وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزمون» ثبت شده است

دبیر منطق که قرار بود از ما امتحان بگیره، نیومد و همیار معلم‌ درس منطق برگه‌ها رو پخش کرد. خودش سر جایِ معلم نشست و امتحان‌شو می‌داد. اول امتحان همه‌چیز عادی بود ولی کم کم صدای پچ پچ و حرکت دست و دهن نمایان شد. سرم رو به سمت چپ برگردوندم و به سین که در حال تقلب بود نگاهی کردم. با یه لبخند گشاد و پهنی که انگار از سر شرم باز شده بودن نگاهم کرد و ادامه داد. یه چندباری هم در کنار نگاهم، به صورت شفاهی تذکر دادم! و حتی دوبار از همیار معلم خواستم که برگه‌ها رو زودتر بگیره. دست آخر بعد از تحمل خیلی از صحنه‌ها، اولین نفر خودم برگه رو دادم چون می‌دونم وقتی کسی برگه‌شو می‌ده، کم کم احساس جمع شدن برگه‌ها منتقل می‌شه.
گاهی سرم رو به سمت راست برمی‌گردوندم و سین2 که داشت با یکی از اون سمت کلاس درباره‌ی سوال نظر رد و بدل می‌کرد، ازون لبخندها میزد و یه جور مظلومی می‌گفت اینورو نگاه نکن!
انگار وقتی نگاهش میکردم نمی‌تونست به کارش ادامه بده.
زنگ قبلِ همین امتحان، دینی داشتیم. نمی‌دونم چی‌شد که بحث "تعهد داشتن" پیش اومد و دبیرمون گفت اگه هر کسی سر جای خودش تعهد داشته باشه، اتفاقات بهتری می‌افته. گفت یه نمونه‌ی بارزش عدم تعهد داشتن اون افرادی هست که در مقابل ساخت بیمارستانی که بعد از یه زلزله‌ ریخت و خراب شد مسئول بودن. اما از اون‌جایی که بی‌تعهدی کردن، همچین چیزی پیش اومد. هر دکتر و معلم و مهندس و ... باید تعهد داشته باشه. 
سر امتحان منطق ذهن من درگیر این بود که آیا الان نباید "تعهد به دانش‌آموز بودن" داشته باشیم؟ 
و بدون اینکه به به خودم جواب شفافی بدم، پاسخ خودم رو مثبت فرض کردم و به اصطلاح گاهی به بچه‌های متقلب گیر می‌دادم.
اما آخر امتحان که همه برگه‌هاشونو میدادن و نصف کلاس با هم چک کرده بودن یه شُکی بهم وارد شد که هنوز جاش مونده. اون نگاه‌های آخرم بود به یوسفی که برگشته بود جوابا رو به یکی بگه. یهو اعصابش بهم ریخت و گفت: خب باشه فاطمه! منم گفتم: باشه!
درحالیکه به جلو برمی‌گشت یه چیزی گفت که راستشو بخواید دقیق نشنیدم و بین این دو تا عبارت شک دارم: 1) حالا ما اینقدر گناه کبیره کردیم که... 2) حالا انگار ما گناه کبیره کردیم که...
بعدشم تن صداش پایین رفت.
من این خانم یوسفی فوق‌العاده بدم میاد. تقریبا کلِ مجموعه‌ی اخلاقش رو نمی‌پسندم. اگه بخوام تعریفش کنم می‌گم: یه هاله‌ای از ریا در اکثر وجوه اجتماعی

اما این رو گفتم که بگم حرفهای الانم براساس سلیقه و احساسم نسبت به بچه‌ها نیست. فقط چون در اون زنگ و مخصوصا اون لحظه یه شُکی بهم وارد شد، میخوام افکارم رو به رشته‌ی تحریر در بیارم:

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۵
فاطمه .ح



سال هشتم قلم‌چی شرکت کرده بودم. یه شب رفتیم که کتاب‌های خودآموزی و برنامه‌ریزی رو بگیریم و من بعد از دیدن کتاب خودآموزیش فوق‌العاده ذوق زده شده بودم. سفیدِ سفید بود. توضیحاتش رو خوندم و ذوق‌زده‌تر شده بودم. اون سال دل به درس و قلم‌چی ندادم و کتابها رو زیاد تکمیل نکردم مگر گاهی بخاطر پشتیبانم ولی الان یه مدت کوتاهی هست که دوباره از سر گرفتم. کتاب خودآموزیِ قلم‌چی به غیر از مقدمه و نکات اولیه چیزی درش ننوشته. سفیده. خودت باید تکمیلش کنی. باید از آزمون‌هات و تست‌های کتابهای کمکی‌ت یادبگیری. از اشتباهات خودتت نکته در بیاری و پیشرفت کنی.

