اینگونه ایم ...
من این مدلی نیستم.
همون مدلی که زرت و زرت حال آدما رو خراب می کنه.
من فقط زیادی محتاطم؛ و این منو ازار میده.
یه همکلاسی دارم که امسال رابطه مون به طرز عجیبی خوب شده. یه چالش تلگرامی فرستاده بود تو گروه. یکی از سوالاش این بود که دوست صمیمیتون کیه. من همیشه شک داشتم؛ اینکه اگه الان یه نفر، فرقی نداره دختر یا پسر، تو یه رابطه ای ما منه، در چه سطحی هستیم. نوشتم : نمیدونم.
اون دختره هم با خنده و شوخی بهم گفت خیلی خری که اسم منو ننوشتی. اون دوست خوبیه. ولی از فیلترهای رو مخِ من رد نشده.
یه روز هم نمیدونم چی شده بود، که داشت میومد منو بغل کنه، من خودمو کشیدم عقب !!!!! اخه موندم واقعا. خب داره بغلت می کنه الاغ :/ اخرشم برای جمع کردنِ قضیه گفتم من از بغل بدم میاد، بوس کن :/
از ابراز علاقه ها می ترسم. از بغل کردن همکلاسیم هراس دارم. یا از حالات هیجانیِ اطرافم. دوست دارم همه چیزو تحت منطقِ چرت و پرتِ خودم بسنجم و انجامش بدم. یه جور لذت و امنیتِ خاطره خاصی میده. دوست دارم همع چیز از فیلتر بگذره. ولی دنیای واقعی اینطوری اتفاق نمی افته و این اعصاب منو خرد کرده :/
شاید بخاطر خاطره ی مزخرف دوران کودکیم باشه البته این چیزا. احساس می کنم رو همه چیز تاثیر گذاشته اون خاطره.