وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

کودک

سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۴۷ ق.ظ

امسال از کسانِ متفاوتی آموختم که خودم را بیان کنم. مهم‌ترین‌شان می‌گفت احساسات بیان‌کردنی‌اند و هر چیزِ بیان‌کردنی‌ای، کنترل‌شدنی است. نمی‌دانم چقدر به این جمله اعتماد می‌کنم ولی دوست دارم که اعتماد کنم. چون کسی که این حرف را زده خیلی دوست دارم. دلم نمی‌خواهد درمورد این کسانی که گفتم زیاد صحبت کنم. دلم می‌خواهد بیشتر خودم را بشناسم. هفتۀ پیش یک عروسک درست کردم. با یک نمد زرد رنگ. قرار بود بدنش را زرد کنم تا بدنِ یک گربه شود. دوست داشتم از آن نمد، حیوانِ موردعلاقه‌ام را خلق کنم: گربه. یکی از همان کسان می‌گفت صحبت کردن احساساتِ خود از زبانِ عروسک‌ها کار آسان‌تری است. انگار بچه‌ها این کار را راحت‌تر انجام می‌دهند. وقت‌هایی که عصبانی‌اند یا ناراحت، اگر یک عروسک دستشان بدی و بخواهی خودشان را ابراز کنند، از زبانِ عروسک خودشان را بهتر معرفی می‌کنند. من هم دلم می‌خواست یک گربۀ زرد بسازم. مثلِ اولین گربه‌ای که در زندگی‌ام به من خو گرفته بود. با یکی از آموزش‌های مجازی کارم را شروع کردم. آنقدرها ظرافت به خرج نمی‌دادم. قرار نبود به کسی نشانش دهم. وقتش هم نبود. موقعِ استراحت‌های بعد از ناهار عروسک را می‌دوختم. ابزارِ کارم متعلق به کلاسِ کارآفرینی پارسال بود. پارسال عروسک‌ها خیلی برام ارزشی نداشتند، الآن فرق دارد. برای همین هم به بچه‌های گروه گفته بودم عروسک‌هایی که ساختیم را نمی‌خواهم. همین وسیله‌ها را نگه‌می‌دارم. این‌ها را هم می‌خواستم بریزم دور ولی حیف بودند؛ گفتم شاید روزی چیزی ساختم. هفتۀ پیش خواستم بسازم. تمام شد. ولی گربه نشد. یعنی با موهای سبز و دهانِ بنفش، بیشتر شبیه قورباغه شد تا گربه. اما دوستش دارم. چون مال من است. هنوز وقت نکردم خوب باهاش حرف بزنم. بهش قول دادم وقتی دانشگاه قبول شدم، از خوابگاه بزنم بیرون، برویم یک‌جای خلوت و از احساساتِ دفن‌شده‌ام برایش بگویم. هنوز خیلی چیزها را به زبان نمی‌آورم. نه خجالتی‌ام، نه در سایه. ولی هنوز خیلی حرف‌ها را به زبان نمی‌آورم. خیلی‌ها را نمی‌نویسم. این دومی بخاطر این است که مچم خیلی درد می‌گیرد. اولی بخاطر این است که عادت کرده‌ام با صدایِ درون با خودم حرف بزنم. اما تأثیر بلند گفتن را ندارد. وقتی بلند بلند از خودت بپرسی «چرا از کودکی کم خاطره دارم؟»، خیلی تأثیرش بیشتر است تا اینکه در دلت زمزمه کنی از ابهامِ کودکی شاکی‌ام. عروسکم را هم بخاطر همین ساختم. دو سه تا صدای مختلف را برایش انتخاب کردم ولی هیچ‌کدام به دلم ننشست. صدایش خیلی ریز باشد؟ یا مثلِ صدای خودم بم باشد بهتر است؟ صدای من بم است؟ نمی‌دانم بم است یا نه ولی لااقل ریز نیست. پخته است. بیشتر از سنم می‌زند. صدای عروسکم نباید پخته باشد. نباید صعفِ کودکانه‌ هم داشته باشد. دلم نمی‌خواهد از موضعِ ضعف با او صحبت کنم. موضعِ محبت می‌خواهم. موضع موضع موضع. املایش را یادم رفته بود. هی می‌نوشتم موضه!

نظرات  (۸)

این روزا یه سری پویش توی فعالان حوزۀ کودک مطرح شده بود به اسم قصه خوانی با صدای بلند. دقیقا یادم نیست کجا میدیدم پویشهاشو. ولی فکر کنم توی این دوتا پیج اینستاگرام میشه چندتا از نمونۀ قصه خوانی توسط کودکان رو پیدا کرد. فرهاد حسن زاده یکی از بهترین خاطرات کودکی منه. یه ستون اختصاصی توی کیهان بچه ها داشت به اسم همشاگردی. که با اختلاف به یاد موندنیترین مجلۀ دوران کودکی خیلی از ما دهه شصتیها محسوب میشه.

عه گوشیم همراهم نیست. سر فوتبال لیورپول چلسی هستم پای لپتاپ. وایسین برم گوشیمو از اتاق بیارم...

خب. این دو تا پیجه:

farhad_hasanzade

koodaki_org

یه لحظه گوشیمو دوباره ببرم اتاق بزنم به شارژ...

