وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

پراکنده. بی‌عمق.

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۲۴ ب.ظ

 

درمورد نوید افکاری... نمی‌دانم چه بنویسم. یک چیزی توجه مرا به خودش جلب کرد که صرفا مشاهده شخصی در گروه کوچک هم‌کلاسی‌های خودم است. آن‌ها که شوق رفتن به فرهنگیان (دانشگاه پرورش معلم) را دارند، خیلی کم دغدغه‌های جاری اطلاعات دارند یا غالبا با من که نمی‌دانم ماجرا از چه قرار است رد می‌شوند. سیستم زندگی در ایران یک‌جور فرسایشی شده است که فقط حال ادامه زندگی را به آدم می‌دهد و دروس مدرسه را هم اگر خوراک دام کنند بنظرم بد نیست. منی که اینجا می‌نویسم هم چیزی بلد نیستم ولی وقتی یکی را می‌بینم که می‌خواهد بخاطر حقوق ثابت معلم‌ها برود فرهنگیان و حتی از من هم کم‌اطلاع‌تر است... نمی‌دانم... این‌جور مواقع به سیستم آموزشی که از همیشه حال‌بهم‌زن‌تر شده فکر می‌کنم.

به امروزِ ایران که به قول یکی مثل کمپ زلزله‌زده است و همه‌چیز روی هوا.

به ۲۰ سال بعد که با این پرورش نوجوان قرار است با چه کشوری مواجه باشیم.

 اصلا خودم قرار است با این حجم از ظلم دیدن و به خودم بی‌معنایی تزریق کردن، چه شکلی باشم.ه

 

حق‌م است اگر کسی بهم بگوید چرا از دیگران غر می‌زنی. ولی راستش این‌ها غر هم نیست. مشاهدات میدانی است که دلم خواست خارج از دفتر خاطراتم بنویسمش

 

به ۲۰ سال بعد که فکر می‌کنم، همه‌چیز از امروز هم بی‌معناتر می‌شود. دوست دارم بدانم اعتراضات بعد آبان قرار است سر چی باشد؟ و سرکوب بعدی به چه شکل؟ 

 

کسی نوشته بود اعتراضات آبان بخاطر این بود که قشر ضعیف که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت و تهدید واقعی هم به آن‌ها بود. ما قشر متوسط هنوز چیزهایی برای از دست دادن داریم و تا این‌ها هستند به فکر این کارها کم می‌افتیم؛ لااقل اکثرمان. امروز به خیابان رفتن زیر نظارت حکومتی که عبایی از کشتن‌ت ندارد آن هم برای کشته شدن یک آدم غیر از خودمان، با آنکه زیر پوست‌هایمان می‌جوشد و غلغل می‌کند، احتمالا انجام نمی‌شود.

 

.ما قرار است به درازای یک عمر غصه بخوریم

 

خشم من پشت جمله《همه‌چیز بی‌معنی است》پنهان شده. از عمل نکردن خجالتش آمده و دلش می‌خواهد همان‌جا جا خوش کند...

 

 ج.ا با این اوضاع نابسامان اقتصادی قرار است تک تک ما قشرهای متوسط را تبدیل کند به قشر ضعیف و آن روز دور مباد که ما همه با هم فریاد بیاییم.

.فریاد واقعی

نه فریاد توییتی و وبلاگی و اینستاگرامی. این‌ها برای جهان اولی‌ها شاید جواب بدهد ولی برای ما که یک هفته را بدون اینترنت سر کردیم، صرفا ابزاری است برای پیگیری دغدغه‌های کوچک.

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۲۴
فاطمه .ح

نظرات  (۷)

۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۶ مترسک ‌‌‌‌‌

اصولاً تو این جور موارد دو قشر معترضن، یا قشر فوق ثروتمند یا فقیر، چون چیزی واس از دست دادن ندارن یا اگه هم از دست بدن فرق خاصی به حالشون نمی‌کنه و اون قشرِ معمولاً ساکت، قشر متوسطه که هزار و یک جای زندگیش متزلزله و هزاران چیز محض از دست دادن داره پس سکوت ما یه جورایی طبیعی محسوب می‌شه که خب بافت اقتصادی کشور ما هم این طوریه که جمعیت متوسط به شدت زیاد شده و ثروتمندمون هم ترجیح میده اسم خودشو بچسبه و حرفی نزنه...

خیلی اوضاع گل و بلبله :)

پاسخ:
خیلی ثروتمند رو نمی‌دونستم. شاید خیلی ثروتمند خودساخته، آره. ولی خیلی ثروتمندهایی که از صدقه سری اینا ثروتمند شدن هم دهانشون رو می‌بندن. 
۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۵۶ مترسک ‌‌‌‌‌

آره دقیقاً مثل زمان انقلاب ۵۷ که اصناف و بازاریا (به عنوان قشر ثروتمندی که وابستگی‌ای به دربار نداشتن) با حمایت‌های مالی و معنوی (اعتصاب) از قشر ضعیف پشتیبانی کردن و حتی این جرأت به بخشی از قشر متوسط هم داده شد و اونا هم وارد گود شدن

پاسخ:
درسته.

حال بهم زن شده همه چی.

این هم که مثلا یه اعتراض ساده نمیتونیم بکنیم چنان تعمیم داده شده به همه جوانب زندگیمون که حتی اگه یه کارمند جزء یه اداره هم بخواد زور بگه و کار شکنی کنه، جرات اعتراض نداریم.

