین حرف که نمی‌شه قانون عقلی رو براش استثنا آورد، اینو رد کرد ولی بعد که رفتم دبیرستان و با فلسفه درگیر شدم دیدم استدلال‌های اونا هم خیلی دقیقه ولی هنوز این مشکل رو داره. (البته هنوز بعد این‌ سالها نفهمیدم واقعاً همه قوانین عقلی بی‌استثنائن یا نه)

بله درسته.

البته چاره‌ای هم نیست. دانشمندان هم علت به وجود آمدن جهان را از بیگ بنگ می‌دانند، ماده‌ی بسیار متراکمی که در روز نخستین منفجر شد و این جهان به وجود آمد، آن ماده از کجا آمده؟ علت انفجارش چه بود، قبل از انفجار چه بود و چه کسی مشعلش را روشن کرد

(جدا جدا نوشتم شاید بخواهی توضیحی بدهی و در درکش کمکم کنی)

پاسخ:
آره درسته. همه‌ی این سؤالا هم هست.

بنظر که کامل درک کرده بودی، الآن مشکل اینجاست بعد از این درک و سؤالات قدمی برنداشتم و جوابی ندارم :))
۰۸ دی ۹۸ ، ۱۴:۳۶ آقاگل ‌‌

عنوان رو که دیدم، فکر کردم قراره از مارکوس اورلیوس و کتاب تأملاتش بخونم :)

.

اوصیکم به خوندن کتاب حی‌بن یقضان. نوشتۀ ابن‌طفیل. فروزان‌فر ترجمه‌اش کرده با اسم زندۀ بیدار. داستان زندگی انسانی هست که در جزیره‌ای خالی از سکنه و از گل سرشته شده پا به دنیا می‌گذاره. بعد با تجربه و با اندیشیدن به چیستی دنیا و حوادثی که براش رقم می‌خوره به شناخت خود و خدا می‌رسه. کتاب در حقیقت یک بحث داستانی برای درک بهتر فلسفۀ اسلامیه. چیزی شبیه دنیای سوفی.

پاسخ:
سلام. اتفاقاً من چند روز پیش دیده بودم یه دوستی اینو تو گودریدز اضافه کرد به قفسه‌هاش و موقعی که این رو می‌نوشتم و دنبال عنوان خوبی برای فکر کردن‌هام می‌گشتم، اینو برای عنوان انتخاب کردم؛ فریب دادم خواننده‌ها رو :))

فکر کنم برای پیدا کردن جواب این سؤالا باید جزئی‌تر از این کتاب بخونم اما به عنوان یه دری برای آشنایی بهتر با فلسفه اسلامی پیشنهاد عالی‌ایه، مرسی :)

فلسفه از ذهن میاد و ذهن هم پتانسیل خطای بالایی داره.کلا توی فلسفه میشه گفت حقیقت همون چیزیه که هر فردی بهش باور داره.

اما در مورد علت و معلول،فیزیک در این باره پاسخ داده و پدیده هایی وجود داره که نیاز به علت ندارن.

پاسخ:
سلام. حقیقت یه باورِ مبتنی بر واقعیته. بالاخره جواب درست یه چیزه (یا یه مجموعه از جواب‌ها)، نمی‌شه هر چی که هر کی بهش فکر کنه درست باشه.
درمورد این آخری هم نشنیده بودم ولی شاید یه روز از یه جای متخصص (قاعدتاً دانششو ندارم) پیگیری کنم.

جوابت درست اما همین گفته من و خودتو مقایسه کن.من بر اساس دلایل خودم باور دارم که حقیقت همون چیزیه که هر فرد بهش باور داره (غیر از چیزایی که علم بهش رسیده و قبول کرده) اما تو هم بر اساس دلایل خودت میگی اینطور نیست.الان حقیقت کدومه؟

راستی سلام :دی

پاسخ:
خب درسته که هر کسی «دلیل» میاره اما لزوماً که همه دلایل درست نیستن. حالا برای اینکه بفهمیم درست چی هست، نیاز به معیار داریم. تو فلسفه معیارمون رو عقل می‌ذاریم. تو علم تجربی چیزهایی که اثبات شدن معیارمونه و الخ. بنابراین (غالباً) می‌تونیم بفهمیم جواب درست چیه یا لااقل بفهمیم جواب نادرست چیه براساس ملاک‌هامون! 
مثلاً اگه حقیقت x باشه، و حرف من و تو کاملاً متضاد باشه (تو می‌گی اینطور هست، من می‌گم اینطور نیست)؛ براساس عقل یکی از این دو تا جواب همون xـیه که دنبالش می‌گردیم چون دو تا چیز متناقض که هم‌زمان نمی‌تونن جواب درست باشن. بنابراین حقیقت تو همین اختلاف نظری که ما داریم هم یکیه و دو تا نیست.

