مهربان، مهربان، مهربان
چندوقت پیش در وبلاگ محمدرضا شعبانعلی خوانده بودم که گفته بود بعد از مدتی بخش نظرات پستهای قدیمیاش خود به خود بسته میشود که با اجبارِ پاسخ به نظرات، آنها برایش یادآوری نشوند. میگفت احساس خیلی بدی به پستهای قدیمیاش دارد.
من که بارها از پستهای چندسال قبلِ او هم استفاده کرده بودم، از خواندنِ این حرفها بسیار تعجب کردم. اما بههرحال آدم در هر سطح شخصیت و وبلاگنویسیای که باشد، ناخودآگاه چنین وسواسی میگیرد. شدتش یکسان نیست؛ یکی مثل او اصلاً پستهای قدیمیاش را نمیخواند و یکی مثل من با بعضیهایشان خودش را تنبیه میکند.
مهمترین و شاید آزاردهندهترین بخشِ این فرآیندِ نوشتن و نوشتن و تودهای از نوشتههای قدیمی داشتن، برای من برداشت خواننده است. مثلاً در چند پُست قبل، جملهای نوشتم با این مضمون که من به یک زندگیِ بیمعنی در یک گوشۀ دنیا رضا میدهم. جزئیات زیادی در اینمورد در ذهنِ من وجود داشت. معنایِ «معنیِ زندگی» و معنیِ بهخصوصی که آنجا در نظرم بود در کنارِ اینکه از کشور خارج شدن لزوماً بیتوجهی به کشور را هم در پی ندارد و بسیاری جزئیات دیگر...
هر روز باید یادآوری شوم که در نوشتن، مسئولیتهای بزرگی دارم. مسئولیت اینکه بدانم سایرین خیلی چیزها را درمورد من نمیدانند.
مسئولیت مهمتر از آن هم این است که بدانم من خیلی چیزها را درباره نوشتههای سایرین نمیدانم.
مسئولیت خیلی مهمتر هم این است که اگر هر برداشتی بهخاطرِ این بیتوجهی پیش آمد، با دیگری مهربان باشم.
جا داره تغییرات رو تبریک بگم. تصویر پروفایل که از مشکی به زرد تغییر کرده و پسزمینه اینجا که صورتی (الان سبز شد) شده :)) خیلی خوشگله.
+ پستهای اخیرت رو دوست داشتم. ولی کامنت نوشتنم خیلی کند شده! مثل پست نوشتنم :))
++ من یهجوری دچار این وسواس شدم که میخواستم همین وبلاگمم - یا پستهاشو - پاک کنم و دوباره از اول بنویسم. ولی دیدم چه فایده. دوباره از همینا هم مینویسم و خب، چه فرقی میکنه :) بیخیال شدم. ولی خب؛ غیرقابل انکاره این موضوع که پستهای قدیمی خیلی وقتا سخته مرورشون.