من که واقعا خسته شدم. میزنم تو دهن هر کی اینجوره. از کوچیکاش باید شروع کنیم

پاسخ:
فعلاً با صحبت کردن با آدما می‌شه به افکارشون اعتراض کرد یا نوشته‌هایی براشون فرستاد که کمی چیزای جدید یاد بگیرن ولی در کل قضیۀ همون کمپ زلزله‌زده‌ست که تو آوار بنا شده. این آجرها ریخته، این خونه‌ها خراب شده ولی زندگی ادامه داره.

کار خوبی می‌کنی، مراقب خودت باش.

این پروپاگاندا هم بی‌تأثیر نیست قطعاً...

پاسخ:
ببخشید من چندبار به این جمله فکر کردم و متوجه نشدم ضمیر این دقیقا به چی برمی‌گرده. امیدوارم منظورت اعدام افکاری نباشه.

نظری ندارم

فقط یک سوال به ذهنم میرسه:

الان در واقع میگید چرا آدمهای نا آگاه و بی دغدغه میان متولی امر آموزش میشن صرفا به خاطر حقوق ثابتش؟!

خوب برام عجیبه این ایرادتون. چون وارد سیستم آموزش و پرورش شدن راحته و حداقل برای من نسبت به بقیه مشاغل کمترین مانع سر راهم بود برای ورود به معلمی. 

به نظرتون بهتر نیست جای غر زدن به ماهایی که ناآگاه میایم معلم میشیم،  گوش خودتون (یا دغدغه مندهای نقطه مقابل منظورتون در پست) رو بپیچونین؟ که چرا علی رغم آگاه و دغدغه مند بودن حاضر نیستن با حقوق کم معلمی بسازن و یک نسل به خودشون سختی بدن و نسل بعد رو آگاه بار بیارن؟

پاسخ:
سلام.
من گفتم چرا؟ سوالی پرسیدم اصلا؟ گفتم چرا آدم‌های دغدغه‌مند نمیان؟ 
یه بار گفتم دارم مشاهدات‌ میدانی‌م رو توضیح می‌دم و به ۲۰ سال آینده فکر می‌کنم که قراره چی بشه. گفتم نگرانم از هر چه که در حریانه.
سوال چرایی اصلا معنایی هم نداره؛ خودم جوابش رو دادم: حقوق ثابت. 
کیه تو ایران که ندونه حقوق ثابت چقدر مهمه؟
 پس من می‌دونم چرا آدم‌های بی‌دغدغه جوان وارد می‌شن: چون سیستم‌آموزشی اون‌ها رو با دغدغه پرورش نداده و البته ذهن خیلی‌هاشون هم در حد کتاب درسی‌ه که این نشونه سیستم معیوب‌ه.
 ‏ من از روند، خروجی و پیامد‌های سیستم غصه می‌خورم. این آدم‌هایی که می‌گم دوستامن.
 ‏ از عاملی که باعث شده در ۱۸ سالگی به جای زیر سوال بردن همه چیز به نمی‌دونم متوسل بشن و دغدغه شون مصاحبه فرهنگیان و استرس تا ابد چادر گذاشتن یا نذاشتن و چجوری جواب دادن سوالات احکام فرهنگیانه، ناراحتم. 
متوجه‌ام چرا شما از این حرف من دلخور شدین. بالاخره شما خودتون هم متقاضی رفتن به آ.پ بودین. ولی حرف من به شمای سی ساله نیست که از اطرافتون آگاهی دارین. حرف من به اون ۱۸ ۱۹ ساله‌ایه که قراره بره فرهنگیان و همینجوری هم در طول دانشگاه پاستوریزه بشه از طریق آموزش‌هاشون. خلاصه من ناراحت آینده‌ام... 
نیومدم بگم ای توی بی‌دغدغه غلط می‌کنی بری فلان‌جا
چون خودم می‌دونم چرا می‌رن و خانواده خودم هم خوشحال می‌شن من برم فرهنگیان که همون حقوق امن رو داشته باشم.

خودمم گفتم حق دارین بگین چرا غر می‌زنی ولی اینا درد و دل دفتر خاطراتیه‌.
پس فکر نکنین من اینجا ادعای نقد سازنده کردم و شما اومدین مچ منو گرفتین که چرا غر می‌زنی :|

خلاصه اینکه...
یک‌ دور دیگه حرفامو بخونین.
از ناراحتی‌هام گفتم که رو هم تلنبار شده.

منظورم پروپاگاندای سیستم آموزشیه. یعنی این سیستم به هر چیزی شباهت داره غیر از آموزش! وقتی که پروپاگانداهای سیاسی در مدرسه (و کلاً نظام آموزشی) اهمیتی بیشتر از دانش و فرهنگ دارن، دیگه از اون کسی که به امید یک آینده تضمین شده به دانشگاه فرهنگیان می‌ره و نه از سر دلسوزی و خدمت، چیزی دیگه‌ای نمی‌شه انتظار داشت.

پاسخ:
آره. البته دوستای من بعضیاشون واقعا علاقه‌مند به تدریسن و بعضی نه ولی هر دو گروه یک راه پر از مانده‌ای عجیب غریب و این سیستم مریض جلوشونه...

آفرین به این دغدغه مندی.

اما همین حد کافی است. در مورد این نگاه، کمتر بنویس و کمتر پیش کسی حرفی بزن.

حداقل پنج سال صبر کن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">