اون سال دل به درس نداده بودم اما یه نکته‌ای رو از اون کتاب به خاطر سپرده بودم و اون هم نوشتن وضعیتم نسبت به تست‌ها سر آزمون بود. از همون موقع کنار هر تستی که شک دارم یا حتی در آزمون‌های تشریحی مدرسه، کنار اون سوال یه خط تیره می‌کشم. گاهی "شک کم" و "شک بالا" و "اصلا بلد نیستم" و "دقیق‌" (یعنی اگه متن کتابو دقیق می‌خوندم می‌شد به تست جواب داد) هم کنار تست می‌نویسم. برای بررسی آزمون اونا رو نگاه می‌کنم و کمک‌کارم می‌شن.

همونطور که گفتم چندوقته باز از اون کتاب و ایده‌ش استفاده می‌کنم. خود کتاب رو برای درس ریاضی انتخاب کردم و یه سررسید رو به عنوان کتابِ خودآموزِ دروس علوم و فنون ادبی و ادبیات که به هم نزدیک هستن برگزیدم. در کتاب خودآموزی، شما باید همه‌ی تست‌هایی که اشتباه زدید، بعضی سوال‌هایی که اصلا جواب ندادید (اون‌هایی که راحت‌ترن)، تست‌های که صحیح زدید ولی فکر می‌کنید مهم هستن یا اینکه موقع زدنش شک کردید (یادگیری ناقص داشتید) و نکاتی که مهم بنظر میاد رو می‌نویسید.

هروقت کتاب خودآموز رو می‌بینم ذوق می‌کنم. از سفیدی و ایده‌ش خوشم میاد! ایده‌ش قطعا برای کانون قلم‌چی نیست و یکی از روش‌های خودآموزیه. اما کسی که این ایده رو به من یاد داد قلم‌چی بوده.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۶ ، ۱۸:۰۸
فاطمه .ح
امروز اولین آزمون آزمایشی سنجش این سال تحصیلی‌م رو رفتم دادم.
 اصلا حواسم نبود که چقدر قراره طول بکشه! 75 دقیقه برای دروس عمومی طول کشید (برای رشته‌ی ما: ادبیات و نگارش، زبان انگلیسی، عربی ویژه‌ی انسانی و دین و زندگی!) و تقریبا 95 دقیقه هم برای دروس تحصصی (ریاضی و آمار، اقتصاد، جامعه‌شناسی، علوم و فنون ادبی، تاریخ، جغرافیا، منطق). اون سال که قلمچی می‌رفتم زمانش طولانی بود ولی حس می‌کنم اینقدر طول نمی‌کشید. امروز تقریبا گردنم شکست و وسط امتحان حس می‌کردم معده‌م داره قیلی‌ویلی می‌ره. صبحانه هم خورده بودم اما صدای معده‌م رو می‌شنیدم!! مخصوصا وقتی تخصصی شروع شد و ریاضی رو حل می‌کردم.
چینش دقیق دروس تخصصی رو یادم نمیاد، ولی اگه بخوام بررسی کنم:

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۳
فاطمه .ح

1. پریشب حالِ مادربزرگم بد شد. البته از قبل هم مریض بود و عود کرد. ولی دقیقا نمیدونم مریضیش چیه. 

خلاصه؛ همون روز مادرم رفت خونشون و شب برگشت و از حال و احوالش گفت و مثل اینکه خواهر برادرا قرار گذاشتن که هر شب یکی دو نفر پیشِ پدر و مادرشون بمونن. 

مادرِ من هم از ساعت 10 دیشب رفت خونشون و من الان نزدیک به یک روزه که مادرم رو ندیدم. البته اون صبح زود اومد ناهار و شامِ امروزو تهیه کرد و دوباره رفت ولی خب من خواب بودم :/

امروز هم بردنش بیمارستان. مادرم اونجاست فکر کنم. 