خب :D
خلاصه اهمیت این قصه خوانی از زبون کودکی رو حس می کنم خیلی بالا باشه. چیزی که احتمالا جاش توی کودکیهای هم نسلهای من خیلی خیلی خالی بوده.

در ضمن. هیچ وقت به کسایی که می نویسن موضه ایراد نمیگیرم. چون ه و ع کنار همن و میگم احتمالا اشکال تایپی بوده :)) ولی امکان نداره از خون کسایی که به جای "راجع به" مینویسن "راجِبِ" بگذرم :D

پاسخ:
 بنظر محیط خیلی خوبیه برای بچه‌ها.
ممنون که آدرس‌شونو دادی.

البته من معمولاً خودم غلط املائی بقیه رو می‌گیرم ولی خیلی وقت بود ازاین کلمۀ موضع استفاده نکرده بودم، آخرشم با هم‌خانواده‌هاش یادم اومد :))
دقیقاً.

راستی... گربه... مردادی هستین؟

پاسخ:
گربه رو بخاطرِ گربه بودنش دوست دارم.
نه، فروردینی‌ام.

و قورباغه! قور در باغ! یا قور در هرکجای دیگه:))

 برای رشته‌ی انسانی درس‌های عمومی خیلی مهمتر(؟!)نه؟

پاسخ:
سلام. آره مهمه.
حالا اینکه یه کلمه رو غلط نوشتم که دلیل نمی‌شه دروس عمومیم بد باشه :))
درضمن مرسی که سر زدی! چه خبر؟ خودت و خانواده سلامتید؟

این کلمه‌ها اشتباه‌ کردنشون خیلی معمول و رایج؛خودمم رفتم یه نگاه کردم یه‌وقت اشتباه ننویسمش!:))

 ما هم میدونیم عمومی‌های شما نباید بد باشه؛میخوایم که کامل‌تر باشه:))

ما هم بد نیستیم خوبیم یعنی امیدوارم! شاید هم هنوز لو نرفتیم:))

پاسخ:
از اون بدتر اینه که شما هکسره رو مشکل داری :)))) رایجِ نه. رایجه! تو کامنت قبلی هم بود، من بار دوم تذکر دادم :دی
مرسی!
لو نرفتید؟! پیش کی؟
من یادم بود از خواهر و برادرتون گفته بودید، از اونجا حال خانواده رو پرسیدم.

رایجه آخه یه‌طوریه(خوب شد؟) ترجیح میدم فعلش رو به‌کار ببرم تا اون‌جوری! مثلا معمول و رایج هست یا یه‌طوری هست! برای بعضی از کلمات که نیاز به فعل ندارن میشه

مثلا نمیدونم هندوانه رو هیچ‌وقت نمی‌نویسم هندوان که!

آره یادم هست پیامم رو خصوصی بود..لو نرفتن بیماری منظورم بود!:))

پاسخ:
آره خوب شده :)) دارم شوخی می‌کنما :))))
بحث اینه که وقتی می‌گین رایجِ دارین فعل «هست» رو تهش میارید. تو تلفظ عامیانه هم اون «ه»، درواقع فعله. ولی وقتی کسره میارید، کارِ «ه» رو نمی‌کنه.

ببخشید بابت بی‌توجهی به این مسألۀ مهم. جوابم رو ویرایش کردم.
آها.

نه خواهش میکنم 

چون نمیخواستم برای جواب دادن به زحمت بیافتید خصوصی بود!

پاسخ:
اتفاقاً من خوشحال می‌شم عمومی کامنت بدید، فکر کنم فهمیدید که تو ایمیل زدن خیلی تنبلم :))

راستی فکر نکنین بیکارما در جا تأیید می‌کنم:))))) کلاسِ انلاینیم :)))))

همون خصوصی هم ترجیح میدادم بدون خواستن ایمیل و آدرس می‌بود به‌دلیل بالا که گفتم!

کلاس آنلاین از طرف مدرسه؟

پاسخ:
چقدر به فکرید شما، ممنونم.
آره از طرف یکی از دبیرهای مدرسه. بعضی دبیرا فیلم گذاشتن که آنلاین نباشه. ولی بعضیا تأکید داشتن که کلاس آنلاین باشه.


+ درمورد «خوب شده» نه شوخی نکردم. من داشتم مخفف «خوب شده است» رو می‌نوشتم. شما رو می‌دونم بلدی :)

برا بچه ها رو نمیدونم

ولی برا کسایی که به زودی میخوان بچه دار بشن خیلی محیط خوبیه مخصوصا اون پیج کودک

و اصلا نفرستادم که بگم شما بچه ای عروسک بازی میکنی :)))

شما هم دیگه داری نوجوانی رو رد میکنی

کلا فرستادم بگم اهمیت این عروسک بازیا و قصه خوانیهای بلند الان برای روانشناسا و فعالای حوزه ی کودک خیلی جدی و پررنگ شده و اگر هم در کودکی من و شما از این برنامه های خلاقانه کم بوده قصورِ نسلِ قبله

پاسخ:
اتفاقاً عروسک‌بازی می‌کنم که بچۀ درونمو بیشتر بشناسم. نگران نباش، خوشحالم که فرستادی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">