وقتی روز به‌ روز بزرگتر می‌شوی

روایت رشد من

فاطمه.ح
متولد 81 ام. اوایل دهه 90 دهه‌هشتادی بودن در این فضا خیلی حس پرافتخاری به بهم می‌داد چون همه یا دهه هفتادی بودند یا دهه شصتی. من از 13-14 سالگی شروع کردم به نوشتن.


روانشناسی را در دانشگاه انتخاب کردم. برخلاف خیلی‌ها که به هوایِ بیشتر شناختن خودشان وارد این رشته می‌شوند، توهمِ کشف خودم را نداشتم.
اما کشف شدم، توسط خودم. هویتم را لابه‌لای درخت‌های خوابگاه خوارزمی کرج پیدا کردم و در مسیر تکراری کرج به گیلان جا گذاشتم.


دوست دارم یک کاری کنم. هر کاری. اینجا کارم نوشتن است و صادقانه بگویم، دوست دارم خیلی خوب بنویسم. هدفم از این وبلاگ از سال 1402 دیگر همین است.

***
به راه بادیه
به راه بادیه
بادیه بادیه
به راه به راه
نشستن باطل
نشستن باطل
باطل باطل
مراد مراد


بایگانی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است

جدیداً شروع کرده‌ام به تماشای آرشیو یکی‌دو سال گذشتهٔ یک برنامهٔ روانشناسی. از لابه‌لای صحبت‌های روانشناس برنامه در برنامه‌های اخیرشان که حول محور خانواده و روابط متقابل بود، فهمیدم که قبلاً در آغاز برنامه‌شان به بحث خودشناسی پرداخته بودند. بنابراین من که روانشناس و حرف‌هایش را می‌پسندیدم خواستم امتحانی کنم و پنج-شش قسمت از برنامه‌های اولیه‌شان را دانلود کردم.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۱۳
فاطمه .ح

حقیقتش خیلی وقت‌ها با خودم میگویم کاش وقتی کار خوبی انجام می‌دهم یا از چیز خوبی حرف می‌زنم، بقیه لال شوند. منظورم از لال یعنی کسی که توانایی حرف زدن ندارد، دقیقاً همین!

خیلی وقت‌ها کارِ خوبی که انجام می‌دهم یا اگر برای کسی دلسوزی می‌کنم، کمکی-چیزی، حرف خوبی یا هر چیزی در این مایه‌ها که انجام می‌دهم، یکی دو نفر پیدا می‌شوند که با جوری نگاهم کنند که آخی، چه مهربان/آخی، چه ساده و دلسوز/آخی چه بامحبت/آخی، چه همکلاسی خوبی/ ... و الی‌آخر. 

حالم از تحسین شدن در این مواقع به هم می‌خورد. چهارشنبه هم که از طرف مدرسه کل روز را پارک بودیم و ایران داشت از میله‌ها می‌افتاد و من از بین بقیه‌ای که داشتند نگاه می‌کردند، رفتم سراغش و کمرش را گرفتم که نخورد به میله و او با کمرش خورد به دستم و دستم خورد به میله و بدجور کبود شد و هنوز هم درد می‌کند، هم‌چین حسی داشتم!

انگار یک کسی از بین آن هشت-ده نفر می‌گفت آخی، چه مهربان، چه بامحبت، چه همکلاسی خوبی هستی که از بین همهٔ ما ریلکس‌ها آن کار را کردی، چه ساده و دلسوز...

 

+خوب توضیح ندادم، حق می‌دهم اگر حسم را کامل متوجه نشوید.

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۲
فاطمه .ح

از حق نگذریم، کتاب‌های تکمیلی سمپاد خیلی جالب و خواندنی‌اند. حتی کتاب ریاضی‌اش هم بخش‌های به اسم گفت‌وگو دارد که در آن مسائل جالبی طرح می‌شود. بخش‌هایی که تنها دلیل من برای باز کردن این کتاب هستند!

سه‌شنبه که همه در کلاس درگیر حل کردن سؤالات تکمیلی بودند، مثل همیشه به تخته سفید نگاه می‌کردم و هیچ نمی‌دیدم. صدای توضیحات را می‌شنیدم و هیچ نمی‌شنیدم. خلاصه کنم، در کلاس بودم و نبودم. برای همین بجای نگاه کردن به صفحه‌هایی که بقیه به آن نگاه می‌کردند، کتاب را ورق زدم تا به صفحات توضیحی جالب یا گفت‌وگویی‌اش برسم. دریکی از صفحات توضیحاتی دربارهٔ حروف ابجد (ابجد هوز حطی کلمن سعفص قرشت ثخذ ضظغ) و عددهایش نوشت.. اینکه هرکدام از حروف نشان دهنده ی یک حرف هستند و با استفاده از آن‌ها می‌توان یک عدد را با یک جمله یا یک عبارت بیان کرد. مثلاً حافظ  تاریخ کشته شدن شاه شیخ ابواسحاق شیرازی را این‌گونه گفته:

بلبل و سرو و سمن و یاسمن و لاله و گل/هست تاریخ وفات شه مشکین کاکل (بلبل : 64، سرو : 266، سمن : 150، یاسمن : 161، لاله : 66، گل : 50)

مجموع اعداد برابر با 757، تاریخ کشته شدن ابواسحاق است!

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۲۵
فاطمه .ح