حالا اینکه کدومه؟ من راست می‌گم یا تو؟ بازم ارجاعت می‌دم به همون استدلال قبلم. اگه حرف n نفر درمورد نحوه پیدایش جهان n چیز کاملاً متفاوت باشه، این وسط خودِ حقیقت (x) فقط یکی از این n هاست. حالا اگه ما نتونستیم پیداش کنیم، می‌تونیم بگیم «نمی‌دونم ولی فعلاً با این عقیده خودم زندگی می‌کنم» اما این جمله با این حرف که بگیم «حرف من حقیقته» فرق داره. بازم x یه چیزه و همه‌ی اون nتا چیز همزمان حقیقت نیستن چون خیلی وقتا متناقض می‌شن.

احسنت،منم حرفم همینه.در فلسفه معیار رو عقل میذاریم.اما عقل همونطور که گفتم پتانسیل خطا داره.

در فلسفه وقتی بحثی پیش بیاد قابلیت اثبات یا رد کردن قابل قبولی ندارن(مگر اینکه وارد علم تجربی بشیم که در اون صورت دیگه عقل ملاک نیست.)اما چرا میگم قابلیت اثبات یا رد ندارن؟چون با عقل میسنجیم.این عقل چجوری شکل میگیره؟براساس خودآگاه و ناخودآگاه،مطالعات شخصی،فرهنگ،محیط زندگی و عواملی از این دست.مسلما این عوامل برای همه یکسان نیست چون در غیر این صورت ما شاهد یک چیز واحد میبودیم.

بنابراین من عقلم هنوز میگه حقیقت همون چیزیه که فرد باور داره و تو هم با عقل خودت میگی غلطه.مگر اینکه با علم تجربی ثابت کنیم که یکی از این دو برداشت غلطه که در اون صورت دیگه عقل ملاک نیست و بحث جداست.

از این بابت پایه های فلسفه سسته (با اینکه کل زندگیه ما رو احاطه کرده) چون عقل ملاکه.

پاسخ:
بله، می‌دونم منم نمی‌گم عقل همیشه جواب می‌ده وگرنه تا الآن دیگه این بحثای فلسفی رو نداشتیم. اما فکر کنم نکته‌ای که می‌خواستم روش تأکید کنم رو رد دادی؛ منظورم این بود که فقط و فقط یه دونه x وجود داره که برابرِ حقیقته. یعنی بالأخره فقط یکی از ما چندمیلیارد آدم داریم درست فکر می‌کنیم، نمی‌شه همزمان همه درست باشن. این محاله.
بنابراین چون ابزارشو نداریم یا هنوز توانایی‌شو نداریم، هنوزم معتقدم نباید بگیم حقیقت هر چیه که هر کسی باور داره. 
ممنونم که نظرت رو برام توضیح دادی، بحث خوبی بود :)
۱۱ دی ۹۸ ، ۱۸:۴۶ احسان ابراهیمیان

چرا، به شرط این که تسلسل رو به خوبی بشه ردش کرد تضمین میشه که دست کم یک موجود قدیم اون بیرون هست (البته فکر کنم منظور شما هم اینه که چطوری میشه تسلسل رو خوب رد کرد؟!) چه اون موجود قدم خودِ جهان باشه چه خدایی ورای جهان. حتی نیازی به علیت نیست اگر فرض کنیم جهان فقط یک جوهر یگانه داره (نه چند جوهر) میشه اون یک جوهر رو خدا (به معنی خود آ یا خود آینده، چیزی که نیاز به دیگری نداره) در نظر گرفت. این استدلالیه که شبیه اش توی حرفهای اسپینوزا و شوپنهاور حتی میشه پیداش کرد، حتی فیزیک دانان نظری وقتی به دنبال نظریه یگانه هستند علی الاصول به خاطر چنین فرض متافیزیکی هستش که میگن جوهر جهان یگانه است نه چند گانه. مشکل اصلی من همینه که گفتم، یعنی چطوری میشه قبول کرد که این خودآ چطور صفاتی که بهش نسبت میدیم مثل قادر بودن و عالم بودن و غیره رو داره؟ این صفات چیزهایی هستند که برای مثال اسپینوزا قبول نمی کنه.

