وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

یواشکی خوانده شدن

شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۱ ق.ظ

سر شب شکیلا با صدایی که شباهت بسیاری به اگزوز ماشین داشت، یه پیام ویدئویی با تلگرام گذاشت و بی‌حوصله بودن خودش رو ابراز کرد. یه شوخی خیلی بی‌مزه کردم و بعدش ایرانا وارد شد. از سوپ خوردنش فیلم گرفت و اعلام کرد که دوست داره بره دسته و کسی نیست که باهاش بره! یه جوری ادای بدبخت بیچاره‌ها رو درآورد که واقعا چندنفره بهش خندیدیم و از اونجا مسخره بازی ها شروع شد. اولش سعیده به مسخره کردن پرداخت و بعدش گل سرسبدِ همه‌ی استندآپ‌کمدین‌های جهان -عسل(همه‌شون هم‌کلاسیهای قبلی ان و انسانی نیستن)- وارد شد و مجلس رو به دست خودش گرفت. به حدی خندیدم که به وضوح اشک رو در صورتم احساس می‌کردم و واقعا نایی برای حرف زدن نداشتم! از اون طرف در گروه دوستان گیاهخوار هم آدم همیشه شاد و شنگول می‌شه و از یه طرف دیگه گروه دوستانی که به واسطه‌ی زبان‌آموزی باهاشون آشنا شدم.

امشب یه جوری شاد شدم که یهو از خودم یه احساسی در وَ کردم و تصمیم گرفتم که اینجا باهاتون به اشتراک بذارمش: زندگی شاید همین باشد!!!

این جمله دقیقا احساس من رو که بعد از چند لحظه استراحت دادن به ذهنم برای رفرش شدن بهم دست داد، توصیف می‌کنه.

زندگی چیه؟ هدف من و شما از زندگی چیه؟

سوالای خسته‌کننده‌ای شدن که هرچه بیشتر در اونها فرو می‌برم، بیشتر آزار میدن

و من مدت زیادی هست که راه حلش رو یاد گرفتم

احساسِ : زندگی همینه

مبارزه

باخت

به جلو پیش رفتن

به عقب کشیده شدن

قمار روی لحظات زندگی

فحش دادن به لحظاتی که بیش از حد حس خوشبختی میکنی و زود می‌‌گذرن...


پستای شعاری جالب نیستن ولی نوشتنشون جالبه

و من هنوز نوشتن رو درست یاد نگرفتم

اما امشب خواستم بنویسم که به یه دوستی هم بگم هنوز به یادش هستم. وبلاگشو خوندم که از ننوشتنم ناراضی بود

حالا واکنشش رو نمی‌دونم قراره چی باشه، مدت زیادیه فکر می‌کنه من نمی‌خونمش

به هر حال زندگی هم شاید همین باشد :))) 

یواشکی خوانده شدن D:

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۰۸
فاطمه .ح

نظرات  (۶)

۰۸ مهر ۹۶ ، ۰۲:۱۴ خانم لبخند
دلت همیشه لبریز از شادی "مداوم" :)
پاسخ:
Merc azizm ham chnin :)
یواشکی خوانده شدن:)
پاسخ:
:)))))
۰۸ مهر ۹۶ ، ۰۸:۳۱ Vincent Valantine
سلام
مگه تو سریال برره رو دیدی؟
ان شاء الله زندگیت پر از این لحظه‌های شاد :)

((سوالای خسته‌کننده‌ای شدن که هرچه بیشتر در اونها فرو می‌برم، بیشتر آزار میدن

هول لایف.بلاگ.آی آر))

این تیکه رو قشنگ حس کردم :دی
پاسخ:
سلام. بله که دیدم :))
البته چیز خاصی هم ازش یادم نیست

مرسی، همچنین

ای بابا:))))))
یه وقتایی دچار این مدل احساسات که زندگی شاید همین باشد شدم. اما خب، بعدش میگفتم زندگی اگه همینه پس خیلی بدردنخوره :دی
پاسخ:
نه چرا بدردنخوره:))))‌‌فعل که خوش‌می‌گذره و دغدغه‌آوره:))
۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۳:۵۸ Vincent Valantine
پس تو هم سعی کردی که نخود رو به سبک اونا بخوری؟
یا از این پفک گرداله‌ای‌ها؟ :دی

پاسخ:
عه آره نخود که بسییار
مثلا این پفک رو یادم نیست چین:/
۰۹ مهر ۹۶ ، ۱۴:۴۹ Vincent Valantine
پفک توپی
http://s3.picofile.com/file/7725545799/cheese_balls_m.jpg
ما تو مدرسمون دعوی برره‌ای هم داشتیم :-"
پاسخ:
آهااا آره میدونم چین فکر کردم به سریال برره ربط مستقیم داره :)) الان منظورتو فهمیدم
با این پفکا امتحان نکردم

عجب :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">