وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

l'amica

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۲۷ ق.ظ

از ذهنم نمی‌رود بیرون. مدت‌هاست نمی‌بینمش. یکی دو سال تمام. قبل از آن هم از دور نگاه سریعی می‌انداختم. حوصله سلام کردن نداشتم. به هیچ‌کس و به او از همه بیشتر. با بقیه می‌شد برای خودت دلیل بتراشی: رسم همگروهی بودن، اصول پذیرفته شدن در جمع، اهمیت به یاد ماندن در خاطره آدم‌ها و چه و چه. با او این‌ها نیاز نبود. آنقدر برایم مهم بود که به زور خودم را بهش تحمیل نکنم. آنقدر بی‌اهمیت که اگر باهاش رابطه‌ای نسازم هیچ‌جای زندگی‌ام مشکلی پیش نمی‌آید. احساس می‌کردم نباید با او صحبت کنم. نه. بهتر است دور بمانم. به هرحال قرار نبود دوست شویم. چه بهتر که با هزینه‌های کمتر. سلام‌های کمتر. هفته‌ی قبل از عید دیدم در کافه‌ای که با دوستانم به آن‌جا رفته بودیم ایستاده. با یکی که می‌شناختمش. دستش را بالا برد. تکان ریزی داد. سلام کرد. دست دادیم. بعد یادمان آمد دوران کرونا ست. با بقیه از این ادابازی‌ها که مشت‌هاشان را به هم می‌زنند انجام داد. یکی دو بار پرسید چطوری؟ حتی یادم نیست جواب دادم یا نه. خیلی خوشحال بودم که دیدمش. حالم جا آمد. فکر کنم به جای جواب، سراغ خودش را گرفتم. گفتم اینجا چه می‌کنی؟ شلوغ است؟ گفت همه صندلی‌ها پر شده. باید رزرو کنیم. از پسر موقشنگه‌ی کافه پرسیدم چقدر باید منتظر بمانیم؟ گفت حدود یک یا دو ساعت. بی‌خیال شدیم. با اون و دوستش خدافظی کردیم و رفتیم. من هنوز هر وقت می‌بینمش یک‌جوری می‌شوم. ته دلم دوست دارم نگاهش کنم. طولانی. چیز زیادی ازش نمی‌دانم. نمی‌دانم چه‌جور کتاب‌هایی می‌خواند و چه فیلم‌هایی می‌بیند. نمی‌دانم از چه‌جور آدم‌هایی خوشش می‌آید یا بدش می‌آید. نمی‌دانم چه گوش می‌دهد. چه می‌خورد. چه دوست دارد. چه دوست ندارد. هیچی ازش نمی‌دانم. ۷ سال است که می‌شناسمش. به‌اندازه‌ی ۷ دقیقه هم مکالمه آزاد نداشته‌ایم. من از اول می‌دانستم نمی‌توانم دوست او باشم. نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟ هر دو ولی بیشتر اولی. اصلا نمی‌دانم. شاید این جذابیت و زیبایی او برای من از همین هندوانه سربسته بودن‌ش ناشی می‌شود. بارها به خودم گفتم اگر نزدیکش شوی از او بدت خواهد آمد. راستش این از یک تجربه واقعی بدست آمد. یکبار چیزی گفت که میخکوب شدم. فکر نمی‌کردم او از این حرف‌ها بزند. از جهت منفی. یک کمی سرخورده شدم. ولی مهم نبود. ما به‌هرحال قرار نبود دوست باشیم. این یک علاقه‌ی زیبای از راه دور است. تا حدود زیادی به این ایده باور دارم. از دور زیباست. خیلی زیبا. یک‌جور خاصی دوستش دارم. نمی‌شناسمش ولی دوستش دارم. یادم است یکبار او را تحت‌تاثیر قرار داده بودم. تا ماه‌ها فکر می‌کردم چه متقلبی‌ام. من کجایم صبور و گوش‌کننده بود که او می‌گفت؟ کجایم تصمیم‌های منطقی می‌گرفت؟ کجایم شرایط را خوب تحلیل می‌کرد؟ من خوب نبودم. نمی‌خواستم برای او قابل تحسین باشم. من در تمام آن لحظات که سعی می‌کردم خوب رفتار کنم پر از شک بودم. از بیشتر نصف تصمیم‌های آن دوره که تحسین‌ش می‌کرد پشیمانم. نمی‌خواستم گول‌ش بزنم. نمی‌خواستم تحسینم کند. دلم می‌خواست از دور نگاهش کنم. از عکس‌های اینستاگرامش. از سالی یکبار در ورودی کافه. دست دادن در زمان کرونا. اینطور رفتار کردن که انگار نگران شده‌ام از انتقال ذرات خطرناک احتمالی روی بدن او به خودم. یابرعکس. درواقعیت مهم نبود.

موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۰/۰۱/۱۹
فاطمه .ح

نظرات  (۴)

بنظرم این اتفاقات یک هویی آزار دهنده هستند و بیشتر آدم را از روند معمولی زندگی خودش خارج می‌کنه :(

پاسخ:
بستگی داره اون فرد چقدر برا آدم مهم باشه که دیدنش آدم رو آزار بده. واسه من فقط یادآور یه حس خوب بود. شاید موارد تو جدی‌تر بودن از بعضی لحاظ.

درسته

البته من فقط منظورم دیدار نبود. گاهی یک آهنگ یک فیلم یا اتفاق می‌تونه یادآور یک خواسته قدیمی باشه که آدم بهش اشتیاق داشته و نرسیده. 

پاسخ:
بله کاملا درسته...

چرا هیچکس کامنت نذاشته که چقدر متن خوبی نوشتی و چه بیان خوبی داشتی.

پاسخ:
خیلی ممنونم!
۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۳۱ شلغم لبوزاده

اعلام موافقت با الکس.

پاسخ:
تکرار پاسخ الکس.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">