در مورد استفاده هایی که از علم تو کامنت دوستان دیدم :دی علم مطلقا در مقام تعیین تکلیف برای فلسفه نیست، علم به حدی از پیشفرضهای فلسفی آکنده است که من ایده «وقتی فلان چیز توسط علم تجربی اثبات شد دیگه عقل ملاک نیست» رو نمی فهمم! یه مقداری فلسفه علم بخونید متوجه حرفهای من میشید، حتی یه سری از چیزهایی که میگن واقعا تو علم نیست. من دکتری کیهان شناسی میخونم (الان سال سومم) و می‌دونم که هر دوی این جمله ها غلط هستند که «پدیده‌هایی توی علم دیده شده که نیاز به علت ندارن» و «دانشمندان میدونن که علت جهان بیگ بنگه». وقتی دارین پای علم رو به بحثهای فلسفی باز می کنین مواظب باشین :)

پاسخ:
راستش نه، سؤال من اینه که اگه می‌تونیم یه موجود بی‌علت تصور کنیم، چرا همه‌چیز رو بی‌علت تصور نکنیم. همون سؤالی که راسل می‌پرسه.
خب البته فارابی تسلسل رو رد کرده (بنظر من بیان خوبی داشت) ولی من مشکلم جای دیگری‌ست؛ نمی‌دونم شاید نمی‌تونم تصویر درستی از این چیزی که شما می‌گین رو به ذهنم بیارم. باید درمورد این جوهر یگانه بیشتر بخونم.

ممنون بابت توضیحی که درمورد اون ادعا دادین.
۱۱ دی ۹۸ ، ۲۲:۲۰ احسان ابراهیمیان

من با بحثی که با آدمهای فلسفه اسلامی داشتم چیزی که فهمیدم اینه: علیت قانونی به این شکل نیست که «هر چیزی علتی دارد» چون به وضوح این قانون غلطه به نظر اونها چون خدا علت نداره، از نظر فلسفه اسلامی علیت یک رابطه است که بین علت و معلول برقراره و قانونش این طوریه که «هر معلولی علتی دارد» که خُب طبق تعریف معلول، این قانون درسته (به عبارتی تحلیلیه) اما سوال اصلی که اونها می پرسند اینه:

آیا هر چیزی مصداق «معلول» بودنه؟ یا آیا هر چیزی علتی داره؟ که بعد با رد دور و تسلسل اثبات میکنند که نه دست کم یک چیز باید وجود داشته باشه که معلول نباشه اما علت باشه، بعد با یه سری استدلال دیگه می گن که اون دست کم یک چیز اگر دو چیز باشه به تناقض میخوره بنا بر این فقط یک چیزه که علت نداره و اون خداست و الی آخر

 

بنا بر این مشکل من با اونها این نیست که چطور چیز بی علت رو تصور می کنند مشکل من اینه که چطور اون یک علت این همه ویژگی دیگر هم داره.

پاسخ:
آره من این تیکه رو درک می‌کنم؛ اتفاقاً تو متن هم بهش اشاره کردم.

 متن یکم بهم ریخته بود الآن با یه مرورگر متفاوت برام درست شد؛ ممنون از روشن کردن این دیدگاه ولی مسأله ذهنی من هنوز پابرجاست؛ با وجود اینکه استدلال فارابی رو کامل درک کردم. همچنان این تصور برام یه جاش می‌لنگه.

رسیدن به این سؤال شما مرحلۀ بعدیه برای من.

+
امروز داشتم تو یه کتاب از شوپنهاور چیزی می‌خوندم، یه جا گفت که: «... کلمۀ خدا وقتی که صادقانه به‌کار رود، بیانگر علت جهان به علاوۀ شخصیت است. از سوی دیگر خدای غیرمتشخص یعنی اجتماع نقیضین...»
با توجه به این، فکر می‌کنم منظور شما اینه که چطور می‌تونن به این علت‌العلل شخصیت نسبت بدن.
۱۲ دی ۹۸ ، ۱۸:۳۹ احسان ابراهیمیان

دقیقا سوال من شخصیتِ این علت العلل هست.

پاسخ:
!ِGood Question

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">