کلکسیون مجازی
چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۲۳ ب.ظ
حوصله نداشتم که بنویسم آن شب موقع خرید شاهدانه چه اتفاقی افتاد؛ اینکه چرا به برادرم گفتم من برای این اتفاق اماده نبودم و او گفت مگر چه شده؟
من بزرگتر شدم و با رفتارهای بزرگانه آشنا شدم. با برخوردهایی که دوست نداشتم داشته باشم. دلم نمیخواست به این فکر کنم که گاهی جدی جدی باید از این تندخویی ها داشت. ولی حالا متوجه ام که باید پذیرفت و اگر بخواهم پیشرفت کنم پذیرفتن همین ها را نیاز دارم.
راستش حوصله ی نوشتن از آن ها را ندارم. شاید یک روزی نوشتم. شاید هم نه.
دلم میخواست از کار جدیدی که همیشه در حال انجام بودم ولی دقیق متوجه اش نبودم بنویسم. معمولا وقتی یک صحنه ی جالب در وبلاگ، تلگرام، اینستاگرام یا هر جایی میبینم اسکرین شات میگیرم و نگهش میدارم. دیروز این اسکرین شات ها را مرور کردم. بعضی هایشان جدید یودند و بعضی هم مربوط به چندین ماه قبل و حتی سال 94.
بعضی وقت ها ثبت عقیده ای که یک دوره از زندگیت داشتی و آن را ابراز کردی، دیدن کامنتی که بسیار دوست میداشتی، خواندن حرفی که تو را در أن لحطه به خنده وا داشت، و یا حتی بغض کردن با کلماتی که فقط خودت درک میکنی و مرور لحظه هایی که پشت سر گذاشته ای؛ میتواند بهترین کلکسیون دنیا باشد. یک کلکسیون مجازی.
۹۵/۰۶/۲۴