نمیدونم چرا دو روز وقفه انداختن برای بردنش به بیمارستان!

ولی درکل، امیدوارم به خیر بگذره و تموم شه. 


2. برنامه ی امتحانی مون تا هفته ی آینده هر روزش پُره و کم کم دبیرایی که امتحان نگذاشتن دارن برای دو هفته بعد رو پُر میکنن :-/

3. چهارشنبه آزمون مرحله ی اول سمپاد دارم و خب احتمالا خودتون واقف هستید که مدرسه ازمون درصد میخواد! درصدِ بالا! و این خیلی برای مدرسه مون مهمه چون براساس این درصد ها و این ازمون های سمپاد میسنجن که مدرسه چقدر باید نیرویِ جدید برای سال جدید بگیره؛ یعنی تا اونجایی که من میدونم، اگر درصد ها خوب نباشه، تعداده ورودی ها کمتر میشه. 

4. دقیق نمیدونم، یه جور نمایشگاهی برای فیزیک قراره در دانشکده رشت اجرا بشه که ازمایش های مختلف فیزیک رو انجام میدن. و کلِ افرادی که از مدرسه ی ما قرار بود برن 16 نفر بودن!

برای همین تصمیم گرفتن از یکسری کلاسهای اول متوسطه نفری چهارنفر به قید قرعه ببرن :)) اسم من جزو اون چهارنفری که از کلاسمون قرار برن نبود، ولی یکی از بچه ها چون جمعه قلم چی داره و برادرش بهش گیر داده که نباید بری و باید برای آزمون بخونی (:|)، نمیخواد بره و از بقیه ی پایه ها هم دو نفر دیگه زیاد اومد. به همین دلیل من و بغل دستیم و یکی از هم کلاسیها امروز صبح زودتر از همه رفتیم پولش رو دادیم و گفتیم که اسم ما رو به جای اونا بنویسن :دی

فکر کنم از ساعت 8 صبح تا 5 بعد از ظهر باشه. 

الان مهم ترین دغدغه های من؛

یکی سلامتی مادربزرگ

دیگری آزمون سمپاد و زمین شناسی

و آخری اینِ که رشت ناهار چی میدن؟:|:|

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۸:۲۰
فاطمه .ح

به دبیر فیزیک پیام دادم : فلان صفحه ها و تمرین ها رو هم امتحان میگیرین؟ چک نکرده بودید تو کلاس و صفحه ی اخر هم تدریس نشده. 

میگه : فردا اصلا امتحان نمیگیرم چون درستون باید کامل بشه !!

میگم : همه دارن میخونن ها! خودتون تعیین کردید  

میگه : خیال کردم اون یکی شنبه گذاشتم امتحانو :| عیبی نداره بذار بخونن،برای هفته ی بعد به سودشون میشه -_-


الان موندم واقعا؛ به بچه ها بگم؟ نگم؟

اگه بگم که حرف دبیرم رو گوش ندادم، اگه نگم که اگه بچه ها بفهمن من می دونستم خیلی ضایع هست. از طرفی خوشم نمیاد جلو دبیرم یه ادم خبرچین بنظر بیام. از طرف دیگه اگه فردا برگرده تو کلاس بگه اتفاقا فاطمه به من پیام داد و پرسید، توسط افراد کلاس بازپرسی میشم یحتمل!

ولی اگه حرف قلبیِ منو بخواید، دوست دارم بذارم بچه ها عین خر بشینن بخونن. یه سری ها هم که تقلب برداشتن وا برن.

یه احساس خیلی بد و قهوه ای مانندی دارم. 

البته برای من که فرقی نداشت خونده بودم، اما بهتر شد. چون یه هفته دیگه برای خوندن بیشتر وقت دارم، فیزیک جزو درسهایی هست که مشکل دارم. 


بعدا نوشت : 

اصلا باورتون نمیشه اگر بگم چیشد :))))

یهو دبیرم پیام داد به کسی چیزی گفتی؟
گفتم نه !
گفت وااااقعا به هیچکس چیزی نگفتی؟؟
گفتم نه به غرآن :|||
گفت فاطمه جان من تو محاسباتم اشتباه کردم، شما فردا امتحان دارید، اون کلاسی ها ندارن :))))))
۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۴
فاطمه .ح