وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باغ» ثبت شده است

 

این قاب دلخواه من است. چون هر روز صبح که بیدار می‌شوم از پنجره خانه به باغ نگاه می‌کنم و حالم بهتر می‌شود. مخصوصا وقتی بهار و تابستان است، حتی اگر حالم چندان خوب نباشد هم، با دیدن این همه رنگ سبز و معمولا گربه‌هایی که در حیاط میومیو می‌کنند، اخم‌وتخم‌ را می‌گذارم کنار... دلم نمی‌آید این صحنه را حیف  کنم.

۱۲ نظر موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۳۱
فاطمه .ح